کتاب دنیای تخت (جلد هفتم؛ اهرام)
معرفی کتاب دنیای تخت (جلد هفتم؛ اهرام)
کتاب اهرام (مجموعهٔ دنیای تخت، کتاب هفتم) نوشتهٔ تری پرچت و ترجمهٔ رضا اسکندری آذر است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان فانتزی آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب اهرام
کتاب اهرام که کتاب هفتم از مجموعهٔ «دنیای تخت» است، در ۴ بخش نوشته شده است. عنوان این ۴ بخش عبارت است از «کتاب رهسپاری»، «کتاب مردگان»، «کتاب فرزند از نو متولدشده» و «کتابِ ۱۰۱ کاری که یک پسر میتواند انجام دهد». این رمان در حالی آغاز میشود که راوی به ما میگوید غیر از ستارهها هیچچیز در فضای تاریک به چشم نمیخورد؛ طوری که انگار خالق دنیای تخت، پس از شکستن شیشهٔ جلوی ماشین، به خودش زحمت نداده بود توقف کند و خردهشیشهها را پایین بریزد. راوی این مکان را خلیج بینستارهای معرفی میکند؛ مکانی با فضای سرد و ژرفناک که هیچچیز داخل آن پیدا نمیشود؛ غیر از تکوتوک مولکولهای تصادفی و تعدادی شهابسنگ راهگمکرده و... . اینجا کجاست و داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب اهرام را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر آمریکا و قالب رمان فانتزی پیشنهاد میکنیم.
درباره تری پرچت
تری پرچت در ۲۸ آپریل ۱۹۴۸ به دنیا آمد و در ۱۲ مارس ۲۰۱۵ از دنیا رفت. او رماننویسی انگلیسی بود که از همان کودکی برای مجلهٔ مدرسه، داستان مینوشت. به نجوم بسیار علاقهمند بود. در سال ۱۹۶۸ میلادی داستانی از خود را به یک مؤسسهٔ نشر کتاب فرستاد و همین رمان در سال ۱۹۷۱ به چاپ رسید. این کتاب با نظر مثبت منتقدان مواجه شد و راه را برای سایر رمانهای تری پراچت باز کرد. این نویسنده در سالهای پایانی عمر خود به آلزایمر مبتلا شد.
بخشی از کتاب اهرام
«ابوالهول یه موجود غیرواقعیه. فقط به این دلیل وجود داره که یه نفر تصورش کرده. همه میدونن که در یک جهان نامتناهی، هرچیزی که بشه تصورش کرد، بالأخره یک جایی وجود داره، و از اونجایی که اغلب این چیزها نمیتونن در چهارچوب زمانی مکانیِ دارای نظم وجود داشته باشن، به زور داخل یکی از بُعدهای فرعی چپونده میشن. اصلاً دلیل بیاعصاب بودنِ ابوالهول همین بود، هرچند، هر موجودی که با بدن شیر، بالاتنۀ زن و بالهای فرشته خلق بشه، به بحران هویتیِ حاد مبتلاست و به راحتی از کوره درمیره.
واسه همینم ابوالهول مینشست و معما طرح میکرد.
همین باعث شده بود ابوالهول در بُعدهای مختلف، هم خودش رو سرگرم کنه و هم دلی از عزا دربیاره.
البته، حین اونکه تپیک وسط مه غلیظ پیشاپیش پدرسوخته راه میرفت، از این قضایا خبر نداشت، اما استخونهایی که زیر پاهاش خرد میشدن، قضیه رو براش روشن میکردن.
عدۀ زیادی اینجا جونشون رو از دست داده بودن. و منطقاً کسانی که دیرتر مرده بودن، استخونهای قربانیهای قبلی رو دیده و مخفیانه حرکت کرده بودن. و البته، این ترفندشون افاقهای هم نکرده بود.
پس پاورچین رفتن فایدهای نداشت. به علاوه، بعضی از صخرههایی که از دل مه بیرون زده بودن، اشکال ترسناکی داشتن. مثلاً این یکی خیلی شبیه...
ابوالهول گفت: «ایست!»
هیچ صدایی نبود غیر از چکیدن قطرات مه و صدای ملچملوچ پدرسوخته در تلاش برای مکیدن رطوبت هوا.
تپیک گفت: «شما یکی از ابوالهولها هستید.»
ابوالهول تصحیح کرد: «فقط یک ابوالهول وجود داره.»
تپیک گفت: «عجب. ولی ما کلی مجسمه ازتون داریم.» و اضافه کرد. «و فکر میکردم از این کوچیکتر باشید.»
ابوالهول گفت: «از ترس به زانو بیفت، ای مخلوق فانی. چرا که در محضر ابوالهول دانا و مخوف ایستادهای.» کمی مکث کرد، پلک زد و گفت: «این مجسمههایی که میگویی... تعریفی دارند؟»
تپیک راستش رو گفت: «راستش، حق مطلبو دربارۀ شما ادا نمیکنن.»
ابوالهول گفت: «واقعاً اینطور فکر میکنی؟ معمولاً دماغ ما را بد میتراشند. میگویند نمای راستم از همه بهتر است و...» و تازه یادش افتاد که داره از اصل موضوع منحرف میشه. با جدیت سرفه کرد و گفت: «پیش از آنکه عبور کنی، ای مخلوق فانی، باید به معمایم جواب دهی.»
تپیک پرسید: «خب، چرا؟»»
حجم
۳۰۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه
حجم
۳۰۳٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۳۳۶ صفحه