کتاب کمدیا دل / آرته
معرفی کتاب کمدیا دل / آرته
کتاب الکترونیکی «کمدیا دل / آرته» نوشتهٔ جاکومو اورلیا و ناتالی چوبینه با ترجمهٔ حسن ملکی در نشر افکار چاپ شده است. کمدیا دلّ / آرته، سومین کتاب از مجموعهٔ «دربارهٔ تئاتر»، برای آشنایی مقدماتی با کمدیا دلّ/ آرته است، بهویژه برای آشنایی با «ماسکِراها» (شخصیتهای ثابت) آن، و «شناریو» (خلاصهٔ صحنهایِ داستان) آن.
درباره کتاب کمدیا دل / آرته
از پانزده فصل این کتاب، نُه فصل به معرفی و بررسی ماسکِراهای مهم کمدیا دلّ/ آرته اختصاص دارند: لباسهایشان، نقشهایی که در پیرنگهای گوناگون میگرفتند، تکّههای شیرینِ عملی و گفتاری آنها، و بازیگران صحنهها، و بازیگران بزرگی که در ایفای این نقشها مهارت و شهرت داشتند. تصویر برخی از این لباسها، صحنهها، و بازیگران نیز آمده است. فصل پروپیمانی هم به شناریوها اختصاص دارد، و خوشبختانه شناریوهایی برای این کتاب انتخاب شدهاند که بعدها اساس کار برخی از بزرگترین درامنویسان و حتی کمدیبازهای جهان بودهاند: شکسپیر، مولیر، گُلدُنی، هنرمندان وودویل سده نوزدهم، بازیگران سینمای صامت، و میمبازهایی نظیر بارو و مارسل مارسو.
کتاب کمدیا دل / آرته را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به هنر نمایش پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب کمدیا دل / آرته
آرلکّینو: وای که چهقدر غصهدارم! دوتّوره میخواهد کولومبینه را به یک افسر شوهر بدهد! چهطور میتوانم بدون کولومبینه زندگی کنم؟ نه، ترجیح میدهم بمیرم! خاک تو سر این دکتر ابله نفهم ــ هیچ چیز سرش نمیشود! خاک تو سر آن افسر ناجنس ــ یک رذل به تمام معنا! حیف، حیف از آرلکّینوی بدبخت بیچاره. الآن میروم به اتاقام، یک طناب به سقف میبندم، میروم روی یک صندلی، سرم را توی حلقهی طناب میکنم، یک لگد به صندلی میزنم ــ و آنوقت ــ [ادای مردی بهدارآویخته را در میآورد.] تصمیمام را گرفتهام. کسی هم جلودارم نیست. الآن میروم بالای دار ــ دار؟ ووی، آقاجان من، این فکرها چی ست که میکنی؟ آدم خودش را به خاطر یک دختر دار بزند، واقعاً که احمقانه است... بله، واقعاً، آن هم دختری که یک مرد حسابی و محترم را ول کرده، واقعاً که عقل و شعور هم خوب چیزی است... واقعاً که، آخر آدم عاقل، خودت را دار بزنی چی گیر ات میآید؟ گوشت به استخوانهایت اضافه میشود؟ نه که نمیشود، تازه گوشتات هم میریزد. تازه قیافهام را بگو، کج و کوله شود چهکار میکنی؟ دلات میخواهد خلق خدا به ات بخندند؟ باشد، بفرما... نه، ول اش کن، نگو به فکرت رسیده که... بله، به فکرم رسیده که... برو بابا، من که باورم نمیشود... خوب، میگویم که مردش هستم. [خنجرش را میکشد و میخواهد خود را خنجر بزند.] اینجوری میشود معروف شد. اما کو جماعت؟ خوب، حالا که کسی نیست همان خودم را دار بزنم بهتر است. [تظاهر به رفتن میکند، اما میماند.] خودم را دار بزنم؟ چه مردن بیمزهای. اینطوری معروف نمیشوم. باید به فکر یک مرگ حسابی باشم، یک مرگ قهرمانانه، مرگی شایستهی آرلکّینو. [دربارهی این موضوع فکر میکند.] فهمیدم! دماغ و دهنام را میگیرم تا دیگر نتوانم نفس بکشم، آنوقت میمیرم. [دستهایش را روی دهان و بینیاش میگذارد، اما بعد از مدتی میگوید:] فایده ندارد: هوا از لای انگشتهایم توُ میآید. این هم به درد نمیخورد. وای که این یک قلم مردن چهقدر دردسر دارد. [خطاب به تماشاگران:] آقایان محترم، میشود یکیتان لطف کند بیافتد و بمیرد تا من یاد بگیرم... یک دقیقه صبر کنید، حالا فهمیدم! یکجایی خواندهام که بعضیوقتها مردم از خنده میمیرند. کاش میتوانستم آنطوری بمیرم. خیلی بامزه میشد. من که بدجوری قِلقِلکیام. اگر یک مدت زیادی قِلقِلکام میدادند، حتماً از خنده میمردم. پس حالا خودم را آنقدر قِلقِلک میدهم تا بمیرم! [خود را قِلقِلک میدهد، میخندد و از خنده نقش زمین میشود. پاسکواریلّو وارد میشود و چشماش به او میافتد. فکر میکند مست کرده، او را صدا میزند، دست دور گردناش میاندازد و دلداریاش میدهد. بعد هردو با هم قدمزنان خارج میشوند.]
حجم
۷٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۵ صفحه
حجم
۷٫۶ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۵ صفحه