دانلود و خرید کتاب بهشته زهره حسین زاده علوی (بهاره منفرد)
تصویر جلد کتاب بهشته

کتاب بهشته

معرفی کتاب بهشته

کتاب بهشته نوشتهٔ زهره حسین زاده علوی (بهاره منفرد) است. انتشارات ماهواره این رمان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است.

درباره کتاب بهشته

کتاب بهشته، قصهٔ دختر جوانی به نام «بهشته» است که علاقهٔ بسیاری به هنر نقاشی و یادگیری آن دارد. او به‌طور اتفاقی در حین رفت‌وآمد به آتلیهٔ استادی مشهور، با پزشکی به اسم «مازیار فاخر» آشنا می‌شود که او نیز نقاشی چیره‌دست است. آشنایی این ۲ شخصیت داستانی، رفته‌رفته به عشقی عمیق مبدل می‌شود؛ عشقی که شاید در نگاه اول چندان عادی به نظر نمی‌رسد. اختلاف سنی زیاد بین بهشته و مازیار موردی است که رمان به آن پرداخته است. این رمان با فرازوفرودهایی بسیار پیش می‌رود.

خواندن کتاب بهشته را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب بهشته

«در آینه نگاهی به سرتاپایم انداختم. در عین سادگی، از خودم راضی بودم. ساعت هفت زنگ به صدا درآمد. پدر به استقبال مازیار رفت. صدای سلام و احوالپرسی آنها در راهرو پیچید. ضربان قلبم بالا می‌رفت. به دیدنش دلم لرزید. لباس رسمی تیره‌رنگی بر تن داشت. تا بحال او را با این لباسها ندیده بودم. موهای قهوه‌ای‌اش، چشمان روشنش همه و همه او را مطلوب و خواستنی می‌ساخت. جلو رفتم و سلام کردم. در حالیکه بسته بزرگی در یک دست و سبد گل بزرگتری در دست دیگر داشت، با لبخند مهربانش به صورتم خیره شد و گفت: «سلام بهشته خانم. تولدتون مبارک!»

پدر سبد گل را از دستش گرفت و گفت: «دکتر فاخر... چطور سبد به این بزرگی رو داخل اتومبیل جا دادین؟! چرا اینقدر زحمت کشیدین؟»

- «خواهش می‌کنم. سخت نبود!» و بسته در دستش را کنار دیوار قرار داد.

مادر و خاله پروین مشغول سلام و تعارفات معمول شدند. من کنار پدر ایستاده بودم.

- «خب اینم مهمونی که دوست داشتی امشب اینجا باشه.»

- «ممنون پدر»

پدر سرم را بوسید و دستش را بدور گردنم انداخت. خاله پروین کت دکتر فاخر را گرفت و با خوشرویی باز هم به او خوشامد گفت. پس از آنکه همگی در سالن پذیرایی روی مبلها نشستیم، مامان رو به مازیار پرسید: «جناب دکتر چای میل دارین یا قهوه؟»

- «سرکار خانم آگین هر کدوم که باشه»

- «تعارف نفرمایین، هر دو حاضره.»

- «خب پس لطفاٌ قهوه!»

- «حتماٌ»

خاله پروین و پدر هم هر دو تقاضای قهوه کردند. مازیار و پدر از همان ابتدا مشغول صحبت‌های کاری شدند. صحبت‌های ملال‌آوری چون سهام بیمارستان، انتخابات هیئت مدیره، دکتر صانعی و اساسنامه جدید بیمارستان.

همانطور روی مبل کنار خاله پروین نشسته بودم. با آمدن مادر صحبتهایشان برای چند لحظه قطع شد.

- «بفرمایین جناب دکتر. شیر و شکر روی میز کنار دستتون هست»

- «ممنون»

هنگامی که فنجانش را برمی‌داشت، نگاهی بر من که درست مقابلش نشسته بودم انداخت. چشمان قهوه‌ایش در نور چلچراغ بزرگ سالن می‌درخشید. دوست داشتم کنارش باشم و با او صحبت کنم. اما...

در حین نوشیدن قهوه، پدر رو به من گفت: «خب بهشته جان، امشب شب توست. می‌دونم که دوست داشتی تابلوهاتو به دکتر فاخر نشون بدی!»

صورتم سرخ شد. سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم.

مامان رو به مازیار گفت: «جناب دکتر، استاد فرهادی چطورن؟»

- «ممنون خانم آگین، همیشه حال بهشته خانم رو می‌پرسن و چقدر از استعدادشون تعریف می‌کنن»

- «لطف دارن. همیشه سلام ما و بهشته رو خدمتشون برسونین.»

- «حتماٌ»

مامان و خاله پروین به آشپزخانه رفتند. مازیار نگاهی به من کرد و گفت: «بهشته خانم خیلی مایلم نقاشی‌هاتونو ببینم!»

با دستپاچگی نگاهی به پدر کردم و گفتم: «خوشحال می‌شم...»

- «اجازه دارم جناب دکتر؟»

- «خواهش می‌کنم دکتر فاخر... بفرمایین. راحت باشین»

مازیار از جا برخاست. به کنارم آمد. سرم را پایین انداختم و گفتم: «لطفاٌ از این طرف» و جلوتر از او بسوی اتاقم براه افتادم. کنار در ایستادم و گفتم: «بفرمایید»

با قدمهای آرام و سبک داخل شد. من نیز قدمی به داخل گذاشتم. او با هیجان و دقت تک‌تک تابلوهایی که به دیوار آویخته شده بود را نگاه می‌کرد. پس از گذشت دقایقی، بسویم برگشت و گفت: «عالی هستن، عالی! اصلاٌ فکر نمی‌کردم در تمام تکنیکها تا این حد چیره‌دست باشی، آفرین!»

- «ممنون، نظر لطف شماس»

اندکی آرامتر شدم. جلو رفتم و به تعداد زیادی بوم نقاشی که پشت به پشت یکدیگر به دیوار تکیه داده بودند اشاره کردم و گفتم: «اینا رو هم می‌تونین ببینین.»

با خوشحالی مقابل بومها، روی زمین نشست. با چه حوصله و توجهی دانه‌دانه آنها را نگاه می‌کرد.»

jojo1350
۱۴۰۱/۱۲/۱۴

بهشته و بهشته اول اصلا مطمئن نبودم که میخوام این کتاب رو از یه نویسنده تازه کار و ناآشنا بخونم یا نه، ولی گفتم میخونم ببینم چطور میشه که واقعا خوشحالم از انتخابم و اینکه از دست ندادمش. نثر روان و ساده

- بیشتر
تارا
۱۴۰۱/۱۲/۰۷

خیلی خیلی کشش داشت، بخصوص قسمتهای پایانی. کلا من خیلی دوست داشتم سبک و موضوع داستان رو. همونطور که در مورد کتاب پاییز لاینه خانم منفرد هم گفتم، ایشون خیلی خوب شخصیت‌های قصه رو توصیف میکنن. من در تمام کتابهاشون که

- بیشتر
ژاکلین
۱۴۰۱/۱۲/۱۲

بسیار عالی بود توصیفات وتشبیهات عالی فضای بسیار دل انگیزی داشت انسان خودرا کاملا در همون حالت حس میکنه توصیه میکنم دوستان حتما این رمان لطیف و احساسی را بخونند

hexman
۱۴۰۱/۱۲/۰۷

از خوندنش لذت بردم منتظر کتاب های دیگه این نویسنده هستم

shima
۱۴۰۱/۱۲/۲۷

خیلی دوست داشتم. بخصوص شخصیت ها عالی بودن مثل باقی کتابهای خانم منفرد. داستان ها همیشه بکر و ناب. توصیه میکنم

کاربر ۴۵۸۸۴۴۲
۱۴۰۱/۱۲/۰۸

نثر بسیار زیبا و روان داره این کتاب. به شدت توصیه میشه.

atousarz
۱۴۰۳/۰۸/۱۰

داستان اصلا من رو اقناع نکرد بدون پرداختن به هیچ جزئیات خاصی خیلی با عجله روایت شد، سطح کتاب در سطح رمانهای مرحوم فهیمه رحیمی هست. من خوشم نیومد در حدی که کتاب دومی که از این نویسنده خریده بودم

- بیشتر
داستان دوست
۱۴۰۲/۰۵/۰۵

عالی و گیرا. مثل همیشه!

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۳۹ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۱۳۹ صفحه

قیمت:
۱۵,۰۰۰
تومان