دانلود و خرید کتاب سودا زده بهاره کریمی
تصویر جلد کتاب سودا زده

کتاب سودا زده

نویسنده:بهاره کریمی
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب سودا زده

کتاب سودا زده نوشتهٔ بهاره کریمی است. انتشارات آراسبان این رمان ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب سودا زده

کتاب سودا زده رمانی ایرانی نوشتهٔ بهاره کریمی است. نویسنده در این رمان داستان فردی را بیان کرده که روزی از خواب بیدار می‌شود و می‌بیند که دست‌هایش بسته شده‌اند و در می‌یابد که شخصیتی به نام «ابراهیم» می‌خواهد از او انتقام بگیرد؛ انتقام خیانت. زمانی که ابراهیم نام «سیامک» را به زبان می‌آورد، راوی، که همان فرد دست‌بسته‌ است، یاد گذشته‌های دور می‌افتد. با این رمان به گذشتهٔ شخصیت‌ها سفر می‌کنید و از داستان زندگی آن‌ها آگاه می‌شوید. در این میان خواهید فهمید انتقام ابراهیم و اشاره‌اش به شخصیتی به نام سیامک چه معنایی دارد.

خواندن کتابسودا زده را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب سودا زده

«لال ماندم. تمام کلمات از دهانم کوچیده بودند. چشم از او نگرفتم، بعد از گفتن حرفش بلند شد و با قامتی خمیده سمت دیگر نشست. ناراحت سمت خانواده‌اش رفتم و با همان سنگینی و خجالت دوباره تسلیت گفتم. سیامک نبود! چند دقیقه طول کشید تا جنازه را آوردند. سیامک هم همراه جنازه رسید؛ داغان و له بود. خمیده و ژولیده با چشمانی ورم‌کرده، با حسرت به خانه‌ای که روزی برادرش در آن زندگی می‌کرد، نگاه انداخت. دوباره صدای جیغ و داد بلند شد. کارن سریع به سمت جنازه پدرش حرکت کرد. ملحفه سفید را از صورت آرام و خفته پدرش کنار کشید؛ صورت بی‌جانش را بوسید و گریه کرد:

- «منو ببخش. من پسر خوبی نبودم، منو ببخش نیومدم ببینمت، بابا دارم می‌میرم، دارم دق می‌کنم.»

به شاپرک نگاه کردم. دستش را مقابل دهانش گرفته بود و اشک می‌ریخت. کتایون تا حد مرگ داد می‌کشید و خودش را ملامت می‌کرد. تشنج مرگ‌آوری در خانه جاری بود؛ صداهای دردناک از دست دادن؛ ضجه‌های پر از اندوه و حسرت از رفتن. همهمهٔ کشندهٔ یک افسوس از ندیدن، نبودن، امان از دیر شدن‌ها و امان از دیر شدن‌ها...

چند دقیقه به همان منوال سپری شد، بعد به کمک چند مرد تابوت را برداشتند. صدای صلوات و لا اله الا الله بلند شد. صدای ضجه‌های زنانه و دل‌خراش کتایون به تنهایی می‌توانست دل هر کسی را تا حد جنون بکشاند. آرام از خانه خارج شدیم و بعد همه راهی بهشت زهرا شدیم. مراسم با همان حالت دردآور سپری شد. غمی بزرگ و غیر باور میان جمعیت حکم‌رانی می‌کرد. جگرم گُر گرفته بود و قلبم تاب آن همه اندوه را نداشت. بعد از خاکسپاری، جمعیت کم کم پخش و پلا شدند؛ شاپرک دوباره با ما همراه شد. نه کارن و نه خانواده‌اش اصلا با او هم کلام نشدند، نه تحویلش گرفتند و نه حتی سمتش آمدند.

یک هفتهٔ سیاه گذشت. شاپرک چند باری با پدرم رفت و جویای احوال کارن و خانواده‌اش شد، اما دوباره برگشت. به گفته خودش هیچ کدامشان آنطوری که باید با او برخورد خوبی نداشتند و بسیار سرسنگین بودند. پدرم از اینکه دخترش در این اتفاق جبران‌ناپذیر سهیم بود، بسیار شرمنده بود و مدام خودش را سرزنش می‌کرد. در آن مدت شاپرک با کارن تماس می‌گرفت، اما کارن هر بار رد تماس می‌داد و هیچ توجهی به پیام‌های شاپرک نمی‌کرد.

روزها تاریک و بی‌روح می‌گذشتند تا روز چهلم دوباره همه برای مراسم راهی شدیم. کتایون با صورتی درهم و برهم و چشمانی گود شده، بالای سنگ قبر پدرش نشسته بود. سیامک با صورتی افسرده که پر از مو شده بود، گوشه‌ای ایستاده بود. روی روبه‌رو شدن با هیچ کدامشان را نداشتم، اما به ناچار و اجبار در مراسم شرکت کرده بودم. چند ساعتی را در قبرستان ماندیم و بعد همراه بقیه راهی خانه پدر کارن شدیم. بعد از برگزاری مراسم و در آوردن پیراهن سیاه کم کم دوست و آشنا رفتند. وقتی تنها ما مانده بودیم، کارن در چهارچوب در ورودی ظاهر شد. پدرم آرام بلند شد، مادر کارن خیلی محترمانه با همه برخورد می‌کرد. بلند شد و تشکر کرد. کتایون هم در احترام و قدردانی کم از مادرش برخورد نکرد. پدر به سمت کارن رفت، بغلش کرد و خیلی آهسته دوباره خدابیامرز گفت و عقب آمد که صدای کارن باعث شد وسط سالن بایستد:

- «من دیگه نمی‌تونم و نمی‌خوام با دخترتون زندگی کنم.» »

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۷۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۶۸ صفحه

حجم

۳۷۱٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۶۸ صفحه

قیمت:
۱۱۲,۰۰۰
تومان