دانلود و خرید کتاب سرخ مثل دریا لیلا امیری
تصویر جلد کتاب سرخ مثل دریا

کتاب سرخ مثل دریا

نویسنده:لیلا امیری
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب سرخ مثل دریا

کتاب سرخ مثل دریا رمانی ایرانی نوشته‌ٔ لیلا امیری است و نشر مروارید آن را منتشر کرده است.

درباره سرخ مثل دریا

سرخ مثل دریا روایتگر ماجرای پسری است به نام عامر که زندگی‌اش به‌شکلی عجیب از مدار طبیعی خود خارج می‌شود. تلاش او برای برگشت به مسیر اصلی‌اش هر بار با شکست روبه‌رو می‌شود. او خود را اسیر نیروی جادو و نحسی می‌بیند. جادویی شاید بسیار غریب که او را به سمت ماجراهایی می‌برد که حتی تصورش هم سخت است. ماجراهایی شوکه‌آور که نه‌تنها عامر بلکه جوان‌های زیادی را از جنوب گرفته است.

خواندن سرخ مثل دریا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از سرخ مثل دریا

«صدای شلیک چند گلوله سکوت وهم‌انگیز نخلستان را می‌شکند. عامر کنار رودخانه افتاده است، با بالاتنه‌ای لخت و شلوار شش‌جیب سبز لجنی. خون از شانه و سینه‌اش بیرون زده و به انگشت‌های دست راستش رسیده. انگشترهای بزرگ و نگین‌دارش پوشیده از رگه‌های خیس خون و خاک است. تشنه است. سینه‌اش به‌سختی بالا و پایین می‌شود و پُرصدا نفس می‌کشد. خونش با آب رودخانه یکی می‌شود. چشم‌های خرمایی‌اش به نخلستان است؛ به انتظار. پلک‌هایش را تکانی می‌دهد و صورتش از درد درهم می‌رود. خونِ پرشتاب توی رودخانه، راهش را از میان درخت‌های گَز به سمت دریا باز می‌کند.

همهمه‌ای بین موجودات مرئی و نامرئی توی نخلستان سر گرفته است، با نوعی گریز، نوعی ترس یا شاید نوعی افسون. خوب که گوش کنی، می‌توانی بشنوی که چطور صدای شلیک تیرها پراکنده‌شان کرده و مبهوت و ترسان به تماشا نشسته‌اند. مُغ‌ها با فاصله‌ای کم، کنار هم ایستاده‌اند؛ با تَغ‌های بلند و سبز تیره، تمیز از باران دی‌ماهی. پابِگلی انتهای باغ مثل قبل به خاموشی نخلستان جان می‌دهد. کمی دورتر، جلوی عمارت از شن فرش شده است؛ شن‌هایی ریز که از کف رودخانه‌های اطراف آورده شده‌اند. بوته‌های لیمو جابه‌جا بین مُغ‌ها، دانه‌های کوچک پاییزی لیمو را به رخ می‌کشند. عامر صدای طغیان رودخانه را می‌شنود. نفس‌هایش به شماره افتاده‌اند، سایه‌هایی را بالای سرش می‌بیند. مرد راننده، کولی‌ها. صدای کغاری از لابه‌لای شاخه‌های درخت جَم می‌آید. نعره‌هایی از آن‌طرف چیل شنیده می‌شنود. کولی‌ها کیکَنگی می‌زنند. سر برمی‌گرداند. سرخی آب روی برگ مُغ‌های کوچک و بوته‌های لیمو شَتک انداخته. از میان خانه‌های آن‌طرف رودخانه، صدای غریبه‌هایی را می‌شنود که داد می‌زنند: «عاااااامر! عااااامر!»

گلویش تلخ می‌شود. رؤیا و پدرش را کنارش می‌بیند، با چندتا کتاب و یک چمدان. رؤیا اشک می‌ریزد و اشک‌هایش می‌چکد روی سینهٔ عامر و با خونش یکی می‌شود. کتاب‌ها را نشان می‌دهد و می‌گوید:

«یادته شب تا صبح یواشکی کتاب می‌خوندیم؟»

«یادمه.»

«اگه گفتی اولیش چی بود؟»

«جزیرهٔ اسرارآمیز ژول ورن.»

«آفرین! یادته دعوا می‌کردیم سر کتاب‌ها؟»

«آره.»

«الان برات یه‌عالمه کتاب آوردم، ببین!»

«حالا اول کدوم رو شروع کنم؟»

«هر کدوم دلت خواست، همه‌ش رو برای تو گرفتم.»

عامر می‌خندد و به کریم نگاه می‌کند که توی یک دستش چمدان است و توی دست دیگرش چندتا کتاب. اسم یکی از کتاب‌ها «کَنز حسینی» است. جلدش عکس جدولی پر از اعداد و حروف کج‌ومعوج است. کریم دارد می‌رود. عامر صدایش می‌زند. سر برمی‌گرداند، نگاه می‌کند اما نمی‌ایستد، درست مثل چند سال پیش، وقتی عامر داشت دوازده‌ساله می‌شد و کریم برای کار رفت دبی و همهٔ اتفاق‌ها از آن‌موقع شروع شد.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۵۱٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۴۵,۰۰۰
تومان