کتاب یک تکه زمین کوچک
معرفی کتاب یک تکه زمین کوچک
کتاب یک تکه زمین کوچک نوشتهٔ الیزابت لرد و ترجمهٔ پروین علی پور است. نشر افق این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان انگلیسی برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب یک تکه زمین کوچک
کتاب یک تکه زمین کوچک (A Little piece of ground) با نگاهی انسانی و صلحجويانه از يكی از طولانیترين و وحشتناکترين درگيریهای تاريخ جهان سخن گفته است. نویسنده، داستانِ رنجهايی را میگويد كه كودكان فلسطينی در زندگی روزمرهشان با آن روبهرو میشوند. «كريم» قهرمان رمان حاضر و عاشق فوتبال است. او زمينی خالی پيدا میكند تا با دوستانش بازی كند. کریم در دور بعدی حكومتنظامی نمیتواند خود را به خانه برساند و گرفتار میشود. اليزابت لرد صحنههايی ترسناک را به تصوير میكشد؛ صحنههایی كه تنها گوشهای از دشواریهای زندگی در فلسطین است. اتفاقات این رمان در رامالله در فلسطین میگذرد و نویسنده در کنار پرداختن به بازیگوشیها و احساسات کریم و دوستان همسنوسالش، به موضوع جنگ و زندگی در سایهٔ سربازان و تانکهای اسرائیلی میپردازد. میدانیم که هرساله در جنگهای سراسرِ جهان، ميليونها كودک قربانی میشوند، جانشان را از دست میدهند؛ يا آواره میشوند و يا زخمی. رمان حاضر برندهٔ جایزهٔ همپشایر بوده و پنج لاکپشت پرنده نیز از شورای کتاب کودک دریافت کرده است.
خواندن کتاب یک تکه زمین کوچک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ نوجوانان دوستدار رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب یک تکه زمین کوچک
«تا زمانی که به بیمارستان رسیدند، از دروازهٔ آهنی زنگزده گذشتند، بهسرعت از محوطهٔ کوچک و ناهمواری رد شدند و خود را به در درب و داغان آن سوی محوطه رساندند، کریم تقریباً نمیدانست کجاست! فقط پس از شنیدن آه لرزانی که جمال از سر راحتی کشید، استشمام بوی مواد ضدعفونیکننده و دیدن بلوکهای خاکستریِ رنگشده بود که تازه فهمید سرانجام به جای امنی رسیدهاند.
توی راهروی نیمهتاریکِ پیشِ رو، پرنده پر نمیزد! جمال برادرش را روی صندلی گذاشت و درِ اتاق فوریتهای پزشکی را زد. یک پرستار مرد با عصبانیت بیرون آمد و گفت: «دیگه چی شده؟»
جمال نفسزنان گفت: «برادرم، برادرم تیر خورده.»
ابروهای مرد پرستار بالا جستند و یکباره خلق و خویش عوض شد. فوری روی کریم خم شد تا پایش را معاینه کند.
کریم که باز هم دندانهایش بیاختیار به هم میخوردند، بهزحمت گفت: «گلوله هنوز تو پامه. پام خوب میشه؟ مجبور نمیشین قطعش کنین؟ میتونم باز هم فوتبال بازی کنم؟»
پرستار سر پا ایستاد.
ـــ نگران نباش. ترتیبش رو میدیم.
سپس، به پرستار دیگری که بازوهای خستهاش را بغل کرده بود و با عجله رد میشد گفت: «بگو یه ویلچر بیارن. سریع! یه قهرمان زخمی داریم!»
کریم که از اتاق عمل برگشت، روی تختی سفت، در بخشی از بیمارستان دراز کشیده بود. لحظهای همچنان با چشمان بسته ماند و سعی کرد بفهمد کجاست. درد پای چپش، که خفیف شده، اما از بین نرفته بود، حوادث آن روز را به یادش آورد. کریم چشمانش را بهسرعت باز کرد.
آهان! اسرائیلیها او را دیده و گلولهای توی پایش شلیک کرده بودند. بعد هم در بدترین لحظات زندگیاش، سروکلهٔ جمال بهطور معجزهآسایی پیدا شده، او را نجات داده و به بیمارستان رسانده بود.
کریم سرش را به راست چرخاند. تختها تا انتهای بخش، ادامه داشتند و روی هر کدام بیماری دراز کشیده بود. دو پرستار در انتهای بخش، پردههای دور تختی را پیش میکشیدند و خانم دکتر سفیدپوشی به آن سو میرفت.
کریم فکر کرد، دکترها چه کارم کردند؟ عملم کردهاند؟ کریم از لحظهای که او را به اتاق اورژانس برده بودند، دیگر چیزی یادش نمیآمد.
آهسته پای چپش را تکان داد. پایش درد میکرد. اما قابل تحمل بود. سرش را بلند کرد و به پایین نگاهی انداخت. به خوبی میتوانست شکل پایش را زیر پتوی ضخیم ببیند؛ که خیلی گنده و ظاهراً باندپیچی شده بود. ولی شکر خدا، هنوز سر جایش بود! کریم از سر راحتیِ خیال، نفس عمیقی کشید؛ پس ناچار نشده بودند پایش را قطع کنند.
صدایی که از همان نزدیکی آمد، باعث شد که کریم سرش را برگرداند. جمال با سرِ به عقب افتاده و چشمان بسته، روی صندلی بغل تختش خوابیده بود و به آرامی خُرخُر میکرد.»
حجم
۲۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۹۵ صفحه
حجم
۲۱۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۹۵ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب عالیه دوستان به این که کسی نظر زیاد نزاشته دقت نکنید کتاب خیلی قشنگیه ولی از سن ۱۱۰تا ۱۶ خیلی اوکی تره