کتاب مامان خرسه و وگاس
معرفی کتاب مامان خرسه و وگاس
کتاب مامان خرسه و وگاس نوشتهٔ مایکل وید و لورا وید و ترجمهٔ مریم مفتاحی است. گروه انتشاراتی ققنوس این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر ششمین جلد از مجموعهٔ «چشمت روز بد نبیند» و برای کودکان است.
درباره کتاب مامان خرسه و وگاس
کتاب مامان خرسه و وگاس در ۱۰ بخش و برای کودکان نوشته شده و ششمین جلد از مجموعهٔ «چشمت روز بد نبیند» است.
«چشمت روز بد نبیند» مجموعهای ۱۴جلدی است که در قالب ۷ جلد منتشر کرده است. هر جلد از این مجموعه به ماجراجوییها و شیطنتهای ۳ پسربچۀ مدرسهای به نام «پائولو»، «گوردون» و البته راوی میپردازد؛ یک راوی که نامش همچون رازی سربهمهر هرگز فاش نمیشود. مغز متفکر این گروه سهنفره، گوردون پسربچۀ تخسی است که مدام در حال کشیدن نقشههای شیطنتباری است که همه را توی دردسر میاندازد. طنز و هیجان موجود در ماجراجوییهای این سه پسربچه چنان جذاب و خواندنی است که ممکن است منجر به بروز رفتارهای هیجانی در بچهها شود. درست به همین دلیل است که نویسندگان کتاب هشدار جدی دادهاند که نهتنها بههیچوجه مسئولیتی در قبال چنین رفتارهایی ندارند که مسئولیت دلدردهای شدید پس از خواندن این کتاب را هم بر عهده نمیگیرند! خواندن این کتابها به افراد بالای ۱۸ سال، بدون همراهی کودکان توصیه نمیشود!
خواندن کتاب مامان خرسه و وگاس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مامان خرسه و وگاس
«جمعه بعدازظهر بچههای کلاس ما همگی با لبی خندان مدرسه را ترک کردند. تا حالا هفتهای به این خوبی نداشتیم! شبها بدون تکلیف و کل هفته هیچ درس و مشقی نداشتیم. معلممان خانم هاگزبریت یک عمل جراحی کوچولو داشت و کل هفته را نیامد مدرسه. معلم کمکیای که روز دوشنبه آمد مرد جوانی بود که عصبی به نظر میرسید. خودش را به کلاس آقای وِست معرفی کرد و گفت که همین هفته پیش تربیتمعلم را تمام کرده. برای اولین بار بود که به کلاسی درس میداد. بچههای کلاس به هم نگاه کردند و لبخند زدند. باورمان نمیشد که اینطور شانس آورده باشیم! یک معلم جدیدِ جدید که بایست سربهسرش میگذاشتیم!! کسی تعجب نکرد وقتی دست گوردون درجا رفت هوا.
آقای وست به گوردون اشاره کرد و گفت: «بله؟»
گوردون گفت: «آقا، شاید متوجه شده باشید که میز من درست کنار میز شماست. میزهای ما چسبیده به هماند. دلیلش هم این است که من کمکمعلم رسمی هستم. برای همین هر سؤالی دارید فقط از من بپرسید.»
آقای وست لبخند زد و گفت: «چه عالی! کمکمعلم! خیلی عالی است. همانطور که گفتم اولین روز تدریسم است.»
خیلی زود گوردون با صحبتهایی که کرد به آقای وست قبولاند که کلاس ما هر روز میرود سالن ورزشی و صبحها زنگ تفریح اضافی دارد، از همه مهمتر او را قانع کرد که خانم هاگزبریت به تکلیف خانه در طول هفته و در تعطیلی آخر هفته اعتقادی ندارد.
پنج روز خیلی عالی گذشت. وقتی روز جمعه با گوردون پیاده به خانه میرفتم، ازش پرسیدم، از اینکه اینطوری به معلم جدید کلک زده، احساس گناه نمیکند.
گوردون با تعجب گفت: «احساس گناه؟ کسی که باید احساس گناه کند خود معلم است. وقتی توی تربیتمعلم فرق بین کمکمعلم و دلقک کلاس را یاد میدادهاند، اصلا حواسش به درس نبوده. امیدوارم این هفته چیزی یاد گرفته باشد.»
من و گوردون و پائولو که درس و مشقی نداشتیم، صبح شنبه رفتیم جنگل تا چیزهای جدیدی کشف کنیم. چند ساعت بعد، وقتی با دوچرخه برمیگشتیم خانه، یک مار دیدیم که روی تختهسنگی آفتاب گرفته بود. پا رو ترمز گذاشتیم. مار برای ما حیوان خیلی مفیدی بود. هر وقت مار پیدا میکردیم، میگرفتیمش و میبردیمش خانه و به مادرمان نشان میدادیم. با اینکه خودمان میدانستیم مادرمان میگوید نه، میپرسیدیم که آیا میتوانیم مار را توی خانه نگه داریم. بعد از اینکه دادوفریادهای مادرمان تمام میشد که چرا مار آوردهایم خانه، قیافه غمگینی به خودمان میگرفتیم و راهمان را میکشیدیم و میرفتیم. ما فهمیده بودیم که اینطوری دل مادرانمان برایمان میسوزد و اغلب هر درخواست دیگری میکردیم، نه نمیگفتند، مثلا بهمان پول میدادند که برویم بستنی بخریم. قصدمان در اصل این نبود که مار توی خانه نگه داریم، هر باری که این کلک را سوار میکردیم، مادرانمان متوجه کلکمان نمیشدند. همین که مار (و ما) از خانه میرفتیم بیرون، خیالشان راحت میشد.»
حجم
۱۱۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۱۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه