کتاب سارای همه
معرفی کتاب سارای همه
کتاب سارای همه نوشتهٔ فرشته احمدی است. گروه انتشاراتی ققنوس این مجموعه داستان کوتاه ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب سارای همه
کتاب سارای همه مجموعه ۱۱ داستان کوتاه نوشتهٔ فرشته احمدی است که به موضوعات مختلف اجتماعی اشاره دارند. عنوان داستانهای این مجموعه عبارتاند از «هاله»، «هیولا»، «آرش»، «مونتاژ»، «سفید»، «تلویزیون»، «زیبا»، «بازی»، «ممنوع»، «سارای همه» و «تاریک، روشن» است. فرشته احمدی متولد ۱۳۵۱ در کرمان است. میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب سارای همه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر فارسی و علاقهمندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سارای همه
«نوروزی ابروهایش را بالا برد و با اشاره سر از دختری که دستش را بالا گرفته بود، خواست تا جواب را بگوید. من آرام از کلاس بیرون رفتم. نیمرخ زیبا را موقع من و من کردن خوب دیده بودم. لب پایینش کمی آویزان شده بود. به جای آقای نوروزی سقف را نگاه میکرد و کف یکی از دستهایش را که میلرزید، روی میز چوبی میکشید. یک بار هم از گوشه چشم به من نگاه کرد. تا چند وقت کنار زمین بازی پیدایم نشد.
دوباره به جمع سهنفریمان برگشته بودم. زنگهای تفریح با فریبا و منیژه، روی لبه لاستیک سیاه و بزرگ تراکتوری که در باغچه گوشه حیاط افتاده بود و نمیدانستیم چطوری به آنجا آمده، مینشستیم و ضمن جویدن لقمههایمان، به حرفهای یکدیگر میخندیدیم. حرفهایی که بعدها به نظرم خندهآور نمیآمدند. گاهی به نوبت، کتابی را که لای کتاب درسی پنهان شده بود، با صدای بلند برای دو نفر دیگر میخواندیم. عطش شنیدن بقیه داستان، زنگهای تفریح دیگر هم جمعمان را به حلقه لاستیکی برمیگرداند. ناکامی عشاق در پایان کار بیشتر در خاطرم مانده تا کامیابی و ازدواجشان. شاید اگر آن موقع هم ازدواج را ناکامی دیگری در عشق میدانستم، آن را پایان خوشی برای قهرمانهایمان تصور نمیکردم یا لااقل فکر میکردم پایان خوبی برای داستان نیست و نویسنده میبایست داستان عشق را ادامه میداد تا سرانجام واقعی آن را بدانیم. اما هر نویسنده حرفهای داستانهای عاشقانه میداند که مناسبترین جا برای تمام کردن داستانش کجاست. جایی که تنش به آخرین حد خود رسیده و خواننده به سمت اوج یا حضیض ماجرا کشیده شده و آن بالاها یا پایینها دست و پا میزند. تمام کردن داستان عشقی، در نقطه خنثی و بیکشمکش، در جایی که آدمها به آرامش پس از طوفان رسیدهاند یا به افسردگی پس از احساس پوچی، مثل تماشا کردن عکس رادیولوژی زنی برهنه است.»
حجم
۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه
حجم
۸۶٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۱۴۳ صفحه