کتاب جشن همگانی
معرفی کتاب جشن همگانی
کتاب جشن همگانی نوشتهٔ مجید قیصری و ویراستهٔ احمد پورامینی است. نشر افق این مجموعه داستان کوتاه را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب جشن همگانی
کتاب جشن همگانی یک مجموعه داستان کوتاه از مجید قیصری است. این کتاب شامل داستانهایی با نامهای «سنگ اقبال»، «سحر باطل»، «دختر رز» و «آهنگی برای کشتار»، «بلور»، «رمیدن»، «شیرین»، «قلعه گلی» و غیره است. مجید قیصری با قلم خود در این کتاب ۱۶ داستان کوتاه را خلق کرده است. او در این مجموعه به مضامین مختلفی پرداخته است؛ مضامینی همچون مسائل اجتماعی، دینی، فرهنگی، تاریخی و غیره. او در اولین داستان این کتاب به نام «موسای دیگر» به مسئلهای تاریخی میپردازد که در یادداشتهای ناتمام به قلم «خورخه لوئیس بورخس» یافت شده است و داستانی دینی - تاریخی را روایت میکند.
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب جشن همگانی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جشن همگانی
«نمیدانم چطور شد که از سردی بازار رسیدیم به سردی زندگی و کثرت طلاق این روزها که منظورشان من بودم. شش ماهی میشد که صیغهٔ طلاق برم جاری شده بود و هنوز در شوک بودم و عادت به تنهایی نداشتم. شکار شاید از این حال و هوایی که دچارش شده بودم بیرونم میآورد. دور هم جمع میشدیم، مجردی، هرازگاهی. گَعده داشتیم، ماهی یکی دو بار، اگر پا میداد. بیشتر وقتها به گپوگفت و تخمه و تاس و تخته میگذشت. یکباره نمیدانم چه شد که حرف افتاد به شکار و تجربهٔ تیر انداختن و تور برچیدن و گرفتن مرغ هوایی که الان فصلش است و جدی جدی تصمیم گرفتند که برویم شمال، بدون ویلا و ژیلا. چند تایی اشکل انداختند که سرد است و شکار جواز میخواهد و از این حرفها. غرض دیگری داشتند که همانا بهانه کردن و نیامدن بود که بهتر شد نیامدند. هر چه بود اولش همه پا بودند برای رفتن ولی موقع خداحافظی پنج نفر بیشتر دست ندادند و یاعلی نگفتند برای پنجشنبه. یکدل و یکدست شدیم، ظاهراً. زمستان بود و فصل مهاجرت خوتکا و چنگر، مرغهای حلالگوشت مهاجری که همهساله از روسیه و جاهای دیگر به هوای گرما و امنیت میآیند طرف شمال، به هوای تالابها و دریاچهٔ خزر. یکی دو تایی که بچهٔ شمال بودند شدند راهبلد. قرار و مدارها را آنها گذاشتند، ما هم گردن گذاشتیم به حرفشان؛ چه روز و چه وقت برویم بندر انزلی و از آنجا برویم ساحل چمخاله و لب دریا و تو کومهها که تجربهٔ شکار با تور هم داشته باشیم. من هیچ تجربهای در شکار نداشتم، نه با تفنگ نه با تور. کومههای تو ساحل چمخاله را دیده بودم. وسط سبزهٔ شالیزارها، آلاچیقهای چوبی کوچکی بر پا بودند که با پوشال برنج برشان سقف زده بودند؛ از دور به مترسکهایی با کلاه حصیری میماندند، جانپناهی آماده برای گنجشگها و زاغها و هزار پرنده و چرندهٔ سرگردان و مهاجر. شاید نشستن و دود گرفتن زیر همان آلاچیقها بود که هواییام کرده بود به رفتن. چندان دل خوشی از تیر انداختن نداشتم، آن هم به پرندههای صد یا دویستگرمی. تو بازار لنگرود طبقهای بزرگ و کوچک پرندهٔ شکاری را دیده بودم، مرغکهای زندهای که با چشمهای سرخ آتشین زل میزدند به رهگذرانی که انگار نگاه به بوم رنگ داشتند، رنگهای فسفری سبز و سورمهای تو طبقها. با هر قدمی که روی موزائیکهای لق بازار برمیداشتی پایههای چوبی میزها میلرزیدند و ترس را میشد در چشمهای ژلهای سرخ شناور مرغکها دید. زدن این پرندهها دل میخواست که من نداشتم، خوردنش که بماند. نه اینکه دلنازک باشم و نازکنارنجی، سنم از این حرفها گذشته بود. از تَربُری و سربُری خوشم نمیآمد، صیادی بماند.»
حجم
۹۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۹۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه