کتاب دختری به نام نل
معرفی کتاب دختری به نام نل
کتاب دختری به نام نل نوشتهٔ چارلز دیکنز و ترجمهٔ حمیدرضا آتش بر آب است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را منتشر کرده است.
درباره کتاب دختری به نام نل
کتاب دختری به نام نل (The Old Curiosity Shop: With the Original Illus trations) نام دیگر رمان «مفازهٔ عتیقهفروشی» نوشتهٔ چارلز دیکنز است. نام مغازۀ عتیقهفروشی شاید برای خوانندۀ ایرانی کمی نآشنا باشد؛ رمانی که در ۱۸۴۱ بهصورت کتاب چاپ شد، اما از حدود یکسال قبلش خوانندگانِ نشریۀ ساعت آقای هَمفری را هرهفته چشمانتظار ادامۀ داستان نگه میداشت. انتخاب عنوان دختری بهنام نِل از سوی مترجم بهجای عنوان اصلی، علاوهبر تمهید زیباییشناختی، دلایلی دارد. نِل است که بار سنگین رمان را بر شانههای کوچکش میبَرَد و شهر و روستا و فضاها و شخصیتها انگار از اوست که روح و رنگ میگیرند. حضور و لبخندش انگار نظرها را میشوید و باعث میشود حتی بارقههایی از انسانیت را پسِ پلشتی شخصیتی چون «کیلْپ» بیابی.
انیمیشن سرگردانیهای دختری بهنام نِل که در ایران با نام «دختری بهنام نِل» نمایش داده شد، مجموعهای ۲۶قسمتی بود که آن را کمپانی ژاپنی داکْس اینترنشنال در ۱۹۷۹ تهیه و تولید کرد و ظاهراً از نظر تلویزیون ژاپن چنان غمناک و تأثیرگذار از آب درآمد که درابتدا پخش آن را متناسب با گروه سنی کودکان تشخیص نداد. نکتۀ جالب اینکه کمتر کسی تاکنون در ایران میدانست که این انیمیشن براساس رمان بلند «مغازۀ عتیقهفروشی» اثر چارلز دیکنز ساخته شدهاست، اگرچه جریان حوادث آن با رمان در بسیاری از قسمتها خوانایی ندارد.
خواندن کتاب دختری به نام نل را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی انگیس و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره چارلز دیکنز
«چارلز جان هوفام دیکنز» در ۷ فوریهٔ ۱۸۱۲ متولد شد. از کودکی مجبور بود در کارخانه کار کند. پدرش که قادر نبود بدهیهایش را پرداخت کند، زندانی شده بود. وقتی دوران حبس پدر تمام شد، چارلز به تحصیلاتش ادامه داد؛ سپس کارمند دفتر یک وکیل و بعد گزارشگر روزنامه شد. کتابهای مشهور او «نیکلاس نیکلبی»، «سرود کریسمس»، «دیوید کاپرفیلد»، «آرزوهای بزرگ»، «الیور توئیست» و «داستان دو شهر» است. از کتابهای او تابهحال اقتباسهای سینمایی و تئاتری بسیاری صورت گرفته است. جیمز جویس (نویسندهٔ مشهور)، چارلز دیکنز را پس از شکسپیر تأثیرگذارترین نویسندهٔ انگلیسیزبان میداند. دیکنز در ۹ ژوئن ۱۸۷۰ بهطور ناگهانی و بر اثر سکتهٔ قلبی از دنیا رفت. مزار او اکنون در کلیسای وستمینیستر در بخش ویژهٔ نویسندگان معروف به «کنج شاعران» در لندن جای دارد. خانهای که دیکنز برای مدتی در آن زندگی میکرد، حالا تبدیل به موزهای دربارهٔ زندگی او شده است. «دیوید لین» اولین فیلمسازی بود که بهسراغ آثار چارلز دیکنز رفت و در برگردان دو اثر او (آرزوهای بزرگ و اولیور توئیست) توانست دو فیلم فراموشنشدنی به تاریخ سینما هدیه کند.
بخشی از کتاب دختری به نام نل
«صبح روزی که از خانه رفتند، تا وقتی هنوز توی شهر بودند و از خیابانهای خلوت میگذشتند، نِل تا کسی را میدید که از دور میآمد طرفشان، تنش از ترس و امید میلرزید و چشم تیز میکرد که شاید شباهتی بین آن عابر و کیتِ شریفِ خودشان پیدا کند. البته با وجود اینکه اگر همدیگر را میدیدند دست کیت را میگرفت و بهخاطر چیزهایی که شب آخر گفتهبود تشکر میکرد، وقتی میدید کسی که به طرفشان میآمده غریبه است، نفس راحتی میکشید.
فقط این نبود که از برخورد پدربزرگش با پسرک و اینکه مبادا پیرمرد بدحال بشود، بترسد، خودش هم طاقت نداشت با آشنایان، آن هم کیت که آنقدر وفادار و یکرنگ بود، خداحافظی کند. همینی که مجبور شدهبود از اشیا و چیزهای بیزبانی که غم و شادیاش برایشان فرقی نداشت، دل بِکَنَد برایش سنگین بود، چه برسد به خداحافظی از تنها دوستش، آن هم در آستانۀ چنین سفر دشواری، که حتماً باعث میشد قلبش از جا دربیاید.
واقعاً چهطور است که اگر لحظۀ آخر همدیگر را نبینیم راحتتر جدا میشویم و با وجود اینکه در عمل، توان دلکندن و رفتن را داریم، نمیتوانیم در کلام بدرود بگوییم؟ شب پیش از یک سفر طولانی یا یک غیبت چندساله را تصور کنید! دوستانی که خیلی به هم وابستهاند با همان نگاه همیشگی از هم جدا میشوند، مثل همیشه دست میدهند و قرار میگذارند روز بعد دیدار کنند، اما خوب میدانند که دیداری در کار نیست و دارند نقش بازی میکنند تا مجبور نشوند درد خداحافظگفتن را به جان بخرند. آیا ترس از احتمالات و تحمل آنها باید از تحمل خودِ واقعیت سختتر باشد؟ ما از دوستان درحالِموتمان دوری نمیکنیم؛ خداحافظی نکردن حتی با یکی از آنها، هرچند که در نهایت محبت و مهربانی جدا شدهباشیم، اغلب تا آخر عمر کاممان را تلخ میکند.
نور صبحگاهی شهر را شاد کردهبود. جاهایی که در طول شب زشت و ناامن بهنظر میرسید، حالا انگار داشت لبخند میزد. پرتوهای درخشان خورشید روی پنجرهها میرقصیدند، از لابهلای پردهها و کرکرههای چوبی خودشان را به چشم آنهایی که هنوز خواب بودند، میرساندند و به رؤیاهاشان نور میپاشیدند و سر در عقب سایههای شب میگذاشتند. در اتاقهای گرم هر خانه، پرندههایی که در تاریکی بودند ـ اهل خانه شبها روی قفسشان را میانداختند ـ به دلشان افتاد صبح شده و شروع کردند به تقلا و خودشان را به دیوار قفس کوچکشان کوبیدن. موشها با آن چشمهای براقشان به لانۀ کوچکشان برگشتند و باکمرویی تنگِ دل هم آرام گرفتند. گربۀ ملوس خانگی طعمههاش را فراموش کرده، نشستهبود و در نوری که از سوراخ کلید و شکاف دیوار میآمد تو، تندتند پلک میزد؛ دلش برای دزدکی بیرونزدن و خوابیدن در آفتاب لک زدهبود.»
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۲۵ صفحه
حجم
۱٫۸ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۰۲۵ صفحه