کتاب دنیای تخت (جلد اول؛ رنگ جادو)
معرفی کتاب دنیای تخت (جلد اول؛ رنگ جادو)
کتاب رنگ جادو نوشتهٔ تری پرچت و ترجمهٔ نرگس شربتی است و انتشارات کتابسرای تندیس آن را منتشر کرده است. رنگ جادو کتاب اول از مجموعهٔ دنیای تخت است. دنیایی تخت روی پشت چهار فیل غولآسا قرار گرفته، فیلها روی یک لاکپشت غولپیکر ایستادند و لاکپشت بزرگ (آتوئین بزرگ) در فضای لایتناهی شنا میکند و به مقصد نامعلومی میرود. دنیای تخت اقیانوسها و قارههای خودش را دارد که هرکدام از آنها تمدن مخصوص خودشان را دارند. داستان کتاب اول با عنوان رنگ جادو در شهر آنْخـ مورْپورْک آغاز میشود که بزرگترین شهر در دنیای تخت است. در این کتاب با این شخصیتها آشنا میشویم: یک گردشگر کنجکاو و خوشبین، یک جادوگر بدبین و بدشانس که از سایهٔ خودش هم میترسد، یک صندوق جادویی و... .
درباره کتاب رنگ جادو
تری پرچت در مقدمهٔ کتاب رنگ جادو دربارهٔ نوشتن مجموعه دنیای تخت اینطور میگوید:
«اگه به ازای هر باری که کسی ازم پرسیده ایدهٔ خلق رمانهای مجموعهٔ دنیای تخت رو از کجام آوردم، یه پنی گرفته بودم، الان... خب،... دقیقاً ۴ پوند و ۶۷ پنی داشتم.
خلاصه، حقیقت اینه که ایدهش همین حوالی افتاده و از قرار معلوم مال هیچکس دیگهای نبود.
دنیای ما روی پشت یه لاکپشت غولپیکر، میون فضای لایتناهی در حرکته. این یکی از افسانههای باستانی معروفه؛ اما این افسانه از کجا پیداش شده؟ به احتمال زیاد از یه جایی که آدمها و لاکپشتها دور هم جمع میشدن؛ و اون قضیهٔ چهارتا فیل غولپیکر که سیاره رو روی پشتشون حمل میکنن... خب اون هم یه روایت پیچیدهٔ هندی اروپایی بوده. این ایده به مدت چند قرن توی اتاقهای چوبیِ اساطیر، تو یه کنجی برای خودش خاک میخورد. تنها کاری که باید میکردم این بود که قاپش بزنم و قبل از اینکه صدای آژیر دزدگیر بلند بشه، فرار کنم.
از اونجایی که این کتاب به تقاضای مکرر عموم تجدید چاپ شده ـ عجب! ـ و اولین رمان از مجموعه رمانهاییه که قراره حداقل به صورت ده جلد منتشر بشن، به احتمال زیاد میدونید بعد از این کتاب چه اتفاقی قراره بیفته؛ که البته خودم وقتی داشتم اون رو مینوشتم، نمیدونستم.
دنیای تخت یه دنیای فانتزی منسجم نیست. از لحاظ جغرافیایی کمی درهمبرهمه و شرح وقایعش... راستش... چندان نمیشه روشون حساب کرد. یه حلقهٔ آتشین کوچیک که داشته تو فضای سرد لایتناهی سفر میکرده، از قضای روزگار تبدیل شده به زادگاه جوکهای مستهجن و کارهای دقیقه آخری.
تو این دنیا از نقشه خبری نیست. چون واسه طنز که نمیشه نقشه کشید؛ میشه؟ خلاصه که نقشهٔ فانتزیای که فضای پشت اون پُر از خطرات مختلف باشه، دیگه نقشه نیست. توی این دنیا که اسمش رو گذاشتن دنیای تخت، تنها چیزی که میدونیم اینه که خطر همهجا در کمین آدمه. شاید تمام این خطرها پوست فلسدار و زبونهای چنگکدار نداشته باشن، اما بههرحال همین اطراف حاضرن، نیششون بازه، هی به آدم تنه و سقلمه میزنن و تمام زورشون رو میزنن تا چیزی بهت بفروشن.
پس بخونید و لذت ببرید.»
خواندن کتاب رنگ جادو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای فانتزی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رنگ جادو
«آتیش توی شهر دوتکهٔ آنْخـ مورْپورْک زبانه میکشید. شعلهها موقع لیسیدن ناحیهٔ جادوگرها به رنگ آبی و سبز درمیاومدن و حتی رگههایی از رنگ هشتم (اوکتارین) میونشون ظاهر میشد. وقتی شعلههای پیشقراول راهشون رو به مخازن و روغنفروشیهای بازار پیدا کردن، آتیش با فوارههایی از جنس شعله و انفجار، بیشتر از قبل شعلهور شد. وقتی شعلهها به راستهٔ عطرفروشهای بازار رسیدن، با رایحهٔ شیرینی شروع به سوختن کردن و وقتی دستههای گیاههای دارویی کمیاب توی عطاریها رو لمس کردن، دود حاصل از سوختن اونها باعث شد عقل از سر مردم بپره و شروع کنن با خدایان خودشون حرف زدن.
حالا دیگه تمام بخش مرکزی مورپورک طعمهٔ حریق شده بود و شهروندان ثروتمندتر و ارزشمندتر آنخ در طرف دیگهٔ شهر داشتن با شجاعتِ تمام به این وضعیت واکنش نشون میدادن؛ یعنی چطوری؟ اینطوری که پلهای ارتباطی دو بخش شهر رو با شور و حرارتی زیاد خراب میکردن؛ اما کشتیهای توی بندرهای مورپورک که انبارهاشون پُر بود از غلات، پنبه و الوار و بدنهشون پوشیده بود از قیر، داشتن شادمانه برای خودشون میسوختن و لنگرگاههاشون خاکستر میشدن. شعلهها درستوحسابی به رود آنخ خوراک دادن، زمینهای کرانهٔ رود رو سوزوندن و مثل کرمهای شبتاب غرقشده به طرف دریا راه افتادن. به هر صورت، جرقهها سوار نسیم شدن و خودشون رو به سمت دیگهٔ رود رسوندن، یعنی جایی که باغهای مخفی و خرمنهای درو شده در دوردستها قرار داشتن.
دود آتیش، در کمال مسرت، به شکل یه ستون مرتفع، فرسنگها به آسمون بلند شد، طوری که هرکسی میتونست از طرف دیگهٔ دنیای تخت، اون رو ببینه.
این منظره از زاویهٔ دید اون دو نفری که چند ولایت دورتر، با علاقه و دقت روی تپهٔ خنک و تیرهرنگ به نظاره ایستاده بودن، خیلی تماشایی بود.
قدبلندتره یه رون مرغ گرفته بود دستش، میخورد و تکیه داده بود به شمشیری که ارتفاعش فقط کمی از قد یه آدم متوسط کوتاهتر بود. اگه به خاطر حالوهوای عاقلانهش نبود، هرکس میدیدش، خیال میکرد یه بَربره از سرزمینهای بیآبوعلف مرکز دنیای تخت.
رفیقش قدکوتاهتر بود و سر تا پاش رو تو یه شنل قهوهای پوشونده بود. مدتی بعد که قصد رفتن کرد، بهخوبی معلوم بود که با قدمهای سبک، مثل گربه راه میره.
این دو نفر طی بیست دقیقهٔ گذشته غیر از یه بگومگوی کوتاه و بینتیجه دربارهٔ اینکه یکی از انفجارها مربوط به مغازهٔ روغنفروشی بود یا از کارگاه کریبِلِ افسونگر، هیچ حرفی با هم نزده بودن. تعیین برندهٔ این شرطبندی بستگی به اتفاقی داشت که واقعاً افتاده بود.»
حجم
۲۳۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲۳۸٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
نظرات کاربران
کمدی جالبی داره و ترجمهاش عالیه
داستان و کمدی خیلی خوبی داره واقعا لذت بردم