کتاب دختری که از زندان داعش گریخت
معرفی کتاب دختری که از زندان داعش گریخت
کتاب دختری که از زندان داعش گریخت نوشتهٔ فریده خلف و ترجمهٔ سودابه قیصری است و بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه آن را منتشر کرده است. «این داستان من است...؛ گاهی آنچه انسان بر سر انسان میآورد باورکردنی نیست.»
درباره کتاب دختری که از زندان داعش گریخت
فریده خلف اهل جامعهٔ ایزدی روستای کوچو در عراق است. نوزدهساله بود که داعش به کوچو حمله کرد و او و دوستانش را بردگی برد و فروخت.
او پس از فراری شجاعانه، در اردوگاه مهاجران عراقی به مادر و برادرانش پیوست و در سال ۲۰۱۵ پناهندگی آلمان به وی اعطا شد.
کتاب دختری که از زندان داعش گریخت نتیجهٔ مصاحبههای آندریا سی. هافمن نویسنده، خبرنگار و متخصص خاورمیانه و وضعیت زنان در کشورهای مسلمان با فریده خلف است.
خواندن کتاب دختری که از زندان داعش گریخت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران خواندن خاطره و سرگذشت افراد پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دختری که از زندان داعش گریخت
«در حیاط مدرسه، همهٔ دختران همسن من، با هم در یک گروه ایستاده بودیم. مردان داعش ما را انتخاب و از خانوادههایمان جدا کرده بودند. مادرم برای نگهداشتن من کنار خودش و برادرانم، با آنها گلاویز شد، اما مرا از دستاش کشیدند و واداشتند کنار سایر زنان و دختران مجرد بایستم. سلاحهایشان را بهسمت ما نشانه رفته بودند تا هرگونه فکر فرار را از سر بیرون کنیم. همهٔ دختران را میشناختم؛ آنها دوستان، بستگان، همکلاسیهایم بودند. اوین هم آنجا بود. از میان روزنهٔ روسریاش که دور صورتش پیچیده بود، با چشمانی گشاده به من خیره شده بود. میدیدم که وحشت کرده و ترسیده بود، همهٔ ما ترسیده بودیم، البته نمیتوانستیم چیزی بگوییم.
مردان به ما دستور دادند سوار یکی از اتوبوسها شویم. اتوبوسی کاملاً معمولی بود مثل همانهایی که بارها با آنها مسافرت رفته بودیم. به حتم داعش، سیستم حمل و نقل عمومی را برای اهداف خود در اختیار گرفته بود. مطمئن بودم لحظهای که سوار شویم، پایانمان رسیده است. برای همین ثانیهٔ آخر تلاش کردم از گروه جدا شده و فرار کنم. اما یک سرباز داعش دستم را محکم گرفت: «همون کاری رو که بهت گفتن بکن!»
رو به او جیغ کشیدم: «من سوار نمیشم! ولم کن!»
مرد عرب گفت: «چرا، سوار میشی.» و با ته تفنگش به زور مرا بهطرف اتوبوس هُل داد. دیوانهوار لگد پراندم؛ او شدیداً عصبانی شد.
گفت: «پتیاره! بهزودی کاری میکنم که رام شی.»
او و مرد دیگری دستانم را از پشت محکم نگهداشته و مرا به داخل اتوبوس کشاندند، درحالیکه تا آخرین نفس جیغ میزدم و مقاومت میکردم. داد زدم: «این کارها چه معنایی داره؟ اگه میخواین من رو بکشین، بهتره همینجا این کارو بکنین!»
مرد خندهکنان جواب داد: «ما قصد کشتنات رو نداریم، ابداً! اون جوری حیف میشی!» در را پشت سرمان بستند و راننده موتور را روشن کرد. دو سرباز داعش با لباس سیاه او را همراهی میکردند و طی سفر کاملاً مراقب ما بودند. وقتی اتوبوس راه افتاد، ما دخترها کاملاً وحشت کرده بودیم. برخی بهشدت به پنجرهها میکوبیدند. برخی آنقدر نومید بودند که سرشان را به شیشه میکوبیدند. آنها ترجیح میدادند بمیرند تا با آینده روبرو شوند. اما هیچکس توجهی به بدبختی ما نکرد. هیچکس نمیتوانست صدای ما را که کمک میخواستیم بشنود.
تمام راه گریه کردیم. از علائم جاده میتوانستم ببینم که اتوبوس به سمت موصل میرود. اوین هقهق کرد: «کجا میبرنمون؟ میخوان باهامون چهکار کنن؟» نمیتوانستم جوابی به او بدهم. هرچند به وضوح میدانستم چه چیزی در انتظار ماست، نمیخواستم آن را بلند بر زبان بیاورم. در گزارشهای تلویزیونی شنیده بودم که داعش، دختران را از سنجار ربوده بود تا به عنوان برده در اختیار سربازانش قرار دهد. آیا واقعاً چنین سرنوشتی در انتظارمان بود؟ چنین فکری آنقدر آزاردهنده بود که نمیتوانستم برایش فرجامی منطقی تصور کنم. نه، غیرممکن بود. چنین چیزهایی فقط در تلویزیون اتفاق میافتند، نه در زندگی واقعی. امکان نداشت من و اوین در چنین شرایطی گیر بیفتیم. به او گفتم: «به محض اینکه در باز بشه، فرار میکنیم.»»
حجم
۲۶۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
حجم
۲۶۹٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۲۴۰ صفحه
نظرات کاربران
سلام خدا رحمت کند حاج قاسم سلیمانی و شهدای سوریه و عراق را در برابر داعش آمریکایی دختران بد حجاب و بی حجاب و ز ز آ بخوانند و شکر گذار نعمت امنیت و نعمت ولایت و وجود رهبر فرزانه
من این کتاب رو خیلی دوست داشتم عالی بود
کتاب خیلی خوب بود و تجربیاتش تاثیر گذار بود انشاءالله که داعش نابود شود.سلام و درود بر روح شهید مقاومت سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی عزیز❤️ و تمام شهدای جبهه مقاومت.❤️
مه فرهاد کیوه ی عشقم ته شیرینی له کوبانی منو داخ کیونه ی کوردان منو دریایل توفانی