کتاب بازی جوانمردانه
معرفی کتاب بازی جوانمردانه
کتاب بازی جوانمردانه نوشته ایو رادسکی است که با ترجمه مهدی گازر منتشر شده است. این کتابراهحلی جذاب و نوین برای زنان پرمشغله و راهکاری برای لذت بردن از زندگی دارد و کمک میکند شادی و عشق را در زندگی پیدا کنید.
درباره کتاب بازی جوانمردانه
سیستمی که رودسکی با استفاده از تقسیم کارتهای وظیفه در بین زوجین بنا کرده، یک دگرگونی و انقلاب بالقوه است. بازی جوانمردانه بهدنبال آن است که با ارائه راهحلهای عملی و رویکردهای قابلکنترل در مکالمات دشوار و بغرنج، به ترکیب درستی از همدلی و روراستی دست یابد؛ کتابی که مهیاست محبوب باشگاه دوستداران کتاب شود. ایو رودسکی مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه میشیگان دریافت نمود و فارغالتحصیل دکترای حقوق از دانشکده حقوق دانشگاه هاروارد است. وی پس از مدتی اشتغال در بنیاد مدیریت جی.پی.مورگان، شرکت گروه مشاورهٔ بشردوستی را برای ارائه خدمات مشاوره به خانوادهها و بنیادهای خیریه تأسیس کرد.
او در نتیجه همکاری با صدها خانواده طی یک دهه، به این نکته پی برد که میتواند از تجربه و تخصصش در حوزه میانجیگری تعارضات خانوادگی، استراتژی و مدیریت سازمانی بهمنظور پایهگذاری سیستمی برای زوجینی که بهدنبال تعادل، کارایی و آرامش در خانهٔ خود هستند، بهره جوید.این کتاب نتیجه بررسیهای گسترده او است و کمک میکند زوجهای مختلف بتوانند زندگی شادتری داشته باشند.
خواندن کتاب بازی جوانمردانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام زوجها که به دنبال یک زندگی در حال آرامش هستند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بازی جوانمردانه
عجیبه که زغالاخته نخریدی!
به پیامک ارسالی شوهرم خیره شده بودم و تصور میکردم این واژگان را با حالتی که من «صدای هرزه» مینامم، یعنی درست مانند کسی که از پا درآمده و ناکام مانده، نوشته است. با لحنی تدافعی، با خودم زمزمه کردم «اوومم، چرا یادت رفت زغالاخته بخری؟!»
یادم میآید که بعدازظهر آن روز را مرخصی گرفته بودم تا کمی از وقتم را با فرزند بزرگترم که پس از بهدنیاآمدن برادرش شدیداً نیازمند توجه مادرانهام بود، بگذرانم. پس از تشریح دوبارهٔ لیست بلندبالای سفارشها و دستورالعملها به پرستار بچه، درحالیکه سعی میکردم چند ساندویچ بستهبندیشده، کیف جاماندهٔ همبازی دیروز زاک، یک بستهٔ پستی، یک جفت کفش کودکانهٔ مرجوعی و یک قرارداد اربابرجوع را که باید تا صبحِ فردا نهایی میشد، در دستانم متعادل نگاه دارم، باعجله سوار ماشینم شدم تا زاک را از مدرسه بردارم. در همان حالی که بهسختی تمام این خرتوپرتها را همراه خودم میکشاندم، چشمم به پیامک «زغالاختهٔ» همسرم افتاد و چنان اشک از چشمانم سرازیر شد که بهناچار ماشین را کنار زدم و در گوشهای از خیابان توقف کردم.
چه اتفاقی افتاده بود که من بهعنوان یک مدیر موفق اداره، در مدیریت یک لیست بقالی ساده برای خانوادهام ناتوان شده بودم؟ چه چیزی باعث شده بود یک زن باوقار و بلندهمت برای فراموشکردن خرید یک قلم از این لیست، زارزار گریه کند؟ بهعنوان یک هشدار نگرانکننده، آیا یک قوطی زغالاختهٔ فصلی منادی جدایی من از همسرم بود؟
با انگشتانم ریملهایی را که اشکها از چشمانم شسته بودند، از گونههایم پاک کردم و با خودم گفتم «من علاقهای به این سبک زندگی ندارم. رؤیای من این نبود؛ قرار نبود فقط من برآوردهکنندهٔ تمام نیازهای خانوادهام باشم. پس، پا شو! از نو شروع کن!»
چگونه به اینجا رسیدم...
وقتی سهساله بودم، مادرم که برادر کوچکترم را باردار بود، از پدرم جدا شد. او تصمیم گرفت برای دوری از هرگونه تلخی و رنجش، از گرفتن نفقه صرفنظر کند؛ برای همین، درحالیکه تماموقت بهعنوان استاد مددکاری اجتماعی در نیویورکسیتی مشغول تدریس بود، من و برادرم را بهتنهایی بزرگ کرد. هرچند شغل پردرآمدی نداشت، ولی به هر حال جوری دخلوخرج را مدیریت کرده بود که درآمدش کفاف زندگیمان را میداد. اوضاع به همین شیوه پیش میرفت تا اینکه روزی، اولین اخطاریهٔ تخلیه از زیر در به داخل خانهمان انداخته شد.
حجم
۹۰۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۹۰۷٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه