کتاب بهار کاغذی (جلد دوم)
معرفی کتاب بهار کاغذی (جلد دوم)
کتاب بهار کاغذی (جلد دوم) نوشتهٔ زهره حسین زاده علوی (بهاره منفرد) است و انتشارات ماهواره آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب بهار کاغذی (جلد دوم)
کتاب "بهار کاغذی جلد یک و دو"
داستان بهار کاغذی در دو جلد نگاشته شده است. داستان روایت عشقی ازلی و ابدی است. عشقی شکلگرفته در قلب و روح دختری که از سالهای کودکی، پسری را در ذهن داشته، او را بدون آنکه دیده باشد، میشناخته. عشقی جاری در رگهایش، در بند بند وجودش، در سرتاسر لحظههایش. با او بزرگ میشود، همراه میشود و چون سایهای پشت سرش، از روزهای کودکی و نوجوانی عبور میکند...
هر عشق، داستانی دارد و داستان عشق بهاره، همان قصهٔ ناگفته و نانوشتهای است که از روزهای دور، از کودکی در گوشش نجواکنان سخنها میگفت.
بهاره به دنبال ردپایی از او، به دیدار پسر رویاهایش میرود. اشکان، همان پسری که از کودکی در خیال و تصورات بهاره زندگی میکرد، همان عشق ازلی است که با او زاییده شده بود.
خواندن کتاب بهار کاغذی (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بهار کاغذی (جلد دوم)
«طبق عادت باز دستم را بسمت گره روسری بردم و آنرا محکم کردم. تمام نیرویم را جمع کردم و سعی کردم همانی باشم که می خواستم.
- "می خواستم باهاتون آشنا بشم... صحبت کنم و ...همین!"
چیزی نگفت. راستش جرات اینکه بصورتش نگاه کنم نداشتم. اینکه یک دختر با جسارت تمام بخواهد با یک پسر، آن هم پسری که فقط یکبار در تاکسی دیده و چند قدم با او راه رفته، آشنا شود، چندان جالب بنظر نمی رسید. شاید هم تا حدی زننده و هنجار شکنانه بود.
- "آخه چی باعث شده که... که بخواین با من آشنا بشین؟ چه شناختی از من دارین؟ همینطور من...، من که شما رو تا حالا ندیده بودم. اصلا چه چیز میتونه ما رو..."
***
اکنون میتوانستم سر تا پایش را ببینم. هنوز همان اشکان خوش صورت و خوش لباس بود. مردی قدبلند با اندامی چون سالهای دور و خاطرات محو و ناتمام، ورزیده و متناسب، بینی و چانه ای خوش تراش. اورکت سیاهی بر تن داشت. نگاهم بر کفشهایش افتاد.چکمه هایی براق و آجری رنگ. نمی دانم، شاید هنوز به دنبال نیم چکمه های سورمه ای اش می گشتم...
***
قلبم مچاله شد. جعبه عطر چون خاکستر بجا مانده از آن رویای نیمه تمام، در میان دستم قرار داشت. حالا دیگر اشک چون باران بهاری صورتم را میشست.دستش را بر گونه ام کشید و اشکهایم را با پشت دست تمیز کرد.
- "بهاره... من اینا رو نشونت ندادم که ناراحت بشی و گریه کنی..."
بی قرار نگاهش کردم.
- "خب دیگه، پاشو که دیرت میشه..."
هر دو از روی مبل بلند شدیم. صورتم را تمیز کردم و همانطور که عروسک در میان دستم قرار داشت، گفتم: "اشکان... اون عطرو برای همیشه همونجا که بود، بذار بمونه، من دلم نمیاد از داخل جعبه درش بیارم..."
***
- "زود... زود بیا. دلم برات یه ذره شده"
خندید و گفت: "اگه الان بیای پشت پنجره، منو میبینی...!"
بدنم داغ شد. همانطور که گوشی بر گوشم بود، با عجله به سالن رفتم و پرده ها را کنار کشیدم. در میان تاریکی قامت بلندش را می دیدم. شلنگ و تخته اندازان به سمت در آمدم و دکمه در باز کن را فشار دادم. مامان همراه سها از آشپزخانه بیرون آمدند.
- "کیه بهاره؟"
- "کی؟ خب... استادم، استاد دانشگاهم..."»
حجم
۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
حجم
۷۱٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۹۲ صفحه
نظرات کاربران
هر دو قسمت این داستان خیلی قشنگ بودن و من تا مدتها بهش فکر می کردم. کاش میدونستم خانم بهاره منفرد این داستان رو از تخیلاتشون نوشتن یا واقعیت.
خیلی قشنگ بود و من با لذت خوندم
هر دو جلد عالی بود من سایر کتابهای خانم منفرد هم خوندم و دوست دارم
دو جلد کتاب که روی هم ۲۰۰ صفحه است ۳۰ هزار تومان ؟؟؟؟؟؟ جلد یک بد نب د ولی جلد دو خیلی چرت و بچگونه هم بود
جلد دوم این داستان هم زیبایی های خودشو داشت. ولی فکر میکردم آخرش جور دیگه ای تموم بشه که خب سورپرایزم کرد.