کتاب جاهای تاریک
معرفی کتاب جاهای تاریک
کتاب جاهای تاریک نوشتهٔ گیلین فلین و ترجمهٔ مهدی فیاضی کیا است. انتشارات چترنگ این کتاب را منتشر کرده است؛ کتابی از مجموعهٔ «همخوان» و حاوی یک رمان خارجی.
درباره کتاب جاهای تاریک
گیلین فلین در کتاب جاهای تاریک داستان زنی به نام «لیبی دی» را روایت کرده است. لیبی دی تنها بازماندۀ کشتاری خانوادگی است. زمانی که او هفتساله بوده مادر و دو خواهرش در خانهشان به قتل میرسند. او که از آن شب هولناک جان سالم به در برده است، برادر ۱۵سالهاش را قاتل معرفی میکند. ۲۵ سال بعد، نامۀ کوتاهی که به دست لیبی میرسد، او را وامیدارد تا دوباره گذشتۀ خود را مرور کند. گذشتهای که ترجیح میدهد فراموشش کند. گیلیان فلین در ادامه، جستوجوی لیبی دی را در حالی به خاطرات آن روزِ مرگبار را مرور میکند، روایت کرده است. رمان «جاهای تاریک» در سال۲۰۰۹ در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار گرفت و نشریۀ «شیکاگو تریبیون» آن را بهعنوان یکی از بهترین داستانهای سال ۲۰۰۹ معرفی کرد. اقتباسی سینمایی از این رمان با بازی «شارلیز ترون» در سال ۲۰۱۵ ساخته شد و روی پردۀ سینماها رفت.
خواندن کتاب جاهای تاریک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و علاقهمندان به قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب جاهای تاریک
«دیوندرا اتفاقی شلوار جین بن را هم کنارِ شلوار چرمش آتش زده بود. برای همین الان شلوار ارغوانی دیوندرا را پایش کرده بود و یک پیراهن عرقگیر بزرگ و یک جفت جوراب پولوی سفید و کلفت که تا حالا دیوندرا دو بار گفته بود بن حتماً پس بیاورد. توی ساعت بیکاریِ شب بودند؛ کار بزرگشان را کرده بودند. بن هنوز نمیفهمید چه معنایی داشت. آیا واقعاً شیطان را عبادت کرده بود و آیا واقعاً قرار بود حس کند قدرت دارد. یا اصلاً کل ماجرا خزعبلات بود یا از آن چیزهایی که آنقدر به خودت میگویی تا باورت شود. مثل تختهٔ ویجا یا دلقک قاتلی که توی یک ون سفید زندگی میکند. مثلاً الان سهنفری در سکوت قبول کرده بودند باور کنند که جدیجدی برای شیطان قربانی کردهاند؟ یا اینکه کل ماجرا فقط بهانه بوده برای چِت کردن و به فنا دادن؟
باید خیلی زودتر دست از مواد میکشیدند. جنسِ ارزانی بود. بن این را میفهمید چون خیلی اذیتش میکرد. حتی علف هم به زحمت دودش پایین میرفت. مثل چیزی که فقط قصدش آسیب زدن باشد. همین جنسِ ارزان بود که آدمها را پست میکرد.
دیوندرا گفت که باید بشاشد. بن هم همینجوری توی نشیمن ماند و آرزو کرد کاش خانه بود. خودش را توی ملحفههای کلفت پشمی تجسم میکرد، خودش را توی تختخواب، در حال صحبت تلفنی با دیوندرا. دیوندرا هیچوقت از خانهاش به او زنگ نمیزد. بن هم اجازه نداشت به او زنگ بزند چون پدر و مادرش خیلی دیوانه بودند. برای همین دیوندرا سیگار میخرید و میرفت توی باجهٔ تلفن نزدیک پمپبنزین یا توی مرکزِ خرید. این تنها کاری بود که برای بن میکرد و باعث میشد بن حس خوبی داشته باشد. اینکه همینقدر هم که شده به خاطرش کاری میکند. بن واقعاً این حس را دوست داشت. شاید بیشتر از اینکه از حرف زدنِ واقعی با خودِ دیوندرا خوشش بیاید، از تصور حرف زدن با او خوشش میآمد. این اواخر هروقت با هم بودند، دیوندرا خیلی با او بد برخورد میکرد. بن دوباره به گاوی که خون ازش میرفت فکر کرد که کاش دوباره تفنگ را دستش میگرفت. دلش همین را میخواست. بعدش شنید که دیوندرا از توی اتاقخواب دارد صدایش میکند.»
حجم
۴۵۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه
حجم
۴۵۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۵۶۰ صفحه