کتاب پرندهباز
معرفی کتاب پرندهباز
کتاب پرندهباز نوشتهی ویلیام وارتن، داستان شگفتانگیز پرندهای است که قبلا پسر بوده است. پرندهباز را با ترجمهی سحر رضاسلطانی در اختیار دارید.
دربارهی کتاب پرندهباز
ویلیام وارتن در کتاب پرندهباز، داستان پسر جوانی به نام بِردی را روایت می کند که علاقهای جنون آمیز به پرندگان دارد. او همراه اَل، دوست صمیمیاش، مکانی برای نگهداری از پرندگان دارند. اما پدر و مادرش این مکان را تخریب میکنند، و این همان نقطهی آغاز ماجرای بزرگ است... او همچنان به پرندهها علاقه دارد. آنقدر تمرین میکند تا بتواند در رویاهایش به یک پرنده تبدیل شود و همانجا دل به یک قناری ماده میبازد. این شیفتگی در حدی است که او دیگر نمیتواند برای وجود خودش به عنون یک انسان یا پرنده تفکیکی قائل باشد. اما ضربهی نهایی را جنگ به وجود آنها میزند. وقتی بردی و ال از جنگ باز میگردند به جای اینکه به خانههایشان بروند، به آسایشگاه سربازان میروند، چراکه بردی حالا واقعا پرنده است. حرف نمیزند. چیزی نمیخورد و ...
کتاب پرندهباز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
پرندهباز داستانی جذاب و باورنکردنی است. اگر به رمانهای خارجی علاقه دارید، کتاب پرندهباز را انتخاب کنید و در لذت بیپایان خواندن رمان غرق شوید.
بخشی از کتاب پرندهباز
کارهای بردی بعضی وقتها باعث میشود از ترس خودم را خراب کنم. از دیوار بهسمت زیرشیروانی بالا میروم تا کبوترها را ببینم اما بردی آنجاست، خمیده در تاریکی، دارد پرها را روی آن سرهمی میدوزد. عجیبترین فکرها به سر بردی میزند.
و حالا، دوباره اوست که وسط این اتاق سفید دولا شده و به من اهمیت نمیدهد. نگاه دیگری به راهرو میاندازم.
ـ بجنب بردی. تمومش کن! تو که واقعاً پرنده نیستی. این بخش هشت لعنتی فقط یه شوخی بیمعنیه. اون جنگ احمقانه تموم شده! هیتلر، موسولینی، توجو، همهٔ اون تاپالهها دخلشون اومده!
بیفایده است. دیوانه شده. نمیدانم آیا این روانشناس میداند که ما او را بردی صدا میکنیم یا نه؟ امکان ندارد مادر بردی این را به او گفته باشد، فکر نکنم حتی خودش هم بداند.
بردی پشتش را به من میکند. همانطور نشسته میچرخد. درحالیکه دستهایش از دو طرف آویزان است میچرخد و رو به بالا از دریچهٔ کوچکی در آن سوی اتاق به آسمان زل میزند.
پزشک ارتش گفت من باید راجعبه خاطرات دونفرهمان با بردی حرف بزنم. آنها مرا با کشتی از بیمارستان دیکس به اینجا آوردند. صورتم هنوز باندپیچی است. وسط جراحیها گیر افتادهام. وقتی چیزی میخورم یا حرف میزنم دردم میگیرد، اما از صبح مثل آدمی دیوانه یکبند دارم حرف میزنم و دیگر عقلم به جایی نمیرسد.
ـ هی بردی! یادت میآد تو جنگل برای پرندهها آشیونه ساختیم؟
شاید این موضوع سر ذوقش بیاورد. مادرش مجبورمان کرد اولین آشیانه را، که در حیاط خانهشان بود، خراب کنیم. خانهشان بخشی از املاک کاسگروف محسوب میشد؛ ورودی آن بود. عمارت کاسگروف و اسطبلش سالها پیش سوخته بود. خانه سمت چپ زمین بیسبال بود. زمین بیسبال را روی مرتع قدیمی کاسگروف ساخته بودند؛ یعنی آخرین زمین بیحصاری که این اطراف باقی مانده بو
حجم
۳۱۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
حجم
۳۱۰٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۴ صفحه
نظرات کاربران
فیلمش هم عالیه birdy