کتاب کانتینر
معرفی کتاب کانتینر
کتاب کانتینر نمایشنامهای نوشتهٔ کلیر بیلی و ترجمهٔ مریم رفیعی است و انتشارات دیدار آن را منتشر کرده است.
درباره کتاب کانتینر
در جهانی تاریک و سرد، در دنیایی به دور از آزادی و امید، در فضایی آکنده از نبودن، نداشتن، در رنجی که چون هوا جداییناپذیرترین وجه زندگی است، فرار به دنیایی بهشتگون، سرآغاز مهاجرت گروهی از مردم است که تلاش میکنند از راه زمینی از مرز انگلیس عبور کنند. این عبور دستمایهٔ نمایشنامهای است که در فضایی تاریک و دلزده، ما را همراه خود میسازد و در تمام طول داستان، ذهنمان را درگیر این سؤال میکند که در نهایت چه خواهد شد؟ رسیدن یا نرسیدن. هرچند که گویی در رسیدن هم آنچنان لذتی نصیبمان نخواهد شد.
کانتینری پشت یک کامیون نقطهٔ تلاقی پنج مرد و زن است که یادآور همان رنج و گرسنگی و حبسی است که در حال فرار از آن هستند. واسطه و رانندهای که آزادی، غذا، آب، مرگ و حیات شخصیتها در دست آنهاست، یادآور همان سیاستمدارانی هستند که کشور مهاجران را به مکانی ناامن و فاقد هر گونه لذت و امید تبدیل کردهاند. گویی رنج برای این مردمان همیشگی است. مردمی که در عین شباهت، متفاوت و در عین تفاوت شبیه به هم هستند.
نمایشنامهٔ کانتینر اثر کلیر بیلی، نمایشنامهنویس، روزنامهنگار و منتقد تئاتر انگلیسی، انعکاسی است از هر آنچه که مردمانی را از سرتاسر جهان به امید هیچ، جز زندگیکردن، تنها و تنها همین، وادار به مهاجرتی ناگزیر میکند و بهایی که چنین مردمانی برای داشتن دنیایی بهتر میپردازند. کانتینر جهان کوچکی است که قرار است درهای آن دروازهای باشد رو به خوشبختی. جعبهٔ فلزی کوچکی که گویی درونش امنترین نقطهٔ جهان برای این مردمان است.
کلیر بیلی، نمایشنامهٔ کانتینر را سال ۲۰۰۷ منتشر کرد و در همان سال موفق به دریافت جایزهٔ فرینج شد؛ نمایشنامهای با مضمونی قابل لمس برای انسان مدرن در جغرافیای ملتهب کشورهایی از این جهان. اما شاید اوج توانمندی نویسنده، آشکار کردن دنیای درون و گذشتهٔ شخصیتهای نمایش در روندی آرام و آهسته است. روندی که از آغاز نمایش تا پایان ادامه دارد و بهتدریج ما را با سرگذشت هر یک از شخصیتها پیش از سوار شدن به کانتینر، آشنا و درگیر میکند.
خواندن کتاب کانتینر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامههای مدرن پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب کانتینر
«فاطمه: چی شد؟ کامیون ایستاد؟
جمال: آره.
احمد: چرا ایستاده؟ چه خبر شده؟
جمال: آرومتر حرف بزنین.
فاطمه: حتماً یکی میخواد ما رو ببره بیرون.
جمال: هیس.
احمد: چی؟
جمال: دارم گوش میدم.
احمد: چی میشنوی؟
جمال: اگه خفه نشی، هیچی.
احمد: چیزی شنیدی؟
جمال: خفه شو. شاید پلیس کامیون رو نگه داشته.
فاطمه: پلیس؟ بیرونه؟
جمال: خفه شو؟ میشنوی؟ خفه شو.
سکوت برقرار میشود.
فاطمه: از جا بلند میشود و اینطرف و آنطرف میرود.
جمال: میپرسد داری چیکار میکنی؟
فاطمه توجهی نمیکند.
میپرسم داری چیکار میکنی؟
فاطمه: دارم پاهام رو تکون میدم. خواب رفتهن.
جمال: یه جا بشین. میتونی؟ داری سروصدا میکنی.
فاطمه: پاهام خواب رفته. باید راه برم.
جمال: بگیر بشین. عجب زن احمقی هستی!
فاطمه: با من اینطوری حرف نزن!
احمد: هیسسس! با هر دوتون هستم. میخواین کاری کنین همهمون
گیر بیفتیم؟
فاطمه: اون خیلی بیادبه!
احمد: بگیر بشین.
جمال: دارم سعی میکنم ببینم بیرون چه خبره.
احمد: پلیس اومده؟
فاطمه: لازم نیست اینقدر بیادب باشی!
سکوت برقرار میشود.
احمد: چیزی میشنوی؟
جمال با دقت بیشتری گوش میدهد.
جمال: هیچی. هیچی نمیشنوم.
سکوت برقرار میشود. جمال دست از گوشکردن برمیدارد و مینشیند.»
حجم
۳۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه
حجم
۳۷٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۷۲ صفحه