دانلود و خرید کتاب سرآغاز وارونگی شیرین نورنژاد
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب سرآغاز وارونگی اثر شیرین نورنژاد

کتاب سرآغاز وارونگی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سرآغاز وارونگی

کتاب سرآغاز وارونگی نوشتهٔ شیرین نورنژاد است. انتشارات شقایق این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب سرآغاز وارونگی

کتاب سرآغاز وارونگی حاوی یک رمان معاصر و ایرانی است که سه فصل دارد؛ «شروع وارونهٔ من» و «وارونگی در من» و «پایان وارونگی». راوی او‌ل‌شخص این رمان در ابتدا می‌گوید که نگاهش روی صحنهٔ روبه‌رویش خشک می‌شود. پلک نمی‌زند، نفس نمی‌کشد، حرکتی نمی‌کند. او از دورن فرو می‌ریزد و می‌گوید که این بار بدتر از همیشه، حقارت‌آمیزتر از همیشه و خسته‌تر از همیشه است. او کیست و داستان چیست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید.

خواندن کتاب سرآغاز وارونگی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب سرآغاز وارونگی

«صداهایی می‌شنوم. دور، نزدیک، نامفهوم! حس سنگینی دارم، ولی انگار خالی‌ام؛ خالی‌تر از هر زمانی. همه‌جا تار و پر لغزشه. انگار یک غول بزرگ تمام اطرافم رو تکون می‌ده. نفس می‌کشم! صدای نفس‌هام رو که با کمی خس‌خس همراهه می‌شنوم. کسی رو پیش روم می‌بینم، اما بین هاله‌ای از مه و تاریکی! پلک می‌زنم. چه پلک‌های سنگینی! خوابم میاد. چشم که می‌بندم، تصاویر نامفهومی از بهشتم رو می‌بینم که دور و دورتر می‌شند.

- خانومی صدام‌و می‌شنوی؟

بین خواب و بیداری می‌خندم. انگار صدا از ته چاه درمیاد!

- عزیزم! چشمات‌و باز کن.

دنبال بچه‌ای هستم که تبدیل به هزاران پروانه شد! چقدر قشنگ بود.

- فکر می‌کنم داره به هوش میاد آقای دکتر. علائم حیاتیش رو چک کردم. همه چی تقریبا نرماله.

صدای زن باعث می‌شه بهشت کاملا دور و تاریک بشه. صدای مردونه‌ای می‌شنوم.

- بسیار خوب! به خاطر داروی بیهوشی کمی بدنش سسته، طول می‌کشه تا هوشیاریش رو به دست بیاره.

پلک‌های سنگینم باز می‌شند. روبه‌روم مرد میانسالی رو می‌بینم.

- تنبل خانوم بالاخره چشمات‌و باز کردی.

مات نگاهش می‌کنم. طول می‌کشه تا بفهمم روپوش تنشه و یک گوشی پزشکی دور گردنش.

- من‌و می‌بینی؟

دهنم خشک‌خشکه. دستش رو جلوی چشم‌هام می‌گیره.

نگاهم می‌چرخه. پرستار جوونی کنارش ایستاده و با لبخند نگاهم می‌کنه.

- آقای دکتر فکر کنم هوشیاره، فقط درک درستی از مکانی که توشه نداره.

مردی که دکتر خطاب شده، درحالی‌که چراغ‌قوهٔ کوچیکی رو روشن می‌کنه و رو به چشم‌هام می‌گیره، می‌گه:

- تا چند دقیقهٔ دیگه کاملا هوشیاریش رو به دست می‌آره.

حدقهٔ چشمم می‌سوزه. دهن باز می‌کنم حرف بزنم، ولی گلوم هم می‌سوزه. به سختی، با صدای گرفته‌ای که متعجبم می‌کنه، می‌پرسم:

- من... بیمارستانم؟

زن جوون می‌گه:

- آره عزیزم، بیمارستانی. سه روز بیهوش بودی، تازه الان به هوش اومدی.»

نظرات کاربران

yeganeh
۱۴۰۳/۰۳/۰۳

جالب و آموزنده

Gita
۱۴۰۳/۰۳/۲۸

متفاوت بود .

کاربر 3393013
۱۴۰۳/۰۳/۰۴

عالی بود وآموزنده،خیلی لذت بردم

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۶۸ صفحه

حجم

۷۴۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۷۶۸ صفحه

قیمت:
۱۵۰,۰۰۰
تومان