کتاب مقبره خصوصی من
معرفی کتاب مقبره خصوصی من
مقبره خصوصی من نوشتهٔ فیروزه گلسرخی و منتشرشده توسط نشر هنوز، مجموعهای از داستانهای کوتاه است که به زندگی، احساسات و تجربههای انسانی میپردازد.
درباره کتاب مقبره خصوصی من
داستانهای این کتاب با زبانی ساده و در عین حال عمیق به تصویرگری حالات و پیچیدگیهای روانی شخصیتها میپردازند و مفاهیمی چون تنهایی، هویت و روابط انسانی را در فضایی ملموس و گاه ناپیدا بررسی میکنند. بیشتر داستانهای این مجموعه، که در همان دوران نگارش نخستین کتاب نویسنده شکل گرفتهاند، پس از سالها بازبینی و بازنگری برای انتشار آماده شدهاند.
فیروزه گلسرخی با نگاهی هنرمندانه و نثر بیتکلف، تجربههای زیسته خود و دیگران را با زبانی ادبی و گاه طنازانه به تصویر میکشد. داستانها اغلب از درونیترین لایههای ذهن شخصیتها و تجربیات حسی آنان سرچشمه میگیرند، و مخاطب را به همراهی با روایتهایی شخصی و در عین حال جهانشمول فرا میخوانند. این اثر برای خوانندگانی که به داستانهای کوتاه معاصر علاقه دارند، جذاب و خواندنی خواهد بود. حضور مضامین اجتماعی، روانشناختی و تکههایی از زندگی روزمره در کنار شخصیتپردازی دقیق و فضاهای ملموس، به جذابیت این مجموعه افزوده است.
زبان داستانها ساده و روان است. گلسرخی با بهرهگیری از جزئیات و توصیفات ظریف، روایتهایی خلق میکند که گاه تلخ و گاه امیدوارانهاند، اما همواره از حقیقتی ناب سرچشمه میگیرند. قدرت تخیل نویسنده در کنار تجربههای زیستهاش، داستانهایی خلق کرده است که درک و همدلی مخاطب را برمیانگیزد.
کتاب مقبره خصوصی من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای خوانندگان علاقهمند به داستانهای کوتاه فارسی و کسانی که به ادبیات اجتماعی و روانشناختی توجه دارند، مناسب است.
درباره فیروزه گلسرخی
فیروزه گلسرخی متولد بهمن ۱۳۵۰، دندانپزشک و نویسنده است. اولین مجموعه داستان او، من یک سایهام، در سال ۱۳۸۴ منتشر شد. او با مجلات فرهنگی و ادبی متعددی از جمله هفت و داستان همکاری داشته و از سال ۱۳۸۷ به فعالیت در وبلاگنویسی مشغول است. دغدغههای او در سینما، مسائل اجتماعی و ادبیات بازتاب روشنی در آثارش دارد.
بخشی از کتاب مقبره خصوصی من
«ماشینها درست نوکبهنوک هم ایستاده بودند. یعنی ماشینهای ما. اولش یک کمی فاصله داشتیم اما آمد و سپرش را چسباند به سپر من. حس میکردم که هر دو پایم روی ترمز و کلاج میلرزند، به حدی که شاید ماشین خاموش میشد. ترمزدستی را کشیدم و ماشین را خاموش کردم. دختر هم اهمیتی نداد. بعد از چند ثانیه سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت هین... دستهایم روی فرمان به طور فزایندهای لرزش داشت. باید خونسرد باقی میماندم. حق با من بود. میتوانستم به پلیس زنگ بزنم اما درهمان حال مطمئن بودم که پلیس برای دعوای احمقانه بر سر یک خیابان یکطرفه نمیآید. صدای بوقش بلند شد. اهمیت ندادم. سرم را پایین انداختم و به کیفم که کنارم بود نگاهی کردم. مثلاً خودم را مشغول کردم اما در درونم سیل آدرنالین جاری بود. ضربان قلبم تند شده بود و عمق نفسهایم آنچنان کم بود که در حال خفه شدن بودم. به خونسردی واقعی و خنده و آرامش دختر در ماشینِ روبهرو غبطه میخوردم. چشمم افتاد به کیسه نایلون کنار کیفم. نگاهی به آن انداختم. صدای بوق کماکان قطع و وصل میشد.»
حجم
۱۳۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۱۳۰٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه