کتاب چرا اینگونه رقم خورد
معرفی کتاب چرا اینگونه رقم خورد
کتاب چرا اینگونه رقم خورد نوشتهٔ بهناز مهدوی است. انتشارات کتاب نغمه این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب چرا اینگونه رقم خورد
کتاب چرا اینگونه رقم خورد حاوی یک رمان معاصر و ایرانی و دربارهٔ دختر جوانی به نام «نگین» است که سرنوشت، تقدیر تلخی را برایش رقم میزند. این رمان ایرانی از یک راز سربهمهر سخن گفته است که در پی آن انتقام و رفاقت و عشق را بهدنبال دارد. نگین با از دنیا رفتن کسی که دوستش داشت، آرامشش را از دست میدهد و با صلاحدید غیرمنطقی اقوام که درمان اوضاع روحی نگین را ازدواج میدانستند، مجبور میشود از مردی که در آتش انتقام میسوزد و منتظر فرصت است، دست یاری طلب کند. نگین دختر زیبا و سادهٔ از همهجا بیخبری است که بهخاطر کینهای قدیمی که به او ربطی نداشت، وارد یک بازی میشود که سرنوشتش را عوض میکند. رمان حاضر ۱۴ فصل دارد.
خواندن کتاب چرا اینگونه رقم خورد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب چرا اینگونه رقم خورد
««یک ماه از این جریان گذشته بود. تو این مدت هرشب کارم این شده بود که انتظار سامان رو بکشم تا به خونه بیاد و از پرنیا خبر بیاره. سامان که حسابی از سوالهاي مختلف و گوناگونم کفری شده بود دیگه جوابم رو درست حسابی نميداد، ولی یه شب خوشحال و سرخوش به خونه اومد و خبر داد که سروش و اعضای باندشون رو که فراری بودن بالاخره گرفتن؛ بعد از چند وقت هم قاضی پرونده بالاخره حکمش رو صادر کرد، پرنیا به دلیل همکاری با پلیس و کمتر بودن تخلفهاش نسبت به بقیه اعضای باند، به یک سال حبس محکوم شد، اما سروش و تعدادی از اونا به اعدام محکوم شدند.
یک ماه به کنکور باقی مونده بود، تو این یک ماه شب و روزم رو با درس خوندن یکی کرده بودم، باید موفق ميشدم که البته با یاری خدا هم شدم. بعد از انتظاری که برام بسیار طولانی گذشت نتایج کنکور اعلام شد، سامان که در کنارم نشسته بود و داشت با لپتاپش نتایج رو ميخوند خبر داد که قبول شدم! معماری، دانشگاه تهران! داشتم از خوشحالی بال در ميآوردم! حالا دیگه تو زندگیم هدف داشتم! سامان هم بعد از چند وقت گرفتگی و مغمومی خوشحالیش رو نمایان کرد و بهم تبریک گفت و برای فردا شب خانواده خاله اینا و خانواده دایی و حتی عرشیا و زنش رو به مناسبت قبولیم به رستوران دعوت کرد! با این ارزشی که برام قائل شد بينهایت سپاسگزار و با هدیهاش کلی سرافراز شدم!
دیگه مثل قبل بیکار نبودم، سرم حسابی مشغول درس و رفت و آمد به دانشگاه بود. رابطهام با سامان هم خوب بود و مشکلی نداشتیم، اخلاقش به خوبی دستم اومده بود و ميدونستم چه موقع سرحاله چه موقع عصبانیه و نباید نزدیکش شد، خلاصه کاری نميکردم که صدای دادش در بیاد، اگر هم تو درسام به مشکلی برميخوردم کمکم ميکرد، طوری که رفتهرفته از این قضیه سوءاستفاده کردم و بیشتر کارهای عملیم رو به دست سامان ميسپردم، وارد ترم دوم شده بودم که سامان به این روندی که در پیش داشتم معترض شد و گفت:
ـ اگر همین جوری پیش بری و کارات رو بخوای بندازی گردن من به هیچ جایی نميرسی، الکی هم خودت رو علاف دانشگاه نکن.
چند روز بعد از این موضوع، وقتی دید ناراحت و پکرم پیشنهاد خیلی خوبی داد و گفت که اگه واقعا ميخوام چیزی یاد بگیرم، به شرکتش برم تا با محیط کار و رشتهام از نزدیک آشنا بشم.
از خدا خواسته از این پیشنهاد استقبال کردم و از فرداش شدم یکی از کارکنان اونجا، هفتهاي سه روز زمانهایی که دانشگاه نداشتم به دفترش ميرفتم و کارهای ابتدایی رو انجام ميدادم.
اينقدر سرم گرم درس و کار شده بود که پرنیا رو فراموش کرده بودم! یک روز زمانی که شرکت بودم، در حین کار هوس نسکافه به سرم زد، بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم تا برای خودم یه لیوان نسکافه ببرم، اما در کمال تعجب پرنیا رو دیدم که کنار میز منشی نشسته بود! فهميدم دوران حبسش تموم شده و بیرون اومده! با دیدنم از جاش بلند شد، مثل دفعه قبل خوشپوش و شیک بود، سلام کردم، دستش رو دراز کرد و جواب سلامم رو با لبخند داد، بهش دست دادم و گفتم:
ـ خوشحالم که آزاد ميبینمت!»
حجم
۴۹۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۹۲ صفحه
حجم
۴۹۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۵۹۲ صفحه
نظرات کاربران
طرز تفکر نویسنده زیاد با سلیقه من جور نبود در تمام دورهمی ها و مهمونی ها و رفت و آمدها دختر داستان اکثر اوقات ساپورت و شلوار چسب با تونیک یا تاپ میپوشید و همیشه همه ی افراد با هم
این رمان رو آنلاین خوندم. یادمه خیلی جذاب بود. به بقیه دوستانم پیشنهاد میکنم.
رمانی پر از احساس و زیباست.
بسیار عالی و جذاب بود
کتاب عالی بود. ممنون از قلم روان و شیوای نویسنده
خیلی عالی و جذاب بود