کتاب بودای رستوران گردباد
معرفی کتاب بودای رستوران گردباد
کتاب بودای رستوران گردباد نوشتهٔ حامد حبیبی است. نشر چشمه این مجموعه داستان معاصر ایرانی را روانهٔ بازار کرده است. این اثر برگزیدهٔ دومین دورهٔ جایزهٔ ادبی هفتاقلیم بوده است.
درباره کتاب بودای رستوران گردباد
کتاب بودای رستوران گردباد ۱۳ داستان کوتاه از حامد حبیبی را در بر گرفته است. عنوان برخی از این داستانها عبارت است از «گیلاسی غلتیده زیر مبل»، «چه شد که زنم نگذاشت چیپسم را بخورم»، «انگار بچهای آنجا خوابیده باشد»، «متد یا هیچوقت یکدستی رانندگی نکن» و «بودای رستوران گردباد».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب بودای رستوران گردباد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب بودای رستوران گردباد
«زنی که چشمهایش به چشم ماهی میمانست اشاره کرد که چمدانم را باز کنم. جوری دستش را گذاشته بود روی چمدان انگار سالها یونیفورم پوشیده و صبحبهصبح به نان تستش کره مالیده تا این لحظه از راه برسد. مردهای همراه من آنطرف نوارهای متحرک ایستاده بودند. نوارها انگار نهرهای باریکی بودند که ساکها و چمدانهایمان را داخل آنها میانداختیم تا به دریا برسانند، که نمیرساندند و چند متری آنطرفتر تمام هستی ما را تف میکردند بیرون، جز تمام هستی من که گیر کرده بود به یک ریشهٔ درخت. انگشتهایش را مثل هشتپایی وظیفهشناس گذاشته بود روی چمدان. نگاه ماهیصفتی به من انداخت. میخواست انتقام زنم، دخترم و مادرم را یکجا از من بگیرد.
تسمههای روی چمدان را باز کردم. حالا باید عددی سهرقمی را وارد میکردم تا دلورودهاش دیده شود. تمام اعداد سهرقمی به سمتم هجوم آوردند. قانونشان اجازه نمیداد نزدیک به هزار عدد را امتحان کنم تا به عدد درست برسم. چمدان را مایل گذاشته بودم روی میز و مثل یک ریاضیدان به این مسئله خیره شده بودم. همراهانم چمدانهایشان را جلو پایشان ردیف کرده بودند و دستبهسینه ایستاده بودند و مثل یک گروه موسیقی که منتظر دستوپاچلفتیترین نوازندهٔ فلوت نیمکرهٔ شرقی باشند، چپچپ نگاهم میکردند.»
حجم
۸۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۱۵ صفحه
حجم
۸۰٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۱۱۵ صفحه