کتاب خداحافظی در ژوئن
معرفی کتاب خداحافظی در ژوئن
کتاب خداحافظی در ژوئن نوشتهٔ الکساندر وامپیلوف و ترجمهٔ مژگان صمدی است و نشر مرکز آن را منتشر کرده است. اولین نمایشنامهی وامپیلوف خداحافظی در ژوئن است که مانند نمایشنامهٔ بعدی او پسر بزرگ در قالب کمدی نوشته شده است. وامپیلوف در این نمایشنامه فضای دانشجویی دههٔ شصت، نوع روابط، روحیات و تاحدی نوع نگاه ساده و غالباً رمانتیک دانشجویان را هنگام فارغالتحصیلی و در آستانهٔ ورود به جامعه توصیف میکند.
درباره کتاب خداحافظی در ژوئن
نخستین نمایشنامهٔ بلند الکساندر وامپیلوف، خداحافظی در ژوئن، در ۱۹۶۶ نوشته شد، یعنی تقریباً در انتهای دورانی از تاریخ شوروی که اُتّیپل نام گرفته است، دورانی که با مرگ استالین در ۱۹۵۳، به امید فرارسیدن «تابستان» شروع شد.
قهرمان اصلی این نمایشنامه، کولیسف، دانشجوی ممتازی است که هدف اصلیاش در زندگی رسیدن به مدارج عالی علمی است و حاضر است در راه رسیدن به هدف خود هر مانعی را به هر قیمتی بردارد. او به لحاظ شخصیتی با چارچوبهای تعیین شدهٔ سیاستهای فرهنگی شوروی منطبق نیست و به عبارتی دیگر نمایندهٔ نسل خودش است ـ نسلی که از تحقق ایدئالهای انقلاب اکتبر سرخورده شده است و به واقعیبودن هدف شوروی ـ تحقق کمونیسم ـ پوزخند میزند. در اوایل این نمایشنامه کولیسف در قبرستان دوران مجرمیت خود را میگذراند طبق تصمیم شورای شهر، قبرستان باید تخریب، و به جایش خط تراموا کشیده میشد. کولیسف در جایی میگوید:
طبق دستور شورای شهر این دنیا باید وسیع بشه، اون دنیا محدود.
مسئولان شهر حصار چوبی و قدیمی را که بهراحتی «امروز» را به «دیروز» مرتبط میکند، برمیدارند و قبرستان را که میتوان آنرا نمادی از گذشته نامید خراب میکنند و به جایش ستونهای بتونی میکارند. اما فراموش نشود که خط تراموا، اگرچه سمبل حرکت است، مداری بسته است، این موضوع به اصلاحات خروشچف اشاره دارد؛ مقطعی از تاریخ شوروی که انتقاد از استالین شکلی رسمی پیدا کرد و ظاهراً روشهای استالینی کنار گذاشته شد و سلسلهای از اصلاحات صورت گرفت که بعدها غیراصولی بودن و تأثیر تخریبی آن خصوصاً در زمینهٔ اقتصادی آشکار شد.
جامعهٔ شوروی در دههٔ شصت، اگرچه از نظر ایدئولوژیکی سرخورده بود اما دستاوردهای علمی چشمگیری نیز به دست میآورد و تبلیغات وسیعی که در این زمینه میشد نوعی علمگرایی افراطی در جامعه ایجاد میکرد: گاگارین در ۱۹۶۱ به فضا رفت، و جوانان از رشتههای مختلف علمی خصوصاً فیزیک استقبال فراوانی میکردند. نمایشنامهنویس این حرص و علاقهٔ مفرط علمی را زیر سؤال میبرد ـ امری که با شرایط آن روز شوروی، نشان دهندهٔ شجاعت او بود.
کولیسف نمیخواهد به فلسفهٔ زندگی فکر کند: «... آدم یا باید زندگی کنه و یا در مورد زندگی فکر کنه؛ اما فقط یکی از این دو تا. باید سریع تصمیم گرفت. برای هر دو باهم، فرصت نیست.» او در دوراهی انتخاب قرار میگیرد ـ ادامهٔ تحصیل یا آسودگی وجدان ـ او ادامهٔ تحصیل را انتخاب میکند. در این انتخاب رپنیکوف ـ رئیس دانشگاه، و زالاتویف ـ کارفرمای کولیسف، او را تشویق میکنند.
وامپیلوف ابتدا نام «بازار مکاره» را برای «خداحافظی در ژوئن» انتخاب کرده بود، چرا که احساس میکرد جامعه به بازاری مبدل شده است که در آن همه چیز قابل خرید و فروش است.
در خداحافظی در ژوئن که قهرمان اصلی با ویژگیهای منفی درگیر مبارزهای درونی است، تقابل درام وامپیلوف را با درام سفارشی معمول شوروی که قهرمان اصلی همواره مثبت بوده و درگیریهایش از نوع ساده خارجی است، به خوبی نشان میدهد.
خواندن کتاب خداحافظی در ژوئن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران نمایشنامه و ادبیات روسیه پیشنهاد میکنیم.
درباره الکساندر وامپیلوف
الکساندر وامپیلوف در ۱۹ اوت ۱۹۳۷ میلادی، صدمین سالمرگ بزرگترین شاعر روس ـ الکساندر پوشکین ـ به دنیا آمد؛ از این رو نام الکساندر بر او نهادند. او چهارمین فرزند خانواده از پدری بورات (بخشی از ساکنان سیبری) و مادری روس بود که هر دو معلم بودند. پدرش معلم ادبیات و مادرش معلم ریاضی بود. چندی قبل از تولد الکساندر، پدرش که دور از خانه به سر میبرد در نامهای به همسرش در مورد فرزندی که انتظارش را میکشیدند چنین مینویسد: «احتمال میدهم پسر باشد و میترسم که نویسنده شود چرا که مرتب خواب نویسندگان را میبینم».
الکساندر یک سال و نیم بیشتر نداشت که پدرش والنتین نیکیتیچ در مارس ۱۹۳۸ تیرباران شد. دههٔ سی، خصوصاً سالهای پایانی آن، برای روسها سخت، غمانگیز و پر از ترس و وحشت بود؛ دورانی که روشنفکران، ناعادلانه و به کوچکترین بهانه حبس و اعدام میشدند.
الکساندر به ادبیات و موسیقی علاقه داشت. او رشتهٔ ادبیات روسی را در دانشگاه ایرکوتسک سیبری تمام کرد و در دانشکدهٔ ادبیات گورکی مسکو ادامهٔ تحصیل داد. قصهنویسی را از سال اول دانشکده شروع کرد. نوشتههایش در روزنامههای ساوتسکایا مالادیوژ، ایرکوتسکی اونیورسیتت و لنینسکیی زاوتی به چاپ میرسید.
وامپیلوف در ۱۷ اوت ۱۹۷۲، در حالی که تنها دو روز به سیوپنجسالگیاش مانده بود، در دریاچهٔ بایکال غرق شد. او، علیرغم فرصت کمی که داشت، تنها با نوشتن چهار نمایشنامهٔ بلند و سه نمایشنامهٔ کوتاه، انقلابی در نمایشنامهنویسی و تئاتر روسی به وجود آورد. در تاریخ نمایشنامهنویسی قرن بیستم روسیه دورهای به پساوامپیلوف معروف است: نسلی از نمایشنامهنویسان متأثر از آثار او بهوجود آمد که پتروشفسکایا، اسلاوکین، کازانتسوف، رازاموفسکایا، ساکالوا، آرو و گالین از آن جملهاند.
در دوران شوروی نگاه ابزاری به انسان به مثابهٔ وسیلهٔ ساخت کارخانهها، نیروگاهها، رژهٔ نظامی و سرودهای انقلابی و انعکاس قهرمانیهای روزمره، نویسندگان را نیز تحت تأثیر قرار داده بود. مسلماً بسیاری از آنان با آمادگی کامل آثار سفارشی بیرون میدادند و از کار خود احساس رضایت هم میکردند، اما نویسندگانی هم بودند که کارشان در خدمت سرودهای پیروزی و رجزخوانیهای روزمره نبود؛ سرنوشت تسویتایوا، ماندلشتایم، اخماتوا، پلاتونف و... را یاد بیاوریم.
نقطهٔ قوت و نوآوری وامپیلوف در مقام نمایشنامهنویس در این نبود که درام او نسبت به استانداردهای زمان خودش پیچیدهتر و یا از نظر روانشناختی عمیقتر بود؛ نقطهٔ قوت او در این بود که نمایشنامههای او متفاوت بود. جنبهٔ اخلاقی وجود انسان و ارتباط متقابل میان ایدئال و واقعیت، ذهن وامپیلوف را به خود مشغول کرده بود، او تقابل میان اوج احساسات و عملگرایی، تقابل میان ویژگیهای والا و پستِ انسان معاصر، مبارزهٔ میان نیمهٔ زنده و نیمهٔ مردهٔ روح آدمی را موشکافانه بررسی میکرد و این امر اساس ایدهٔ هنری وامپیلوف و نو بودن سبکش را نشان میداد.
بعد از گذشت چند دهه از انقلاب اکتبر، به تدریج احساس رضایت و اطمینان به تزلزلناپذیری اساسِ نظام شوروی و امید به تحققِ «معیارهای لنینی در ساختار حزبی و دولتی» بهتدریج در جامعهٔ روسیه محو شده بود و دلسردی و ناامیدی از ایجاد «سوسیالیسم با حفظ کرامت انسانی» در حکومت توتالیتر جامعه را فرا گرفته بود. اولین نمایشنامهٔ بلند او، خداحافظی در ژوئن، در ۱۹۶۶ نوشته شد، یعنی تقریباً در انتهای دورانی از تاریخ شوروی که اُتّیپل نام گرفته است، دورانی که با مرگ استالین در ۱۹۵۳، به امید فرارسیدن «تابستان» شروع شد.
بخشی از کتاب خداحافظی در ژوئن
«بهار. حصار رنگ شده، تابلوی بزرگ اعلان برنامههای فرهنگی. گوشهای از خانهٔ دو طبقهٔ قدیمی، ستونی که روی آن جدول «ایستگاه اتوبوس» نوشته شده است. در خانهٔ قدیمی کسی پیانو تمرین میکند.
تانیا: تابلوی اعلان برنامههای فرهنگی را میخواند. کالیسف ظاهر میشود.
کالیسف: شب به خیر.
تانیا: (بدون آنکه رویش را برگرداند) شب به خیر.
کالیسف: خیلی وقته که اتوبوس نیامده؟
تانیا: نمیدونم. (برمیگردد)
کالیسف: اُهُ... شب به خیر.
تانیا: «اُهُ» یعنی چی؟
کالیسف: یعنی تعریف کردن از زیبایی کسی.
تانیا: آ آ... (رویش را به طرف تابلوی اعلان برنامههای فرهنگی برمیگرداند)
برای مدتی هر دو در سکوت تابلو را میخوانند.
کالیسف: (به تانیا نزدیک میشود) دختر خانم، ببخشین میشه بپرسم کجا میخواین برین؟ البته اگه فضولی نیست (کنار تابلوی اعلانات) سینما؟... نه؟ خب، کنسرت؟... باز هم نه؟... پس کجا؟ نکنه میخواین برین تئاتر؟... آها فهمیدم. هنوز نمیدونین؛ تصمیم نگرفتین. حالا که اینطوره، پس با من بیاین.
تانیا: دارین سر به سرم میذارین؟
کالیسف: نه. میخوام شما را دعوت کنم به...
تانیا: (حرفش را قطع میکند) ممنون، یه نفر دیگه رو دعوت کنین... ضمناً من وقت ندارم با شما صحبت کنم.
کالیسف: باور نمیکنم... چند بار تابلوی اعلانات رو خوندین؟ راستشو بگین.
تانیا: (با کمی مکث) سه بار. خب که چی؟
کالیسف: آها، پس میبینین؟ معلوم میشه حوصلهتون سر رفته.
تانیا: (شانهاش را بالا میاندازد) من همینطوری نگاه میکردم ببینم فردا کجا میشه رفت.
کالیسف: و امروز؟ کجا میخواین برین؟ رقص؟ کنسرت؟ گردش دستهجمعی در پارک؟
تانیا: همهٔ این برنامهها واسهٔ فرداست. خودتون بخونین و گردش دستهجمعی در پارک، یه هفتهٔ دیگهست.
کالیسف: مهم نیست. ما همین امروز برنامهها رو افتتاح میکنیم. من شما رو دعوت میکنم.
تانیا: کجا منو دعوت میکنین؟
کالیسف: عروسی. به عنوان اولین برنامه، من شما رو به عروسی دعوت میکنم.
تانیا: عروسی؟ همین الان؟
کالیسف: همین الان. اسم شما چیه؟... شما اسم ندارین؟
(سکوت)
تانیا: اسم دارم. اما به چه درد شما میخوره؟... به هرحال بلافاصله فراموشش میکنین.
کالیسف: چرا باید فراموش کنم؟
تانیا: چون خیلی عجولین. خب، معلومه که همه چی رو فراموش میکنین.
کالیسف: من حافظهٔ خوبی دارم.
تانیا: الکی پز ندین.
کالیسف: نه، واقعاً میگم. حافظهٔ من حرف نداره. میخواین امتحان کنین؟
تانیا: باشه. الان امتحان میکنیم... برگردین!
کالیسف: برگشتم.
تانیا: خب... حالا بگین ببینم کدوم هنرمند به شهر ما اومده؟
کالیسف: ژانّا گالاشوبُوا، خوانندهٔ کنسرت.»
حجم
۷۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه
حجم
۷۵٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۰۴ صفحه