کتاب داها
معرفی کتاب داها
کتاب داها نوشتهٔ هاکان گوندای و ترجمهٔ عارف جمشیدی است. نشر افق این رمان از کشور ترکیه را منتشر کرده است.
درباره کتاب داها
هاکان گوندای در کتاب داها بیان کرده است که همهٔ ادیان روی کاغذ نوشته شده و به شکل کتاب درآمده بودند. هرچند تنها راه ارتباط انسان و آسمانها هم همین بود، نویسنده بیان کرده است که او هم شکایتی مینویسد و به هوا پرت میکند، بهطرف خدا یا هرچیزی که آن بالا بود. حالا که کتاب آسمانی با گفتن بخوان، شروع میشود، او هم در آغاز نامهاش نوشت: «تو هم این رو بخون!».
هاکان گوندای از مشهورترین نویسندگان ادبیات زیرزمینی و از نویسندگان نسل جدید ترکیه است که با نثرب صادقانه و بیپروا از زبان انسان مسئلهمند عصر جدید به واکاوی مفهوم زندگی میپردازد و پرسشهای بنیادی فلسفی در قالب قصه طرح میکند. گوندای برای رمان «داها» برندهٔ جایزهٔ «مدیسی» در سال ۲۰۱۵ شد و در ردیف نویسندگان بزرگی چون «میلان کوندرا»، «دوریس لسینگ»، «خولیو کورتاسار» و «اورهان پاموک» قرار گرفت.
خواندن کتاب داها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات معاصر ترکیه و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب داها
«دیوانگی تنها مشکلی نبود که بین من و شرف تفاوت ایجاد میکرد. سرطان مغز داشت، که خودش میگفت خدادادی است. سه غدهٔ ترگلورگل که به روش متاستاز روی سرش بندبازی میکردند. طبیعتاً این غدهها، با نوری که به مغز شرف میتاباندند و باعث میشدند چشمهایش سیاهی برود، بالأخره روزی او را از پا درمیآوردند، اما میخواستند مطمئن شوند که تا لحظهٔ مرگ عذاب خواهد کشید. برای همین هم، مانند وزنهای که شرف بیستویکساله هرگز نمیتوانست تکانش بدهد، در جایجای بدنش پراکنده میشدند. به این شکل که دردها در قامت یک زیردریایی شرف را به اعماق تخت سلطنتش فرومیبردند. برای آنکه زیادی هم تهنشین نشود، هر دوازده ساعت یک بار کپسول سی میلیگرمی سولفاتمورفین به او تزریق میکردند. اما این بار هم من وارد عمل میشدم، چون میدیدم که آن کپسولهای کوچک آبیرنگ چه بلایی سر شرف میآورند. من هم از همانها میخواستم.
آشناییام با سولفاتمورفین بهنوعی اعتیاد در نگاه اول بود. تنها کاری که باید میکردم این بود که سرجایم دراز بکشم و به چشمهای شرف زل بزنم و وانمود کنم به حرفهایش گوش میدهم. توافق بین ما در مدت زمان کوتاهی جریان عادی به خود گرفته بود. پرستاری که کپسول را میآورد زیر زبان شرف را کنترل نمیکرد و بنابراین، بعد از رفتنش، من هم بخشی از سولفاتمورفین را که حقم بود دریافت میکردم. هرچند به آب دهان شرف آغشته بود، دهنیبودن کپسول باعث نمیشد تأثیرگذاریاش کمتر بشود. البته مدتی طول کشید تا شرف یاد بگیرد که نباید کپسول را مستقیم به من بدهد و باید آن را روی میز بینمان بگذارد، اما خب همگی در دورهٔ یادگیری به سر میبردیم. شرف هم یاد گرفته بود که چگونه با من رفتار کند. با من حرف میزد، اما حق دست زدن به من را نداشت. پس در قبال کپسولهایی که روی میز میگذاشت، شنوندهای پیدا کرده بود که تمام مدت به صورتش زل میزد و وانمود میکرد به حرفهایش گوش میدهد. برای شرف داشتن شنونده خیلی مهمتر از تسکین دردهایی بود که از سرش فوران میکردند. در این صورت هرکس به خواستهاش میرسید. این هم به آن معنا بود که آنقدرها هم دیوانه نبودیم. البته که نبودیم...
تنها دلیل اینکه حتی یکی از آن کپسولهای سولفاتمورفین که در جهان تولید میشد به من تعلق نمیگرفت این بود که روانپزشک جوانی به نام اِمره که من را زیر نظر داشت باور نمیکرد جایی از بدنم درد کند. بههیچوجه باور نمیکرد درد مزمنی داشته باشم، حال آنکه همهچیز من مزمن بود.»
حجم
۵۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه
حجم
۵۸۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۸۰ صفحه