دانلود و خرید کتاب منصفانه نیست! بل مونی ترجمه داوود شعبانی داریانی
تصویر جلد کتاب منصفانه نیست!

کتاب منصفانه نیست!

معرفی کتاب منصفانه نیست!

کتاب منصفانه نیست! نوشتهٔ بل مونی و ترجمهٔ داوود شعبانی داریانی است و نشر افق آن را منتشر کرده است. در این کتاب می‌خوانید که چرا کارها آن‌طور که ما می‌خواهیم ردیف نمی‌شود؟

درباره کتاب منصفانه نیست!

کیتی با پدر و مادرش زندگی می‌کند و با دانیل (که برادر بزرگ بی‌عیب و نقص اوست و هیچ‌وقت هم توی دردسر نمی‌افتد). او عاشق سخنرانی و دوچرخه‌سواری‌ است. از سبزیجات خوشش نمی‌آید، دوست ندارد اتاقش را مرتب کند یا با دخترخاله‌اش، ملیسا، بازی کند (تازه دَن فکر می‌کند که ملیسا احمق است!) بیشتر از همه اینکه دوست ندارد به او بگویند چه کاری را انجام بدهد و چه کاری را انجام ندهد!

کیتی کوچک‌ترین دختر کلاس است. او معمولاً به این مسئله توجهی ندارد. می‌تواند خوب شنا کند و مثل خیلی از آدم‌های دیگر تند بدود. خب، البته تقریباً.

یک روز توی مدرسه، در مسابقهٔ قاشق و تخم‌مرغ اول می‌شود و آن روز کیتی فکر می‌کند که کوچک‌بودن، زیاد مهم نیست.

ولی روزی، اتفاقی افتاد که باعث شد نظرش عوض شود. آن روز، از آن روزهایی بود که هیچ کاری درست پیش نمی‌رفت.

اول از همه، پسر جدیدی، به کلاسشان آمد که اسمش تام بود و قدش خیلی خیلی بلند بود. کیتی زیاد او را دوست نداشت، چون به کیتی می‌گفت ریزه‌میزه. اما اتفاقاتی افتاد که باعث شد حس کیتی تغییر کند.

خواندن کتاب کتاب منصفانه نیست! را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب برای همهٔ کودکان و نوجوانان مناسب است.

درباره بل مونی

بِل موِنی در سال ۱۹۴۶ در لیورپول انگلستان به دنیا آمد، در کالج دانشگاه لندن (UCL) درس خواند و در سال ۱۹۶۸ با جاناتان دیمبل‌بی که ویراستار روزنامهٔ کالج بود، ازدواج کرد. بل مونی برای نوشتن مطلب به روزنامه مراجعه کرده بود که با همسر آینده‌اش آشنا شد. این آشنایی او را بیشتر به سوی روزنامه‌ها و مجله‌ها کشید و نوشته‌های او کم‌کم در روزنامه‌های مهم لندن به چاپ رسید.

او نوشتن کتاب را از اوایل دههٔ ۱۹۸۰ شروع کرد و حالا تعداد کتاب‌هایش از سی جلد هم گذشته است. به علاوه مصاحبه‌ها و حضور مکررش در برنامه‌های مختلف کانال‌های رادیو تلویزیونی بی‌بی‌سی هم باعث شهرت او شده است.

بل مونی حالا مشغول نوشتن سفرنامه و رمان بلندی است که قهرمان آن هم کیتی است.

او دربارهٔ کتاب‌های کیتی می‌گوید: «راستش را بخواهید، کیتی دختر کوچولوی خودم است. گرچه بهتر است بگویم هم هست و هم نیست. چون نویسنده‌ها از چیزی در زندگی واقعی الهام می‌گیرند و بعد به آن شاخ و برگ می‌دهند. به همین دلیل کیتی داستان‌های من خیلی شبیه کوچکی کیتی زندگی واقعی من است. اما او شبیه تمام بچه‌های دیگر، چه دختر و چه پسر، هم هست. منظورم این است که همهٔ ما دوست نداریم بعضی کارها را انجام بدهیم، همهٔ ما چیزهایی را از دست می‌دهیم و همهٔ ما فکر می‌کنیم بعضی کارها عادلانه نیست، مگر نه؟

ما چه پولدار، چه بی‌پول؛ چه کوتاه، چه بلند؛ چه سفید، چه سیاه؛ چه انگلیسی، چه اهل کشوری دیگر؛ چه در خانه‌ای با پدر و مادرمان و چه بدون آن‌ها؛ چه ساکن آپارتمان، چه ساکن کلبه و چه کاخ؛ همگی چیزهای مشترک زیادی داریم؛ چیزهایی مثل دلخوری از بدقولی و ترس از تاریکی یا افراد دیگر. منظورم را که می‌فهمید؟

اما ماجرای اولین کتاب من این طور شروع شد:

همسرم خیلی سعی می‌کرد مرا به نوشتن کتاب تشویق کند. به همین خاطر، یک بار که مدت شش هفته به سفر رفته بود، من کتابی نوشتم و وقتی برگشت آن را به عنوان هدیهٔ کریسمس، به او دادم. همسرم از دیدن دست‌نوشته‌هایم خیلی خوشحال شد، اما دیدم که کیتی با دلخوری به ما نگاه می‌کند. بعدش هم طاقت نیاورد و گفت: «این درست نیست، تو باید دربارهٔ من بنویسی.»

بنابراین اولین داستان را دربارهٔ دخترک شیطانی نوشتم که نمی‌خواست مسواک بزند. کیتی از آن خوشش آمد. همین شد که کتاب دوم را هم نوشتم و بعد یک‌دفعه متوجه شدم که هشت کتاب دربارهٔ کارهایی که نمی‌خواهیم بکنیم، نوشته‌ام. بعد هر چه سعی کردم دیگر ننویسم، نشد که نشد. حالا کتاب‌های کیتی از دوازده تا هم گذشته است.»

خانم بل مونی علاوه بر نویسندگی، در کالج دانشگاه لندن هم تدریس می‌کند.

بخشی از کتاب منصفانه نیست!

«مادر گفت: «کیتی! تو شیطان‌ترین بچه در سراسر انگلستان هستی!»

کیتی گفت: «از کجا می‌دانی؟ شما که همهٔ آن‌ها را ندیده‌ای!»

مادر با صدایی که نشان می‌داد ناراحت است، گفت: «وای! که تو چقدر باهوشی.»

کیتی گفت: «خیلی ممنون! مامان!»

مادرش دهان باز کرد تا چیزی بگوید، ولی دوباره دهانش را بست. کیتی فکر کرد که او یک لحظه شبیه ماهی شد. همین را هم گفت و به خنده افتاد. ولی مادر از پشت میز بلند شد و به طرفش آمد. بنابراین، کیتی فکر کرد وقتش رسیده که اتاق را ترک کند.

او به هال دوید و از پله‌ها بالا رفت و محکم به پدر خورد که داشت از پله‌ها پایین می‌آمد. کتابی که دست پدر بود، با سر و صدا سُر خورد و از پله‌ها پایین افتاد و جلدش تا شد.

پدر فریاد زد: «وای! دقت کن کیتی! ببین کجا داری می‌روی! دختر!»

کیتی پاسخ داد: «شما که می‌بینید من دارم می‌آیم.»

پدر گفت: «مسئله این نیست.»

کیتی جواب داد: «چرا هست! چون اگر شما مرا نمی‌بینید، چرا من باید شما را ببینم؟»

پدر اخم کرد: «من اینجا نایستاده‌ام که با تو بحث کنم کیتی! چون فکر می‌کنم که تو دختر کوچولوی خیلی پررویی هستی.»

پدر پس از این حرف، از پله‌ها پایین رفت و داخل اتاق‌نشیمن شد و در را محکم پشت سرش بست.

این‌بار کیتی نخندید.

او در پاگرد دانیل را دید. برادرش داشت از اتاقش بیرون می‌آمد و عینک جدیدش را به چشم زده بود. او اصلاً عینکش را دوست نداشت، اما مجبور بود حتی موقع مطالعه هم آن را بزند.

کیتی زیر لب خندید.

او گفت: «سلام فوب!»

دَن با گیجی گفت: «چه گفتی؟»

او خندید: «گفتم فوب! می‌دانی که در داستان خرس بیچاره، چگونه جغد پیر بیچاره، اسم خودش را عوض کرد و گذاشت فوب.»

دانیال وقتی فهمید منظور کیتی دقیقاً چیست، سرخ شد. او با رنجیدگی گفت: «من شبیه جغد نیستم. حتی اگر هم باشم، تو نباید چنین حرفی بزنی. این بی‌ادبی است.»»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۳٫۳ مگابایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۱۱,۰۰۰
۳,۳۰۰
۷۰%
تومان