کتاب بادها مسیر دیگری دارند
معرفی کتاب بادها مسیر دیگری دارند
کتاب بادها مسیر دیگری دارند نوشتهٔ محرابه سادات قدیری (رهایش) است. انتشارات سخن این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب بادها مسیر دیگری دارند
کتاب بادها مسیر دیگری دارند، زندگی پسر جوان عکاسی به نام «مهام کلهر» را روایت میکند. او عکاس موفقی است که زندگی آرامی دارد و همیشه تلاش کرده از حواشی دوری کند و سرگرم خانواده، عکاسی و احساسات خودش باشد. بیشترین دغدغهٔ این جوان گرفتن عکسهای ساده ولی خاص از زندگی مردم عادی شهرش و برگزاری نمایشگاه و رسیدگی به گالری و آتلیه است. او زندگی عاطفی بهسامانی هم دارد، ولی همهچیز دست خود انسان نیست! گاه از هر چیز که فرار کنی، ناگهان میبینی درگیرش شدهای. گاه گردبادها آنقدر سریع در مسیر زندگی ما قرار میگیرند که حتی یادمان نمیآید مقصد کجا بوده و چه زندگی بیتلاطمی پیش از آن داشتیم. مسیر کمدستانداز زندگی مهام هم در پی اصرار و عشقش به تغییر حوزهٔ فعالیت و استخدامش در دفتر نشریهای و آشناییاش با مردی که برای تهیهٔ گزارشهای پرخطر و جنجالی از هیچچیز ابایی ندارد، دستخوش تغییر میشود؛ ارتکاب اشتباهی که آرامش زندگیاش را بر باد میدهد و مشکلات و چالشهای سختی پیشرویش میگذارد. آیا هر اشتباهی قابلجبران است؟ آیا مهام میتواند زندگی بههمریختهاش را سروسامان دهد؟ آیا آرامشی که همیشه تلاش داشته حفظش کند به زندگی خودش و اطرافیانش برمیگردد؟
خواندن کتاب بادها مسیر دیگری دارند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بادها مسیر دیگری دارند
«چهل و چند روز گذشته از رفتن شهرام. من و احسان و شیده ایستادیم جلوی کافه و دستودل هیچکدوممون به باز کردن قفل نمیره. به اصرار شیده اومدیم خرتوپرتهای اون خدابیامرز رو برداریم، چون قراره کافه جمع و کلیدش به صاحب مغازه برگردونده بشه. دست شیده تو دستمه. شیدهای که هرچی اصرار کردهم منصرف بشه از اومدن قبول نکرده و همراهمون شده. شیدهای که داره عین یه گنجشک خیس میلرزه و کاری از من برای منصرف کردن یا حتی آروم کردنش ساخته نیست.
بار دومی که دیده بودمش هم همینجا بود، اومده بود سر میز من و احسان و صاف تو چشمهام نگاه کرده و ازم خواسته بود چند لحظه وقتم رو بگیره. با کمال میل قبول کرده بودم. احسان تنهامون گذاشته و اون نشسته بود به عذرخواهی بابت اشتباهی که دفعهٔ قبل کرده بود. گرم صحبت شده و بیاهمیت به نگاههای شهرام از اینور و اونور حرف زده بودیم و سرآخر خوشحال بودم از اینکه شهرام خواهری با اینهمه نقاط مشترک با من داره.
صدای احسان منو از اون روز بیرون میکشه. دستش جلوم درازه و اخمش پررنگ:
- بده کلیدو! منتظر معجزه که نمیتونیم بمونیم!
کلیدو بهسمتش میگیرم. جلو میره و قفل رو باز میکنه. دم در دست شیدهای رو که داره با قدمهای لرزون وارد کافه میشه میکشم و با صدایی که سعی دارم آرامش تزریق کنه میگم:
- شیده جان مجبور نیستی. چرا میخوای خودتو اذیت کنی، تو رو میرسونم خونه، برمیگردم با احسان ترتیب کارا رو میدیم. هان؟»
حجم
۶۶۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۶۸ صفحه
حجم
۶۶۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۸۶۸ صفحه
نظرات کاربران
داستان های خانم قدیری واقعا ارزش وقت گذاشتن دارن ؛ خیلی خوبه که به مشکلات اجتماعی میپردازن. از خواندن کتاب لذت بردم.
یکی از زیباترین رمانهایی که تاکنون خواندهام سپاس از نویسنده محترم موضوعی جدید با تحریری زیبا🙏
تلخ و شیرین...ولی بخشهای تلخ کتاب خیلی برجسته بود.من که بعداز خوندنش کلی غصه خوردم😭اگه تحمل کتابای تلخ و غم انگیز ندارین نخونیدش
موضوع جدید بود و قلم روان هر چند باگ هایی داشت و ماجرا میتونست بهتر از این پیش بره یکی از این باگ ها هم بخش عاشقانه داستان هست که نامعلوم و سرسری نقطه جذاب داستان برای من شخصیت ها
خیلی پرماجرا و قوی بود فقط کاش وقتی به خوشی داستان رسید، تموم نمیشد و چند صفحه هم از آرامش و عشق میخوندیم!
سطح کتاب پایین بود داستان سیر کندی را طی میکرد به طوری که خواننده را خسته میکرد بیش از حد طولانی بود و قلم نویسنده هم ضعیف بود
کتاب جالبی بود واقعا بعضی چیزا حیرت اوره کاش دنیا جای بهتری برای زندگی کردن بود
جزو بهترین رمان های سال های اخیر بود که خوندم به جا درست و عالی
زندگی همه ما انسان ها، نتیجه انتخاب های خودمون یا اطرافیان ماست!!!
در خوب بودن نویسنده کتاب شکی نیست یکم شاخه به شاخه شدن کتاب فقط برای من خیلی جذاب نبود