دانلود و خرید کتاب رها در باد جوجو مویز ترجمه فرشته ایرانلی

معرفی کتاب رها در باد

کتاب رها در باد نوشتهٔ جوجو مویز و ترجمهٔ فرشته ایرانلی است و نشر میلکان آن را منتشر کرده است. این داستان دربارهٔ دو زن است که زندگی آن‌ها در یک خانهٔ ساحلی انگلیسیِ دوست‌داشتنی در هم می‌پیچد.

درباره کتاب رها در باد

رها در باد نوشتهٔ جوجو مویز (۱۹۶۹)، نویسندهٔ زن انگلیسی است که با رمان‌های عاشقانهٔ خود توانسته موفقیت چشمگیری در بازار کتاب به دست بیاورد.

برای لوتی، یکی از قهرمانان داستان ما، آرکادیا همیشه جادویی بوده است. خانهٔ زیبای او بر فراز خط ساحلی روستا قرار دارد و تا آن زمان تغییر نکرده است؛ اما سرنوشت و ثروت لوتی به طور جدایی‌ناپذیری با خانهٔ زیبایش پیوند خورده است و برای همیشه به عنوان نمادی از ماجراجویی، جوانی و عشق‌های ازدست‌رفته و به‌دست‌آمده در ذهن او تثبیت خواهد شد؛ حتی زمانی که زندگی او و این خانه از بین برود. او یکی از آواره‌های جنگ جهانی دوم محسوب می‌‌شود.

سال‌ها بعد و در زمان ما، زن جوان دیگری به آنجا می‌آید. دیزی پارسونز، طراح استخدام‌شده برای ساخت مجدد آرکادیا که اکنون خالی شده، به آنجا آمده است. همانطور که لوتی زمانی این کار را انجام داده بود. دیزی که از یک رابطهٔ شکست‌خورده فرار کرده، حالا با یک مادر مجرد روبه‌رو می‌شود، در این خانه پناه می‌گیرد و چیزی بیشتر از عشق دریافت می‌کند؛ عشقی که فکر می‌کرد دیگر هرگز به دست نخواهد آورد و یک رابطهٔ دوستی که با تمام روابط قبلی‌اش فرق دارد.

خواندن کتاب رها در باد را به چه کسانی پیشنهاد می‌‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های خارجی پیشنهاد می‌کنیم. همچنین این کتاب را به علاقه‌مندان به کتاب «جنگجوی عشق» نیز پیشنهاد می‌کنیم.

درباره جوجو مویز

جوجو مویز (۱۹۶۹) روزنامه‌نگار و رمان‌نویس انگلیسی است. او با نوشتن رمان‌های عاشقانه به شهرتی جهانی دست یافت. «من پیش از تو»، «من پس از تو»، «دختری که رهایش کردی» و «یک به علاوه یک» از جمله آثار اوست. مویز پیش از آغاز به رمان‌نویسی شغل‌های متعددی را تجربه کرده است. مدتی به عنوان کنترل‌چی تاکسی، بازه‌ای به عنوان تایپیست خط بریل برای نابینایان و مدتی به عنوان نویسنده بروشورهای کلوپ ۱۸-۳۰، کلوپی مسافرتی برای افراد ۱۸ تا ۳۰ ساله، مشغول به کار بود.

به عقیده مویز تجاربی که از شغل‌های خرد و ریزش به دست آورده تأثیر زیادی در شکل‌گیری داستان‌هایش داشته است. «من احساس می‌کنم زندگی‌های بسیاری را تجربه کرده‌ام. وقتی تا دیروقت در یک شرکت تاکسی‌رانی کار می‌کنی و یا در یک بار کار می‌کنی، در خصوص طبیعت انسانی چیزهای بسیار بسیار زیادی یاد می‌گیری.»

از مشخصه‌های اصلی رمان‌های مویز حضور شخصیت‌های معمولی در آن‌هاست. انسان‌هایی معمولی با ویژگی‌هایی معمولی و با زندگی‌هایی به شدت معمولی. بسیاری از منتقدین همین ویژگی در آثار مویز را عامل اصلی استقبال مردمی از آن‌ها می‌دانند. او در این باره می‌گوید: «من به هیچ وجه شیفته زندگی‌های پرزرق و برق نیستم. برعکس؛ من بیشتر کنجکاوم بدانم چه بر سر آن آدم‌هایی می‌آید که هرروز از زندگی‌شان را می‌جنگند تا به جایی در جامعه برسند؛ جامعه‌ای که هر روز به آنان می‌گوید شکست خواهند خورد، جامعه‌ای که همه احتمالاتش بر علیه آن‌هاست.»

او ده سال از زندگی‌اش را به روزنامه‌نگاری پرداخت و مدرک دانشگاهی روزنامه‌نگاری هم کسب کرد اما با نخستین رمانش «پناه باران» در سال ۲۰۰۲ آغاز به رمان‌نویسی کرد و تا امروز به عنوان یک رمان‌نویس تمام‌وقت مشغول فعالیت است. مویز بعد از انتشار رمان هشتمش، «من پیش از تو»، در سال ۲۰۱۲، مورد توجه قرار گرفت. این کتاب مخاطبان بسیاری را جذب کرد و نقدهای مثبتی در این خصوص نیز نوشته شد. ۷ رمان قبلی او نیز بعد از این کتاب مورد توجه قرار گرفتند. مویز تاکنون کتاب‌های محبوب بسیاری منتشر کرده است.

بخشی از کتاب رها در باد

فردی دوباره مریض شده بود. ظاهراً این‌بار به‌خاطر علف بود، علفی که روی کف‌های چاله‌ی آبِ سبز‌رنگِ کنارِ قفسه‌ی پایه‌دار درآمده بود.

سلیا، صندل تابستانی به پا، قدم‌زنان وارد شد و جیغ زد: «چند بار باید بهت بگم، ابله، تو اسب نیستی.»

سیلویا که کنار میز آشپزخانه بود و داشت عکس‌های وسایل خانگی را با زحمت و سختی به کتاب مجموعه‌عکس‌هایش می‌چسباند اضافه کرد: «یا یه گاو.»

سلیا کفشش را از پایش درآورد و آن‌را با دو انگشت بالای سینک آشپزخانه نگه داشت و گفت: «یا هر حیوون کوفتی دیگه. تو باید نون بخوری، نه علف. کیک. چیزای عادی. اه. چندش‌آوره. چرا این کار رو می‌کنی؟ مامان، بهش بگو حداقل باید تمیزش کنه.»

خانم هولدن که کنار آتش روی صندلی پشت‌بلند نشسته بود و داشت روزنامه را در جست‌و‌جوی زمان پخش بعدی برنامه‌ی دیکسون از داک‌گرین زیر و رو می‌کرد گفت: «فردریک، عزیزم، تمیزش کن.» این برنامه از زمان استعفای آقای چرچیل بخشی از غرامت‌های او و همچنین آخرین کسب‌وکار شوهرش را اعلام کرده بود. اگرچه او تنها به آقای چرچیل اشاره می‌کرد.

به لوتی گفت او و خانم آنتروباس تا الان همه‌ی قسمت‌ها را دیده‌اند، و فکر می‌کردند برنامه‌ی واقعاً جالبی است. او و خانم آنتروباس تنها کسانی در بلوار وودبریج بودند که تلویزیون داشتند. به همین خاطر، از تعریف‌کردن تمام برنامه‌ها برای همسایه‌ها لذت می‌بردند.

«تمیزش کن، فردی. اه. چرا باید یه برادری داشته باشم که غذای حیوون می‌خوره؟»

فردی نشست روی زمین کنار آتش خاموش، درحالی‌که یک کامیون آبی‌رنگ را روی فرش عقب‌وجلو می‌کرد گفت: «غذای حیوون نیست. خدا گفته بخورمش.»

«مامان، حالا داره الکی اسم خدا رو هم می‌بره.»

سیلویا درحالی‌که مخلوط‌کن را داخل مقوای ارغوانی می‌پیچید محکم گفت: «نباید بگی خدا.» و ادامه داد: «یه بلایی سرت می‌آد.»

خانم هولدن با حواس‌پرتی گفت: «مطمئنم خدا نگفته علف، فردی، عزیزم.» و ادامه داد: «سلی، عزیزم، می‌شه قبل از رفتن عینکم رو بهم بدی؟ مطمئنم دارن از چاپ ریز تو روزنامه استفاده می‌کنن.»

لوتی صبورانه کنار در ایستاد. تا این‌جا بعدازظهر خسته‌کننده‌ای بود، و او بی‌قرار بود که برود بیرون. خانم هولدن اصرار کرده بود او و سلیا کمکش کنند کیک میوه‌ای برای حراجی کلیسا درست کند، با وجود این واقعیت که دخترها تمایلی به پختن کیک‌ نداشتند. بعد از تنها ده دقیقه، سلیا با ادعای این‌که سردرد دارد یک‌جوری موفق شد فرار کند، و لوتی مجبور شد به جیغ‌وداد خانم هولدن راجع‌به سفیده‌ی تخم‌مرغ و شکر گوش بدهد و وانمود کند به تقلا و حرکت اضطراب‌آمیز دست‌هایش و چشم‌های پراشکش توجه نمی‌کند و حالا، سرانجام، مواد ترسناک به‌طور صحیح در قوطی‌های پوشیده از کاغذ روغنی پخته شده بودند، و سورپرایز، سورپرایز؛ سردرد سلیا به‌شکل معجزه‌آسایی خوب شده بود.

سلیا کفش‌هایش را پوشید و به لوتی یادآوری کرد باید بروند. او ژاکت پشمی‌اش را روی شانه کشید و شاد و سرزنده موهایش را جلوی آینه صاف کرد.

«خب، دخترا، کجا می‌رین؟»

«کافه.»

«پارک.»

سلیا و لوتی هردو هم‌زمان صحبت کردند و، به‌حالت متهم‌کردن دیگری، در سکوت به هم خیره شدند.

سلیا محکم گفت: «هردوش. اول پارک بعد کافه.»

سیلویا که هنوز روی وسایل خم بود گفت: «دارن می‌رن پسرا رو ببوسن.» انتهای یک نخ را در دهان گذاشت، و انتهای دیگر که در فواصل معین بیرون می‌آمد خیس بود. ادامه داد: «ماااااااااااااچ. ماچ. ماچ. موا، موا، بوس.»

«خب، زیاد قهوه نخورید. می‌دونید به‌تون نمی‌سازه. لوتی، عزیزم، مواظب باش سلیا زیاد نخوره. حداکثر دو فنجون. تا شیش‌ونیم هم برگردید.»

فردی درحالی‌که به بالا نگاه می‌کرد گفت: «تو کلاس انجیل یاد دادن که خدا گفته زمین غذا می‌ده.» 

معرفی نویسنده
عکس جوجو مویز
جوجو مویز

جوجو مویز، نویسنده رمان مشهور من پیش از تو، در ۴ اکتبر ۱۹۶۹ در میدستون انگلستان به دنیا آمد. در دوران کودکی، مویز کتاب ولوت ملی اثر انید باگنولد را خواند و خواندن این کتاب باعث شد او در دوران کودکی احساس کند می‌تواند به چیزهایی بزرگ‌تر از آن‌چه در آن زمان فکر می‌کرد، دست‌ پیدا کند.

Dentist
۱۳۹۶/۰۳/۰۷

این کتاب با عنوان «میوه ی خارجی» در انگلیس و در آمریکا با عنوان «رها در باد» ترجمه شده. عنوان اول رو نشر آموت و عنوان دوم رو نشر میلکان ترجمه کرده. کتاب طبق روال همیشگی آثار جوجو مویز تم عاشقانه

- بیشتر
Nika
۱۳۹۷/۰۲/۲۳

این کتاب با این ترجمه به حدی افتضاحه که: من تو صفحه دویست و خورده ای گذاشتمش کنار و الان افسوس می خورم که چرا وقتی که تو همون ده صفحه اول بودم اینکارو نکردم و الکی وقتمو هدر دادم! داغونه...

zohreh_in_dark
۱۳۹۸/۱۱/۰۳

ترجمه افتضاح!!!! فکر می کردم من متن رو نمی فهمم یا تمرکز ندارم، اومدم نظرات بقیه رو خوندم، دیدم همه هم نظر هستن. همین مقداری هم که ازش خوندم بیش تر باعث اعصاب خردی بود.

_echo_
۱۳۹۸/۰۱/۲۳

ترجمه کتاب های انتشارات ملیکان همیشه خیلی بده نمیدونم چرا درستش نمیکنن :-((((

reyhane
۱۳۹۸/۰۱/۲۰

اخیش فکر کردم فهم من اومده پایین تا صفحه ٥٠هرچی خوندم نفهمیدم

mehrnaz
۱۳۹۶/۱۱/۳۰

میلکان ترجمه های خوبی ارائه نمیده .دختری که رهایش کردی هم ترجمه افتضاحی داشت.مال نشر اموت خیلی بهتره

Bahar
۱۳۹۷/۰۶/۲۱

به نظر من اکه میخواید این داستان رو بخونید حتما رمان میوه ی خارجی رو بخرید با ترجمه ی خانم مریم مفتاحی ولی ترجمه ی این کتاب خیلی ضعیف و غیر قابل فهم هستش .

فاطمه
۱۳۹۶/۱۱/۱۸

ترجمه بسیار ضعیف بود.

nilo
۱۳۹۸/۰۳/۱۰

هیچی از بخش دوم کتاب نفهمیدم خیلی مبهم بود

F. ɟ
۱۳۹۵/۱۲/۱۱

ترجمه، سرسری، پر غلط و افتضاح..

گذشته‌ی هر کسی کتاب بسته‌ای است که خود فرد تک‌تک صفحات آن‌را از بر است، اما دیگران فقط عنوان آن‌را می‌توانند بخوانند.
MhrnA.z
گذشته‌ی هر کسی کتاب بسته‌ای است که خود فرد تک‌تک صفحات آن‌را از بر است، اما دیگران فقط عنوان آن‌را می‌توانند بخوانند. ویرجینیا وولف
_SOMEONE_
گذشته‌ی هر کسی کتاب بسته‌ای است که خود فرد تک‌تک صفحات آن‌را از بر است، اما دیگران فقط عنوان آن‌را می‌توانند بخوانند. ویرجینیا وولف
کاربر ۴۹۹۲۰۰۰
لوتی را کشاند به‌طرف خودش و بالای سرش را بوسید. لوتی دستانش را دور او پیچید، عطر او را استشمام می‌کرد، سعی می‌کرد آن حس دستان او را که دور کمرش گذاشته بود مُهر کند.
nilo
داشت، چراکه حالا داشت لبخندی را ارزانی می‌کرد که به‌قول خودش لبخند «مویرا شیرر» بود، همانی که دندان‌های پایینی‌اش را نمایان می‌کند: «من اصلاً پول ندارم.» «از فروشگاه که نمی‌خریم.
Amin
صورتش اولین چیزی بود که صبح می‌دیدم و آخرین چیزی بود که نفس شیرین شبانه‌ام به آن می‌خورد.
HENRI
صورتش را به‌وضوحی که اسم خودم را می‌دانم شناختم.
HENRI
گذشته‌ی هر کسی کتاب بسته‌ای است که خود فرد تک‌تک صفحات آن‌را از بر است، اما دیگران فقط عنوان آن‌را می‌توانند بخوانند. ویرجینیا وولف
HENRI
گذشته‌ی هر کسی کتاب بسته‌ای است که خود فرد تک‌تک صفحات آن‌را از بر است، اما دیگران فقط عنوان آن‌را می‌توانند بخوانند. ویرجینیا وولف
کاربر ۳۶۶۲۲۳۶

حجم

۴۹۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

حجم

۴۹۳٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۴۸۰ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
۱۹,۵۰۰
۷۰%
تومان