بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب داها | طاقچه
تصویر جلد کتاب داها

بریده‌هایی از کتاب داها

انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۳.۵از ۲ رأی
۳٫۵
(۲)
فرار از زندانی که خود انسان نگهبانش است بی‌نهایت مشکل است، اما بالأخره روزی موفق می‌شدم.
خاک
در این جهان حتی اگر از جنگ هم جان سالم به در ببریم، باز هم جهنمی هست که در آن از گرسنگی بمیریم
پریسا همانی
آزادی حقیقی انسان همین است: تا هرجا دوست داری گریه کنی، برای هرچیزی که دلت می‌خواهد....
پریسا همانی
تنها چیز تحمل‌ناپذیرْ تحمل‌ناپذیر بودن همه‌چیز است.
پریسا همانی
احتمال وجود جهنم خیلی بیشتر از احتمال وجود بهشت است.
پریسا همانی
تنها چیزی که می‌دانم این است که وقتی از آن تاریکی می‌گذشتم، به‌اشتباه خیال کردم که می‌توانم از آن خارج شوم و طوری زندگی کنم که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است.
پریسا همانی
انسان برای پذیرش افکاری که از ذهن دیگران می‌گذرد به کمی زمان نیاز دارد.
پریسا همانی
بی‌جهت به‌دنبال قلبم نگردید، چرا که آن را جانوران خورده‌اند.
پریسا همانی
چون برای کسی که مقصدش معلوم است، دیر کردن مفهومی ندارد. چون اگر مقصد جایی باشد که بشود دیر یا زود به آن رسید، آن‌وقت دیگر حتی ارزش راهی شدن هم ندارد.
بهروز غالب
تعیین رهبر به روش انتخابات، دموکراسی! منطقی‌ترین راه ممکن همین بود. چون دست آخر رابطهٔ بین رهبر و جامعه فرق چندانی با رابطهٔ حیوان و انسان محصورشده در قفس ندارد. در دیکتاتوری درِ قفس را ناگهان باز می‌کنند و شیری گرسنه به داخل هدایت می‌شود، اما در دموکراسی این حق انتخاب را داری که با چه حیوانی در قفس محصور باشی. مثلاً گوشت‌خوار باشد یا گیاه‌خوار یا همه‌چیزخوار؟ زندگی انفرادی داشته باشد یا دسته‌جمعی شکار کند؟ از آن دسته حیوانات باشد که نسلشان در حال انقراض است؟ قابلیت اهلی‌شدن داشته باشد؟ با در نظر گرفتن این سؤالات، می‌شود حق انتخابی داشت. البته که باز هم یک قفس، یک حیوان و یک درِ بسته وجود داشت اما چارهٔ دیگری نبود.
بهروز غالب
مگر همهٔ ما فرزند آن‌هایی نبودیم که زنده مانده بودند؟ فرزند آن‌ها که از جنگ‌ها، زمین‌لرزه‌ها، خشکسالی‌ها، قتل‌عام‌ها، بیماری‌های همه‌گیر، اشغال، دعواها و فلاکت‌ها جان سالم به در برده بودند.... ما فرزندان کلاه‌بردارها، دزدها، قاتل‌ها، دروغگوها، جاسوس‌ها، خائن‌ها و آن‌هایی بودیم که قبل از همه از کشتیِ در حال غرق شدن بیرون پریده و حلقهٔ نجات‌غریق دیگری را به زور تصاحب کرده بودند.... فرزند آن‌ها که توانسته بودند زنده بمانند. آن‌ها که برای زنده ماندن همه‌چیز را به جان خریده بودند.... مگر امروز به آن دلیل زنده نیستیم که وقتی چیزی را از کسی غصب می‌کردیم، گفته‌ایم: «یا من یا او!» شاید حتی همین هم جنبهٔ کریهمان نباشد، شاید هم باشد... فقط در نظر ما جلوهٔ زشتی دارد، همین... ولی در طبیعت که زشتی وجود نداشت...
خاک
تنها جملهٔ مهمی که در کتابی به‌دردنخور خوانده بودم این بود: اولین وسیله‌ای که انسان از آن به‌جای ابزار استفاده کرد انسانی دیگر بود. برای همین فکر نمی‌کنم ارزش‌گذاری روی آن ابزار اولیه و فروختنش زیاد طول کشیده باشد. بنابراین می‌شود تاریخ تجارت انسان روی زمین را این‌گونه توصیف کرد: در اولین فرصت! و چون این حرفه شامل پااندازی هم هست، می‌شود آن را دومین شغل قدیمی دنیا دانست.
خاک
ازآنجاکه جنگ‌افروزی و تصاحب برده‌ها و سپس حراجشان در بازارها از سوی قدرت‌های جهانی همچون گذشته فرایندی بی‌اندازه وقت‌گیر و مشکل بود، در دنیای مدرنِ امروز بیشتر به جهت‌دهی روی ارادهٔ آزاد انسان، که خود نوعی معجزه بود، تمرکز می‌کردند.
خاک
تصمیم گرفته شده بود دست‌های هر دوی آن‌ها تا زمان رسیدن به مقصد نهایی بسته بماند. بعد از آن می‌توانستند همدیگر را خفه کنند. البته حتی اگر خود آن‌ها هم کاری نمی‌کردند، بالأخره روزی فرزندانشان یقهٔ همدیگر را می‌گرفتند. چرا که جنگ‌های مذهبی هم مانند سیستم مُد عمل می‌کردند. یعنی هر بیست سال یک بار خودشان را تکرار می‌کردند.
خاک
انسان در زندانی اسیر شده بود که دو دیوارش تولد و دو دیوارش مرگ بود. اما همین‌که به دنیا می‌آمد، کل آن چهاردیواری به مرگ تبدیل می‌شد.
پریسا همانی
برای زنده موندن نیازی نیست امید یا هدفی داشته باشی. کافیه بدونی یه روزی قراره بمیری. زنده‌ای، چون در خطری. زنده‌ای، چون هر لحظه در حال مردنی. همین. معنی زندگی یعنی همین: ترس از مردن! منظورم رو می‌فهمی؟»
خاک
رابطهٔ بین رهبر و جامعه فرق چندانی با رابطهٔ حیوان و انسان محصورشده در قفس ندارد. در دیکتاتوری درِ قفس را ناگهان باز می‌کنند و شیری گرسنه به داخل هدایت می‌شود، اما در دموکراسی این حق انتخاب را داری که با چه حیوانی در قفس محصور باشی. مثلاً گوشت‌خوار باشد یا گیاه‌خوار یا همه‌چیزخوار؟
خاک
من و همهٔ آدم‌های معمولی جهان فقط تا آنجا بلد بودیم که مرده‌مان را دفن کنیم. شاید هم می‌گفتیم: «بعدش حشره‌ها می‌آن و می‌خورنشون.» راستش همه را باید می‌سوزاندند. باید همین کار را می‌کردند. دست‌کم آن‌وقت دیگر می‌دانستیم بعد از مرگ چه اتفاقی می‌افتد. آن‌وقت می‌گفتیم: «دود می‌شه و می‌ره هوا.» کسی هم نقضش نمی‌کرد. اما زیر خاک، به اندازهٔ روی آن، پیچیده و درهم‌وبرهم بود و همان اندازه هم اسرارآمیز. از طبیعت متنفر بودم، از اینکه هرچیزی چیز دیگری را می‌خورد. متنفر بودم از اینکه چرخهٔ طبیعت با خوردن یکی به دست دیگری می‌چرخید. یعنی نمی‌شد جور دیگری باشد؟ آیا گزینهٔ دیگری وجود نداشت؟ طبیعت کامل و بی‌نقصی که می‌گفتند همین بود؟ احتمالاً آن شخص یا چیزی که این طبیعت را خلق کرده آن‌قدر بی‌رحم است که توانسته بگوید: «چنان نظمی خواهم ساخت که همه برای زنده ماندن باید یکدیگر را بکشند.» حیواناتی که همدیگر را می‌خورند، انسان‌هایی که همه‌چیز را می‌بلعند، حشراتی که مردارخوارند و حشرات دیگری که مردارخواران را می‌خورند...
خاک
تنها راهِ به حرکت درآوردن آدم‌ها با ارائهٔ کمترین اطلاعات این بود که قانعشان کنی خطری پنهان در کمینشان است.
خاک
اگر روزی حقایق بیولوژیکی چنان عوض می‌شدند که آدمی به هنگام دروغ گفتن در اثر خون‌ریزی مغزی جان می‌داد، دنیا چنان خالی می‌شد که جایی برای حیات دوبارهٔ دایناسورها مهیا می‌شد.
خاک
فرهنگ محصول عده‌ای احمق است که نمی‌توانند از عادت‌های قدیمی‌شان دست بردارند و، با انتقال همهٔ آن رفتارها از نسلی به نسل دیگر، رفته‌رفته از دنیا خانه‌ای پر از آشغال می‌سازند!
خاک
تمام اطلاعات مورد نیاز من همان‌جایی بودند که تمام جاهلان جهان معلوماتشان را مدیون آن هستند، یعنی اینترنت.
خاک
جنگ‌های مذهبی هم مانند سیستم مُد عمل می‌کردند. یعنی هر بیست سال یک بار خودشان را تکرار می‌کردند. حداقل در خاورمیانه که این‌طور بود. ازآنجاکه غربی‌ها یاد گرفته بودند هرچیزی را که برازنده‌شان بود بپوشند،
خاک

حجم

۵۸۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

حجم

۵۸۷٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان