دانلود و خرید کتاب راهی برای رهایی فرانسوا موریاک ترجمه داوود نوابی
تصویر جلد کتاب راهی برای رهایی

کتاب راهی برای رهایی

معرفی کتاب راهی برای رهایی

«راهی برای رهایی» نوشته فرانسوا موریاک(۱۹۷۰-۱۸۸۵)، نویسنده فرانسوی برنده جایزه نوبل ادبیات است. در بریده‌ای از کتاب می‌خوانیم: «برای چه سعی می‌کنی بگویی که درست را یاد گرفته‌ای؟ می‌بینی که بلد نیستی! حفظش کرده‌ای هان! راست می‌گی؟» صدای سیلی بلند شد. «برو بالا توی اتاقت و تا موقع شام نبینمت!» پسرک دستش را روی گونه‌اش گذاشت آن طور که گویی فکش خرد شده باشد: «اوخ. خ. خ! خیلی دردم آمد! (با این عمل می‌خواست امتیازی کسب کند.) به مامی می‌گم!» پل از روی خشم بازوی نحیف پسرش را گرفت. سیلی دیگری به او زد و گفت: «به مامی می‌گی؟ خوب این را به کی می‌گی؟ حتماً از این هم به پدرت شکایت خواهی کرد؟ ده یاالله، زود باش برو بگو، منتظر چی هستی؟» زن، پسر را به طرف راهرو هُل داد، در را بست دوباره آن را باز کرد تا کتاب و دفترچه‌های او را بیرون بیندازد. پسر درحالی‌که روی زمین خم شده بود و همچنان گریه می‌کرد کتاب و دفترچه‌هایش را جمع کرد. بعد ناگهان سکوت برقرار شد. به زحمت در تاریکی صدای فخ‌فخی شنیده می‌شد. حالا دیگر بساطش را جمع کرده بود. زن به صدای پای پسر که کم‌کم دور می‌شد گوش می‌داد. البته که به اتاق پدرش پناه نخواهد برد. چون در حال حاضر مادربزرگش «مامی» برای کار نوۀ خود پیش آموزگارش رفته بود، حتماً به آشپزخانه پیش فرولن به شکایت خواهد رفت. حتماً حالا دیگر دارد ته ماهیتابه‌ای را لیس می‌زند. «از اینجا می‌بینمش...» وقتی که پل به پسرش فکر می‌کرد چیزی که به‌یاد می‌آورد زانوهای استخوانی، ران‌های ضعیف و لاغر و جوراب‌های روی کفش برگشته‌اش بود. مادر به این موجودِ کوچکِ بیرون آمده از او و به چشمان درشت بی‌رنگش هیچ توجّهی نداشت. در عوض از این دهان همیشه‌باز کودکی که بد نفس می‌کشید و لب زیرین کمی آویختۀ او -کمتر از مال پدرش- بیزار بود.
Dentist
۱۳۹۶/۰۶/۰۳

داستان درمورد پسربچه ی عقب افتاده ایه که مادرش هیچ علاقه ای بهش نداره، مدام تحقیرش میکنه و اون رو از خودش میرونه. زنی که به طمع موقعیت اجتماعی و پول، همسر مردی میشه که مشکلات ذهنی داره و حاصل

- بیشتر
rain_88
۱۳۹۹/۱۰/۰۵

رمانی غمیگن،تراژیک و انسانی من رو به فکر فرو برد ، غمگینم کرد یک غم انسانی...

bud
۱۴۰۲/۰۲/۰۱

کوتاه و رونه حداقل برای یه بار خوندن می ارزه پایان تامل برانگیزی داشت

tba
۱۳۹۵/۱۰/۱۵

عالی

«تو یک انسانی چون که گریه می‌کنی...»
bud
می‌گفت آموزگار از آموزاندن، یعنی کسی که برقرار می‌کند. می‌آموزد، انسانیت را در آدمی جای می‌دهد.
bud
چه کسی هرگز حقیقت را خواهد دانست؟
bud
چه کسی هرگز حقیقت را خواهد دانست؟
bud
دیگر در سِرنِس کسی نیست که به مرده‌ها رسیدگی کند.
bud
قلمرو ارواح را می‌جوید که از آنجا شاید کودکِ جاودان‌زندۀ این مرد را ببیند و روی گونه‌اش که از ریش سیاهی می‌زند، اشکی است که فراموش می‌کند آن را پاک کند.
bud
زندگی در میان این کتاب‌ها، فارغ از هرگونه ناراحتی، می‌بایست شیرین باشد.
bud
گی‌یوم فقط توی دستشویی تنها بود.
bud
و حقّش بود از وظیفه‌ای که به عهده‌اش محوّل شده بود، از قدرتی که برای نجات این موجود لرزان در اختیار داشت، لذّت ببرد.
bud
و حقّش بود از وظیفه‌ای که به عهده‌اش محوّل شده بود، از قدرتی که برای نجات این موجود لرزان در اختیار داشت، لذّت ببرد.
bud
ولی نعرۀ خشم‌آلود طنین می‌انداخت و خیال می‌کرد که در این قبرستان کوچکی هم که در آن از سرما می‌لرزید باز هم صدا را می‌شنود: «هرجا که می‌خواهی برو گورت را گم کن، فقط من دیگر نبینمت.»
bud
خدا توی نمازخانۀ قصر که در آنجا فرولن جاروها، صندوق‌ها و صندلی‌های شکسته را روی هم تلنبار می‌کرد، نبود. پس خدای این دنیای بی‌رحم و ستمگر در کجا ساکن بود؟ در کجا نشانی از خود باقی گذاشته بود؟
bud
او می‌دانست که «خداوند آنجا نیست». که کشیش از ترس بی‌حرمتی‌ها نمی‌خواست خدا را آنجا بگذارد.
bud
مادر به این موجودِ کوچکِ بیرون آمده از او و به چشمان درشت بی‌رنگش هیچ توجّهی نداشت.
bud

حجم

۷۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۷۰٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
۷,۵۰۰
۷۰%
تومان