
دانلود و خرید کتاب صوتی تابوت سرگردان
معرفی کتاب صوتی تابوت سرگردان
کتاب صوتی تابوت سرگردان نوشتهی حمیدرضا شاهآبادی، اثری در ژانر رمان نوجوان است که با گویندگی حسن همایی منتشر شده است. این کتاب توسط نشر سماوا بهصورت صوتی در دسترس علاقهمندان قرار گرفته و داستانی پرکشش را در بستر تاریخی و اجتماعی ایران روایت میکند. تابوت سرگردان با نگاهی به زندگی نوجوانی به نام صمد، ماجرای سفری پرماجرا را به تصویر میکشد که در آن، شخصیتها و موقعیتهای گوناگون با هم تلاقی پیدا میکنند. نسخهی صوتی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب تابوت سرگردان
تابوت سرگردان نوشتهی حمیدرضا شاهآبادی، رمانی است که در بستر تاریخی ایران و با محوریت نوجوانی به نام صمد روایت میشود. داستان در دورهای شکل میگیرد که سفر از تهران به تبریز با کالسکه و عبور از جادههای ناامن و پرخطر، تجربهای پر از دلهره و ماجرا بهشمار میآمد. نویسنده با خلق شخصیتهایی متنوع از طبقات و مشاغل مختلف، فضایی پرتنش و پررمزوراز را به تصویر کشیده است. محور اصلی داستان، صندوق چوبی بزرگی است که صمد باید آن را به دارالفنون تبریز برساند؛ صندوقی که راز مهمی را در خود پنهان کرده است. روایت کتاب صوتی تابوت سرگردان با نگاهی دقیق به جزئیات اجتماعی، فرهنگی و روانی شخصیتها، تصویری زنده از جامعهی آن روزگار ارائه میدهد و همزمان دغدغههای فردی و جمعی را در دل یک سفر پرخطر به نمایش میگذارد.
خلاصه کتاب تابوت سرگردان
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! تابوت سرگردان داستان صمد، نوجوانی محصل در دارالفنون تهران است که مأموریت مییابد صندوقی چوبی را به دارالفنون تبریز برساند. این صندوق حامل جسد یکی از راهزنان بدنام است که قرار است برای آموزش کالبدشکافی به مدرسهی طب تبریز منتقل شود. صمد، با وجود ترسها و تردیدهایش، این مسئولیت را میپذیرد و همراه با چند مسافر دیگر، از جمله میرزا احمد کتابفروش، اسدبیگ تاجر، یاور حسینقلیخان مفتش نظمیه، غلام سیاه و میرعزیز کفشگر، راهی سفری پرماجرا میشود. در طول مسیر، مسافران با خطرات جاده، ناامنی، راهزنها، مأموران نواقلی و حتی گرسنگی و بیماری مردم روستاها روبهرو میشوند. هرکدام از شخصیتها گذشته و انگیزههای خاص خود را دارند و تعاملات میان آنها، فضای داستان را پرتنش و چندلایه میکند. صمد در این سفر نهتنها با خطرات بیرونی، بلکه با ترسها و تردیدهای درونی خود نیز دستوپنجه نرم میکند. راز صندوق و هویت واقعی آن، سایهای از اضطراب و مسئولیت را بر کل سفر میاندازد و هر لحظه امکان فاششدن این راز، ماجرا را پیچیدهتر میکند.
چرا باید کتاب تابوت سرگردان را بشنویم؟
تابوت سرگردان با فضاسازی دقیق و شخصیتپردازی چندوجهی، تجربهای متفاوت از رمان نوجوان را ارائه میدهد. این کتاب صوتی نهتنها ماجرای یک سفر پرخطر را روایت میکند، بلکه به دغدغههای هویتی، ترسهای نوجوانی و مسئولیتپذیری در شرایط دشوار میپردازد. روایت داستان از زاویهی دید صمد، امکان همذاتپنداری با او را فراهم کرده و مخاطب را با چالشهای اخلاقی و اجتماعی آن دوران روبهرو میسازد. همچنین، تصویرسازی از جامعهی تاریخی ایران و برخورد با موضوعاتی چون فقر، بیماری، فساد اداری و ناامنی جادهها، لایههای عمیقتری به داستان میبخشد. شنیدن این کتاب، فرصتی است برای تجربهی سفری پرماجرا و آشنایی با بخشی از تاریخ اجتماعی ایران از زاویهای تازه.
شنیدن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
شنیدن کتاب صوتی تابوت سرگردان به نوجوانان و جوانانی که به داستانهای پرماجرا و تاریخی علاقه دارند پیشنهاد میشود. همچنین به کسانی که دغدغهی هویت، مسئولیتپذیری و عبور از ترسهای شخصی را دارند، یا به دنبال شناخت فضای اجتماعی و فرهنگی ایران گذشته هستند، این کتاب توصیه میشود.
بخشی از کتاب تابوت سرگردان
«...خیلی سال پیش توی کلکته، یه نفر بود که کارش تربیت حیوون بود. تولهٔ حیوونا رو میگرفت و مثل بچهٔ آدم بزرگ میکرد. تولهٔ سگ و گربه که نه، تولهٔ وحوش! حیوون درنده. تولهٔ شیر و ببر و پلنگ! عین بچهٔ آدمیزاد بزرگشون میکرد و تعلیمشون میداد. بعضیها رو میفروخت و بعضیها رو میبرد باهاشون معرکه میگرفت. عین لوطیعنتریهای خودمون که با عنتر و میمون معرکه میگیرن. فرنگیها بهش میگن سیرک. یه عده آدم میآن پول میدن جمع میشن زیر یه چادر بزرگ، معرکه و شامورتیبازی تماشا میکنن... خلاصه این آدم کارش همین بود. بلد بود تولهٔ یه شیر رو جوری بار بیاره که وقتی بزرگ شد، خوراکش بشه علف بیابون و میوه و خشکبار و نون. از همون تولگی پیالهپیاله شیر میذاشت جلوش. بزرگتر که میشد، بهش ماست و پنیر میداد، علف میداد، میوه میداد، اما نمیذاشت لب به گوشت بزنه. نمیذاشت بوی گوشت به دماغش بخوره. اینجوری حیوون علفخور بار میاومد و هیچ میلی به گوشت نداشت. بعد، این آدم دیگه دستش باز میشد که هرکاری میخواد با اون حیوون بکنه. سوارش میشد. بالا و پایین مینداختش. دستش رو میکرد توی دهنش و درمیآورد، و خلاصه هرجور بازیای که بگی با این حیوون میکرد. مردم هم حیرت میکردن که این آدم چه جیگری داره و چیکارا میکنه. اون وقت براش کف میزدن و مشتمشت پول به پاش میریختن... تا اینکه این آدم یه تولهٔ پلنگ رو آورد که بزرگ کنه. مثل بقیه از بچگی بهش شیر داد. بعد علف و میوهجات. یهجوری بهش یاد داده بود که وقتی از دستش غذا میگیره، روی دو پا بلند بشه و از آرنج تا مچ دست اون رو لیس بزنه. اون توله کمکم بزرگ شد. شد یه پلنگ بالغ. یه بار وقتی که صاحبش داشت بهش غذا میداد، پلنگه روی دو پا بلند شد. خواست غذا رو با دندونش بگیره که پنجهٔ تیزش گرفت به آرنج صاحبش و اون رو زخم کرد. اون آدم گرم کار بود. حالیش نشد دستش زخم شده و داره ازش خون میره. دوباره غذا رو گرفت طرف پلنگ. پلنگ روی دو پا بلند شد و غذا رو گرفت و بعد مثل همیشه آرنج صاحبش رو لیس زد. اون وقت بود که طعم خون رو چشید! یهو فهمید که خون چه مزهای داره! فهمید که پلنگه و باید گوشت و خون بخوره. فهمید که دشمن آدمیزاده. وقتی همهٔ اینا رو فهمید، پرید روی صاحبش و اون رو پاره کرد و خورد...»
زمان
۸ ساعت و ۳ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۸۳٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۸ ساعت و ۳ دقیقه
حجم
۱ گیگابایت, ۸۳٫۱ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد