کتاب بهار کاغذی (جلد اول)
معرفی کتاب بهار کاغذی (جلد اول)
کتاب بهار کاغذی (جلد اول) نوشتهٔ زهره حسین زاده علوی (بهاره منفرد) در انتشارات ماهواره چاپ شده است.
درباره کتاب بهار کاغذی (جلد اول)
این داستان در ۲ جلد نگاشته شده است. داستان بهار کاغذی روایت عشقی ازلی و ابدی است. عشقی شکلگرفته در قلب و روح دختری که از سالهای کودکی، پسری را در ذهن داشته و او را بدون آنکه دیده باشد، میشناخته است. عشقی که در رگهای این دختر، در بندبند وجودش، در سرتاسر لحظههایش جاری است، با او بزرگ میشود، همراه میشود و چون سایهای پشت سرش، از روزهای کودکی و نوجوانی عبور میکند.
هر عشق، داستانی دارد و داستان عشق بهاره، همان قصهٔ ناگفته و نانوشتهای است که از روزهای دور، از کودکی در گوشش نجواکنان سخنها میگفت. بهاره بهدنبال ردپایی از او، به دیدار پسر رؤیاهایش میرود. اشکان، همان پسری است که از کودکی در خیال و تصورات بهاره زندگی میکرد، همان عشق ازلی که با او زاییده شده بود.
کتاب بهار کاغذی (جلد اول) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به دوستداران رمانهای عاشقانهٔ فارسی پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب بهار کاغذی
«طبق عادت باز دستم را بسمت گره روسری بردم و آنرا محکم کردم. تمام نیرویم را جمع کردم و سعی کردم همانی باشم که می خواستم.
- "می خواستم باهاتون آشنا بشم... صحبت کنم و ...همین!"
چیزی نگفت. راستش جرات اینکه بصورتش نگاه کنم نداشتم. اینکه یک دختر با جسارت تمام بخواهد با یک پسر، آن هم پسری که فقط یکبار در تاکسی دیده و چند قدم با او راه رفته، آشنا شود، چندان جالب بنظر نمی رسید. شاید هم تا حدی زننده و هنجار شکنانه بود.
- "آخه چی باعث شده که... که بخواین با من آشنا بشین؟ چه شناختی از من دارین؟ همینطور من...، من که شما رو تا حالا ندیده بودم. اصلا چه چیز میتونه ما رو..."
...
اکنون میتوانستم سر تا پایش را ببینم. هنوز همان اشکان خوش صورت و خوش لباس بود. مردی قدبلند با اندامی چون سالهای دور و خاطرات محو و ناتمام، ورزیده و متناسب، بینی و چانه ای خوش تراش. اورکت سیاهی بر تن داشت. نگاهم بر کفشهایش افتاد.چکمه هایی براق و آجری رنگ. نمی دانم، شاید هنوز به دنبال نیم چکمه های سورمه ای اش می گشتم...
و در بخشی دیگر از کتاب خواهیم خواند:
قلبم مچاله شد. جعبه عطر چون خاکستر بجا مانده از آن رویای نیمه تمام، در میان دستم قرار داشت. حالا دیگر اشک چون باران بهاری صورتم را میشست.دستش را بر گونه ام کشید و اشکهایم را با پشت دست تمیز کرد.
- "بهاره... من اینا رو نشونت ندادم که ناراحت بشی و گریه کنی..."
بی قرار نگاهش کردم.
- "خب دیگه، پاشو که دیرت میشه..."
هر دو از روی مبل بلند شدیم. صورتم را تمیز کردم و همانطور که عروسک در میان دستم قرار داشت، گفتم: "اشکان... اون عطرو برای همیشه همونجا که بود، بذار بمونه، من دلم نمیاد از داخل جعبه درش بیارم..."
...
- "زود... زود بیا. دلم برات یه ذره شده"
خندید و گفت: "اگه الان بیای پشت پنجره، منو میبینی...!"
بدنم داغ شد. همانطور که گوشی بر گوشم بود، با عجله به سالن رفتم و پرده ها را کنار کشیدم. در میان تاریکی قامت بلندش را می دیدم. شلنگ و تخته اندازان به سمت در آمدم و دکمه در باز کن را فشار دادم. مامان همراه سها از آشپزخانه بیرون آمدند.
- "کیه بهاره؟"
- "کی؟ خب... استادم، استاد دانشگاهم..."»
حجم
۵۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۵۳٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
داستان فوق العاده جذابیه و فک کنم نویسنده از تجربیات خودش نوشته باشه، اسم راوی داستان بهاره منفرد هست. من خیلی از داستان خوشم اومد و خوندن اونو به بقیه توصیه میکنم.
از اول تا آخر داستان خودم رو کنار شخصیتهای داستان حس میکردم واقعا با داستان همزاد پنداری کردم .خیلی زیبا بود اونم برای منی که تا بحال نتونسته بودم یه جا بشینم و یه کتاب رو تموم کنم ولی این
عالی بود. روون و جذاب
داستان خیلی تازه بود. مجذوب شخصیت سرسخت و شاید مغرور اشکان شدم. البته در آخر متوجه شدم چندان مغرور هم نبود، ولی سرسختی رو کامل ازش میگرفتم. تشابه اسمی نویسنده با راوی هم جالب بود.
چه خوب که جلد اول این کتاب هم رسید به طاقچه. من تمام کتابهای بهاره منفرد رو از این طرف و اون طرف در همین چند مدت اخیر پیدا کردم و خوندم (کتاب چاپی) چون واقعا با خوندن یکی دو