کتاب فرمین موش کتابخوان
معرفی کتاب فرمین موش کتابخوان
کتاب فرمین موش کتابخوان نوشتهٔ سم سوج و ترجمهٔ سیده مریم کشفی است. انتشارات عطر کاج این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر حاوی ماجراهای یک شهرنشین غربتی یعنی موشی به نام «فرمین» است.
درباره کتاب فرمین موش کتابخوان
کتاب فرمین موش کتابخوان رمانی است که در ۱۵ فصل نوشته شده است. این رمان نخستین بار در سال ۲۰۰۶ وارد بازار نشر شد؛ رمانی که به داستان عجیب و جذاب موشی به نام «فرمین» میپردازد. فرمین در یک کتابفروشی در یکی از محلههای فقیرنشین بوستون در دههٔ ۱۹۶۰ به دنیا آمده است. او بهشکلی معجزهآسا خواندن را میآموزد. او اکنون در میان اعضای خانواده منزوی شده و نمیتواند با انسانهای موردعلاقهاش رابطه برقرار کند؛ پس بسیار زود درمییابد که یک موش باسواد، یک موش تنهاست! فرمین پس از سوءتفاهمی ناراحتکننده با قهرمانش یعنی مسئول فروش کتابها، خطرات موجود در میدان اِسکالی را به جان میخرد و تغییر را میپذیرد. سرانجام یک نویسندهٔ نهچندان خوشاقبالِ داستانهای علمی - تخیلی، حضور فرمین را در کنار خود میپذیرد، اما خیلی زود هر دوی آنها بهخاطر نوسازیهای شهری، بیخانمان میشوند. گفته شده است که کتاب فرمین موش کتابخوان، اثری بسیار هیجانانگیز است که با قصهٔ غنی خود، مخاطبین را جادو خواهد کرد.
خواندن کتاب فرمین موش کتابخوان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر امریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
درباره سم سوج
سم سَوِج در ۹ نوامبر ۱۹۴۰ به دنیا آمد. او رماننویس و شاعری آمریکایی است. سوج در کامدن در کارولینای جنوبی به دنیا آمد. او در سال ۱۹۶۸ از دانشگاه ییل فارغالتحصیل شد و پس از آن، به مطالعهٔ فلسفه در دانشگاه ییل و همچنین در دانشگاه هایدلبرگ پرداخت. او مدت کوتاهی در دانشگاه ییل تدریس میکرد. سوج در سال ۲۰۰۴ به مدیسون ویسکانسین رفت و در این شهر ساکن شد. سم سوج پیش از نویسندگی، به کارهای مختلفی همچون تعمیرکاری دوچرخه، نجاری و ماهیگیری مشغول بوده است. رمان «فرمین موش کتابخوان» یکی از آثار داستانی اوست.
بخشی از کتاب فرمین موش کتابخوان
«آن روزها دیگر حتی نای زندگی کردن هم نداشتم. همه جا خاک مُرده پاشیده بودند. کل محله داشت کمکم تخریب و تخلیه میشد. سینما ریالتو دیگر همان چند مشتری همیشگیاش را هم نداشت. با افسردگی دست و پنجه نرم میکردم. اندوهی بزرگ روی شانههایم سنگینی میکرد. بیهدف فقط خودم را این ور و آن ور میکشیدم و به روزهای گذشته و روزهای پیش رویم فکر میکردم.
این روزها حتی کتابفروشی پمبروک هم مشتری نداشت. من هم تمام روز یا روی سقف دراز میکشیدم یا با همان پیانوی کوچکم گذران وقت میکردم. آهنگهایی غمگین به یاد جری عزیزم مینواختم و میخواندم. این روزهای کذایی حتی غذا هم نمیخوردم. دیگر حوصله نداشتم دنبال غذا بگردم.
شاین هر روز فقط در مغازه را باز میکرد و شبها هم میبست و میرفت، بدون خرید و فروش چیزی؛ نه کتاب حراجی، نه کتاب اهدایی و نه چیزی. هر روز اخطاریههای مختلف صادر میشد که یکی یکی به شیشههای مغازههای خیابان ما میچسبید و بعد مغازهها فردایش تخلیه میشدند و علامت پلمپ روی در آنها جا خوش میکرد:«ورود ممنوع. این ملک متعلق به شهرداری بوستون است.»
آلوین و دیگر همسایههایی که هنوز تخلیه نکرده بودند هر روز در پمبروک جمع میشدند و برای رفتن از بوستون به روسیه نقشه میکشیدند.»
حجم
۱۹۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۰ صفحه
حجم
۱۹۸٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۰ صفحه