کتاب مروارید
معرفی کتاب مروارید
کتاب مروارید نوشتهٔ جان اشتاین بک و ترجمهٔ محمدجعفر محجوب است. انتشارات علمی و فرهنگی این مجموعه داستان کوتاه، معاصر و آمریکایی را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب مروارید
کتاب مروارید حاوی یک مجموعه داستان کوتاه و معاصر و آمریکایی است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «درشتترین مروارید جهان»، «زمان بدبختیها فرا رسیده بود»، «بازی وحشتانگیز سوداگران»، «پزشک لایق هر کار بود» و «پیشگوییهایی که بر روی مروارید نوشته شده بود».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب مروارید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره جان اشتاین بک
جان ارنست اشتاین بک جونیور در ۲۷ فوریهٔ ۱۹۰۲ در کالیفرنیا در آمریکا به دنیا آمد. پدرش خزانهدار و مادرش آموزگار بود و خودش در دانشگاه در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی درس خواند. پس از تحصیل به نیویورک رفت و روزنامهنگاری را آغاز کرد. پس از مدتی به کالیفرنیا برگشت و آنجا به کارهای مختلفی مشغول شد. همین کارها باعث شد تا او با رنج زندگی کارگران آشنا شود و این آشنایی هم باعث شد تا بتواند بهخوبی دربارهٔ آنها بنویسد. او یکی از مهمترین چهرههای ادبی آمریکا و یکی از نمایندگان مکتب ناتورالیسم است که در سال ۱۹۴۰ جایزهٔ پولیتزر و در سال ۱۹۶۲ جایزهٔ نوبل ادبی را از آن خود کرد. نخستین اثر جان اشتاین بک «جام زرین» نام داشت که آن را در سال ۱۹۲۹ نوشت. نگاه انساندوستانه و دقیق او به جهان پیرامون و چهرهٔ رنجکشیدهٔ خودش سبب درخشش او در نوشتن آثاری چون «موش ها و آدمها» و «خوشههای خشم» شد. از میان کتابهای دیگر او نیز میتوان به «دهکدهٔ فراموششده»، «ماه پنهان است»، «به خدای ناشناخته»، «راستهٔ کنسروسازی»، «اتوبوس سرگردان»، «مروارید»، «پنجشنبهٔ شیرین»، «شرق بهشت»، «در نبردی مشکوک» و «خون آنها قوی است» اشاره کرد. جان اشتاین بک در ۲۰ دسامبر ۱۹۶۸ و در ۶۶سالگی بهدلیل بیماری قلبی در نیویورک چشم از جهان فروبست.
بخشی از کتاب مروارید
«باد شدیدی که میوزید ژوانا و کینو را با شن و سنگریزههای جاده و شاخههای کوچک درختان سنگسار میکرد. آنان روپوشهای خود را کاملاً به خود پیچیدند، صورت خود را بیشتر حفظ کردند و به نقطهٔ نامعلومی رهسپار شدند. باد، ابرها را جاروب کرده بود و ستارهها، با نوری بیروح و سرد میان آسمان سیاهرنگ میدرخشیدند. زن و شوهر هر دو با احتیاط بسیار راه میرفتند و از مرکز شهر دوری میجستند؛ زیرا ممکن بود مرد خوابآلودی در آستانهٔ دری ایستاده باشد و رفتن ایشان را ببیند. کینو راه خود را از کنارههای شهر انتخاب کرده بود و به سوی شمال ــ به سوی شمال برحسب راهنمایی ستارگان ــ میرفت. جادهٔ شنزار و ناصافی را که به لورتو، شهر «باکرهٔ جادوگر» منتها میشد، یافت و راه کشور خاکآلود را پیش گرفت.
غریزهای موروثی او را هشیار و بیدار نگاه میداشت. ناگاه یک موج خوشحالی بر روی وحشت از سیاهی و ترس از شیطانهایی که در شب رفتوآمد میکنند، فرو ریخت. تیزهوشی عجیبی در وجود او پیدا شده بود که او را بااحتیاط و مآلاندیش و پیشبین میکرد. غریزهٔ اجدادی که ارث همنژادان او بود، دومرتبه در او بیدار شده بود. باد از پشت سرش میوزید و ستارهها او را راهنمایی میکردند. سرانجام ماه کمنور و رنگپریده نیز از سمت راست آنان طلوع کرد و هر اندازه که ماه بالاتر میآمد، باد آهستهتر و شهر آرامتر میشد.
اینک آنان به حکم غریزه راه باریکی را که در جلو داشتند، با اینکه بر اثر تودههای شن قطع میشد، تشخیص میدادند. هر قدر باد کندتر میوزید، جای پا و اثر حرکتشان بیشتر بر زمین میماند. اما اینک آنان با شهر زیاد فاصله داشتند و شاید دیگر کسی ایشان را نمیشناخت. کینو با احتیاط و آهستگی پای خود را میان شنها میگذاشت و ژوانا میان جاپاهای او راه میرفت. یک ارابه که صبح از شهر به این طرف حرکت کند، حتماً جا پای آنان را بهکلی محو خواهد کرد.
تمام شب را راه پیمودند و هنگامی که سپیده زد، کینو در اطراف جاده به جستوجوی پناهگاهی پرداخت که بتوانند روز را در آن به سر برند. کمی دورتر از جاده یک نقطهٔ بدون درخت یافت و حدس زد که باید گوزنها شب را در آنجا به سر ببرند؛ زیرا این نقطه در اثر وجود پردهٔ ضخیمی از درختان باریک و جوان، از انظار پنهان مانده بود. کینو یک شاخهٔ درخت را شکسته، با دقت و احتیاط فراوان جای پاهایی را که از جاده تا آن نقطه به وجود آمده بود، جارو کرد. اینک در پرتو نخستین روشنایی بامداد، صدای نزدیک شدن ارابهای به گوشش میرسید. کینو پشت نهالها پنهان شده، دید که در میان جاده، یک ارابهٔ سنگین که گاو سنگینتری بدان بسته شده است، میگذرد. هنگامی که ارابه از نظر ناپدید شد، کینو دوباره به جاده برگشت و مشاهده کرد که اثر پای آنان بهخوبی از بین رفته است. سپس بعد از آنکه یک بار دیگر آثار عبور خود را از بین برد، نزد ژوانا بازگشت.»
حجم
۲۴۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه
حجم
۲۴۶٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۷۶ صفحه