کتاب کیلومتر ۱۱ جاده قدیم ارومیه به سلماس
معرفی کتاب کیلومتر ۱۱ جاده قدیم ارومیه به سلماس
کتاب کیلومتر ۱۱ جاده قدیم ارومیه به سلماس اثری از حامد حبیبی است. این کتاب را نشر چشمه منتشر کرده است. این کتاب به شیوۀ جریان سیال ذهن نوشته شده و روایتی غیرخطی دارد.
درباره کتاب کیلومتر ۱۱ جاده قدیم ارومیه به سلماس
رمان کیلومتر ۱۱ جادة قدیم ارومیه به سلماس، نوشتۀ حامد حبیبی، داستان شخصیتی است که با طنزی تلخ و نگاهی انتقادی به پیرامون، به تاریخ، به شهر و به موقعیت خود در جهان و جامعه مینگرد. راوی این رمان در زمانهای بحرانی زندگی میکند و اتفاقاتی که در رمان برایش میافتد، بیانگر وجوه گوناگون این بحران است. این راوی اگرچه روایتگر تلخیها و تیرگیها و نابسامانیهاست، اما روایت او در رمان کیلومتر ۱۱ جاده قدیم ارومیه به سلماس با نگاهی شوخ و طنزآمیز گرهخورده است.
خواندن کتاب کیلومتر ۱۱ جاده قدیم ارومیه به سلماس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به دوستداران داستانهای فارسی پیشنهاد میشود.
درباره حامد حبیبی
حامد حبیبی در سال ۱۳۵۷ متولد شد. او نویسنده و شاعر است که هم در زمینۀ ادبیات کودکان و هم ادبیات بزرگسالان فعالیت دارد. از میان آثار حامد حبیبی میتوان به مجموعه داستانهای «پلک ماهی»، «بودای رستوران گردباد»، «مجموعه اشعار: پرسه، مرگی بهاندازه» و «داستانهای کودک: نمیخوام قد دراز شم!»، «بوقی که خروسک گرفته بود» و «کرمی که میخواست عکاس شود» اشاره کرد.
بخشی از کتاب کیلومتر ۱۱ جاده قدیم ارومیه به سلماس
«اینجوری زیاد خوابیدهام تا صبح. کجا بود؟ پارک جنگلی، شبهای بمباران. سقف تاریک بود و من منتظر بودم تا یک خلبان نوعدوست و دلرحم، بارش را روی سر شهر و بچههای در خواب ناز خالی نکند، بیاید بریزد در بیابانهای اطراف پایتخت، روی سر ما. میدیدم که وقتی در آشیانهاش در بغداد دارد آن کلاهک شیشهای را برمیدارد چه حس خوبی دارد، چهقدر سبک شده است و خاکستر ما بزدلها و لاشهٔ سوختهٔ پیکان پنجاه و چهار تهران قافمان هم باعث قلقلک وجدان خودش یا هواپیمای اف نمیدانم چندش نمیشود. هر چند به گمانم آنها میگ داشتند. ولی مطمئن نیستم آنهایی که میآمدند سروقت ما میگ بودند یا اف فلان یا یکی از آن هواپیماهای شکاری کارتهای بازی که یک زمانی همهٔ مشخصاتشان را از حفظ بودیم. راستی چرا نمیدانستیم آن هواپیماها چه بودند؟ باید به ما میگفتند. حتی بیشترین سرعت و سال ساخت و بالاترین ارتفاع پروازشان را هم باید میگفتند. نمیدانم وقتی محکومی را میخواهند اعدام کنند اسم جلاد را به او میگویند یا نه سال تولد آن کسی که تیرخلاص را میزند، کالیبر اسلحه... دستکم نمرهٔ کفشی که قرار است با لگد به چارپایه کوبیده شود... این چیزهایی که آدم نمیداند ترسناک است وگرنه آخرش که یکی است.
اگر این بار نگاه یک نفر با آن موهای رنگکردهای که از زیر روسری دویده به پیشانی، توی صورتم مکث کند حتما تعداد دقیق گلبولهای سفیدش را خواهم پرسید یا تعداد لباسهای زیری که اشتباهی با یک پولیور قرمز ارزانقیمت انداخته توی لباسشویی. یا اینکه اصلا حتی اسمش را هم نمیپرسم. فکر کنم بهتر باشد نپرسم. امیر میگفت شناخت ترسناکتر است، مگر اینکه وقت نداشته باشی. یعنی باید به اعدامی، درست پای چوبهٔ دار اسم طرف را بگویند نه دو سال قبلتر، یا حتی شب قبل توی سلول؛ انسانی نیست.»
حجم
۹۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
حجم
۹۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
نظرات کاربران
بدترین کتابی که تاحالا خوندم فقط چون استادمون گفته بود باید میخوندمش اصلا نمیفهمی داستان چیه داره یچیزی میگه بعد کلا میره یه لکیشن دیگه حتی بعضی اوقات نمیفهمی این حرف رو کدوم شخصیت داستان زده. کتاب به شدت بدیه حتی ارزش
من به کتابها و داستانهای غیر خطی علاقه دارم. اما این یکی کلا خیلی فاصله داشت با نام داستان. داستانی نبود. چند تا شخصیت بودند حول مهمل گوییهای یک آدم. موضوعی نبود که بشه بهش فکر کرد. بهش چنگ زد
آدم ها به چی فکر میکنن، توی مغزشون چی میگذره، چه طوری با خودشون حرف میزنن، وقتی حواسشون نیست حواسشون کجاست؟ کلا محتویات داخل سر یک آدم عجیب رو خوب روی کاغذ آورده.