کتاب خاطرات محسن رفیق دوست
معرفی کتاب خاطرات محسن رفیق دوست
کتاب خاطرات محسن رفیق دوست به کوشش داوود قاسمپور در انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ شده است. مرکز اسناد انقلاب اسلامی بخشی از فعّالیتهای خود را به ضبط، تدوین و انتشار خاطرات شخصیتهای دخیل در وقایع انقلاب اسلامی اختصاص داده است تا منابع دست اول در اختیار پژوهشگران تاریخ معاصر ایران و تاریخ انقلاب اسلامی قرار گیرد. خاطرات محسن رفیقدوست اطلاعات سودمندی دربارهٔ تاریخ انقلاب اسلامی از نخستین سالهای نهضت اسلامی و دههٔ اول پس از پیروزی انقلاب اسلامی در اختیار ما قرار میدهد. محسن رفیقدوست اکنون رئیس بنیاد خیریهٔ نور است که خود آن را تأسیس نموده به فعالیت در زمینهٔ تولیدات دارویی مشغول است.
درباره کتاب خاطرات محسن رفیق دوست
رفیقدوست که همراه با پدر و برادرانش در بازار تهران مشغول کارِ اقتصادی بود، اولین بار از طریق فدائیان اسلام با سیاست و مبارزهٔ سیاسی آشنا شد؛ ولی اوج فعالیتهای ایشان در تنها تشکّل بازاری وقت، هیئتهای مؤتلفهٔ اسلامی بود. این ائتلاف که با راهنمایی امام خمینی و از اتحاد بازاریان فعال در مساجد تهران تشکیل شده بود، ارتباط مستحکم و پایداری با دو کانون دیگر یعنی مسجد و دانشگاه داشت. حضور در زندان و آشنایی با نحلههای فکری مختلف و دیگر گروههای مخالف رژیم پهلوی و مباحثات فکری با آنان، افتخار رانندگی ماشین حامل امام خمینی از فرودگاه تا بهشت زهرا و بازگویی حالات امام و مردم در آن لحظات سبب شده روایت او از ویژگیهای برجسته و منحصربهفردی برخوردار باشد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی همراهی با مقام معظم رهبری، فعالیت در عرصهٔ اقتصاد خصوصی و شرح اقدامات بنیاد مستضعفان از موضوعات مهم و جذاب کتاب است.
کتاب خاطرات محسن رفیق دوست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به علاقهمندان به مطالعهٔ تاریخ معاصر ایران و اتفاقات ایام انقلاب پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب خاطرات محسن رفیقدوست
پدرم در خانواده حاکمیت مطلق داشت و خانوادهٔ ما از خانوادههای پدرسالار بود. در سالهای دههٔ بیست (۳۰ ـ ۱۳۲۰ ه. ش) خانوادهها به دو دستهٔ سنّتی - مذهبی و خانوادههایی که در اصطلاح «تَحفُّظ» نداشتند و پس از کشف حجاب رضاشاه به وجود آمده بودند، تقسیم میشد. خانوادهٔ ما از خانوادههای دستهٔ سنتی بود که در آن پدر و مادر بر رفتار و کردار فرزندان، نظارت بسیاری داشتند. در زمانی که من ۱۵ سال بیشتر نداشتم، شبی دیرتر از وقت همیشگی به خانه برگشتم. پدرم که تا آن زمان، منتظرم مانده بود صدایم کرد و گفت: زندگی من مثل این کاغذ سفید است (اشاره به کاغذ سفیدی میکرد که در دستش بود). ولی اگر تو بخواهی شب دیرتر از وقت معمول به خانه برگردی، نقطهٔ سیاهی در آن ایجاد میشود و بعد با خودکاری که در دستش بود، نقطهای در گوشهٔ کاغذ سفید، گذاشت. سپس ادامه داد: اگر هر شب این روند ادامه پیدا کند، این کاغذ سفید، کلاً سیاه میشود. از آن شب به بعد من در رفت و آمدهایم دقت بیشتری کردم و کوشیدم همیشه در وقت مقرر خانه باشم. پدرم حساسیت ویژهای نیز دربارهٔ مسائل مذهبی داشتند و آداب مذهبی از جمله نماز را از همان دوران کودکی به ما یاد داده بودند و ما را به اقامهٔ نماز ترغیب میکردند. پدرم نماز را صبحها با صدای بلند میخواندند و ما معمولاً با صدای نماز ایشان از خواب برمیخاستیم، ولی اگر بیدار نمیشدیم خودشان ما را بیدار میکردند. روزه را هم زودتر از سن تکلیف به جای آوردم که در اثر تشویقها و ترغیبهای پدرم بود. پدرم به روابط فامیلی و داشتن رابطه با مردم ارزش قائل میشد و مقید بهاینگونه روابط بود.
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۵۶ صفحه
حجم
۲٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۴۵۶ صفحه
نظرات کاربران
لطفا بی نهایت اش کنید
سلام، کتاب بسیار زیبا و خواندنی ست آنهاییکه دراوایل انقلاب نبوده اند سفارش می کنم حتما مطالعه کنند