کثیفیهای تنت را مثل خاطره نگه میداری که یک روز بایستی جلوِ آینه و گذشتهات را مرور کنی
محمدرضا
هر کس بخواهد بدبختت کند اول عادتت میدهد، این عادت را دستکم نگیر
محمدرضا
«همه مثل پارکومترند؛ برای اینکه بتوانی کنارشان بمانی باید مدام هزینهاش را بریزی توی حلقشان.»
محمدرضا
همیشه باید انتخاب کنی، بین بستنی قیفی و کیم، بین جوجهکباب و بختیاری، بین ناخن خوردن و دررفتن... یک بابایی هزار سال پیش ترانهای خوانده بود در این مایهها. یادم نیست.
محمدرضا
بدترین چیز این است که زیر مشمای روی میز نوشته باشند زمان استفاده سی دقیقه. چیزی شبیه فحش خواهرمادر است. شبیه یک مرخصی دوروزه در سربازی است که از ثانیهٔ اول به دو روز بعدش فکر میکنی
محمدرضا
این اواخر حرفهایش مثل ترجمهٔ بد از یک کتاب روسی شده. همین کارهایش شاید مرا به روزی بیندازد که بروم سفرهٔ دلم را پیش یک روانپزشک پهن کنم. هر چند هنوز آنقدر که به درمان فوری با یک ساختمان ششطبقه ایمان دارم به دوادرمانهای روانپزشکها ندارم.»
محمدرضا