کتاب ضربان (دم حیات)
معرفی کتاب ضربان (دم حیات)
کتاب ضربان (دم حیات) نوشتۀ کلاریس لیسپکتور با ترجمۀ پویا رفویی در انتشارات ناهید به چاپ رسیده است. این کتاب، روایتی از گفتوگوهای قطعهقطعۀ یک نویسندۀ مرد با شخصیتیست که خلق کرده است: آنجلا پرالینی. آفرینش، هستی و مرگ موضوع گفتوگوی این دو خالق و مخلوق است.
درباره کتاب ضربان (دم حیات)
کتاب ضربان (دم حیات) واپسین کتابی است که کلاریس لیسپکتور در سالهای پایانی زندگیاش نوشت. نگارش کتاب را از ۱۹۷۴ آغاز کرد و در ۱۹۷۷ یعنی واپسین روزهای عمرش به پایان رساند. کتاب، مولود تکانۀ دردناکی بود که در حال تجربه و تحملش بود. چنانکه خودش آن را مکتوب مشقت نامید. لیسپکتور همراه این کتاب، رمان ساعت ستاره را هم مینوشت. تنظیم و تدوین نهایی کتاب، به عمر او قد نداد و قطعات نوشتۀ او را اولگا برلی، دستیار و دوستش، ساختاربندی و سازماندهی کرد.
کتاب ضربان (دم حیات) تکههای گفتوگو میان نویسندهای خداگونه است که نفس زندگی را به مخلوقش یعنی شخصیت داستانش میبخشد. آنجلا پرالینی که او خلق میکند به دستور خالق خود، نفس میکشد، زندگی میکند و هر زمانی هم که بخواهد باید بمیرد. گفتوگوی عرفانی و فلسفی میان این نویسندۀ مرد و مخلوقش، زیبا و غریب است. قطعههای کتاب، نامتناهی و پیچیده با طنزی خاص هستند و رابطۀ خالق و مخلوقی میان این دو، گویی تلاشی برای درک هستی، پردهگشایی از راز آن و در نهایت مرگ است.
نامتنهایی بودن نوشتهها اشاره به این موضوع دارد که روایت زندگی به زمانی بس طولانیتر از کل زندگی محتاج است. کتاب، تجربۀ نفسگیر زنی است که دارد مرگ را تجربه میکند و در جستوجوی یافتن معنای هستی و درک آن است؛ بههمین دلیل میتوان آن را بازتاب گفتوگوی درونی تاریکی دانست که در اواخر عمر لیسپکتور در سر او رخ داد. لیسپکتور بهعمد، روایت را طوری طراحی کرده است که پس از مرگ او نیز ادامه پیدا کند. طنز پیچیده و شگفت کتاب از همین امر ناشی می شود.
خواندن کتاب ضربان (دم حیات) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به دوستداران ادبیات داستانی بهویژه ادبیات آمریکای لاتین پیشنهاد میکنیم.
درباره کلاریس لیسپکتور
کلاریس لیسپکتور در ۱۰ دسامبر ۱۹۲۰ در اوکراین زاده شد و دو ماه بعد خانوادهاش برای فرار از جنگ جهانی عازم برزیل شدند. او در ریودوژانیرو در مدرسه حقوق تحصیل کرد و بعدتر در خبرگزاری برزیل مشغول به کار شد و در ۱۹۴۳ اولین رمانش «نزدیک به قلب وحشی» را منتشر کرد که بهدلیل سبک نوآوارنهاش جوایز زیادی را نصیب او کرد. این اثر بهعقیدۀ منتقدانش، یادآور سبک جیمز جویس و ویرجینیا وولف بود.
کلاریس لیسپکتور در ۱۹۴۴ با مائوری والنته دیپلمات جوان برزیلی که در وزرات امور خارجه برزیل کار میکرد، ازدواج کرد. آنها بهواسطۀ شغل دیپلماتیک چند سالی را در خارج از کشور زندگی کردند؛ اما این زندگی باب میل او نبود؛ بنابراین بعد از چند سال زندگی در ناپل، برن و واشینگتندیسی در نهایت شوهرش را ترک کرد و بههمراه دو فرزندش به برزیل بازگشت.
او مهمترین نویسندۀ یهودی پس از کافکا شناخته میشود. الیزابت بیشاپ که مترجم آثار او به زبان انگلیسی است دربارۀ لیسپکتور اینطور گفته است: فکر میکنم او از خورخه لوییس بورخس هم بهتر است، (بورخس) خوب است اما نه به خوبی کلاریس.
بخشی از کتاب ضربان (دم حیات)
«نمیخواهم با خودم یکیبدو کنم. واقعیت. چه چیز واقعیت میشود؟ آیا باید به نفس رخداد طرْف میبستم؟ آیا مرا گماشتهاند تا این صفحات را با اطلاعاتی درباره «واقعیات» سیاه کنم؟ آیا باید داستانی تدارک ببینم یا الهام آشوبناکم را یله وابنهم؟ بسی الهامات دروغین در کار است. و چه وقت الهام واقعی فرامیرسد که من از آن سردرنمیآورم؟ یعنی خواست نزدیکترشدن به نفس زلال درونی اینقدر هولآور است؟ آری، و وقتش وقتی است که نفس دیگر وجود ندارد، که دیگر تقاضایی مطرح نمیکند، که پیوند میخورد به درخت زندگی ــ و این همانی است که طفره میزنم تا به چنگش آورم. فراموشی خویشتن و بااینهمه، بس به شدت زیستن. از نوشتن میترسم. چقدر خطرناک است. هرکه دستی بر آن داشته است، میداند. خطر تلنگر بر قایمکیها ــ و جهانی که در سطح نیست، در ریشههای غوطهور در ژرفای دریا پنهان است ــ محض نوشتن، مجبورم خود را در خلأ جا بدهم. در این خلأ است که من وجودی شهودی خواهم داشت. ولی خلأیی است خطرناک، موحش: اینجا، جایی است که خون به جوشمیآید. منم من نویسندهای که از تلههای کلمهها میترسد: کلمههایی را که بر زبان میآورم، مابقی را مخفی میکند ــ کدامها را؟ از کجا که بر زبان بیاورمشان. نوشتن، انداختن سنگی است در چاهی ویل. تأملی رام و آرام بر عدم. هرآینه یکسر رها از تنم مینویسم. چنان چون که جاکن. روحم از فرط شادی، تهی است. دنج رهایی را چنان حس میکنم که مگر فقط سواری بر اسبی یله بیمقصدی در مراتع به گرد پایش برسد. رهایم از تقدیر. یعنی تقدیرم به رهایی رسیدن بود؟ بر روحم شکنجی نیست که بر نازکای کفابهای بگسترد. دیگر کلنجار، بیکلنجار، و جانمی جان. موسیقی گوش میکنم. دبوسی از کفابه میرای دریا بر ماسهها، از جزرومد بهره میبرد. باخ ریاضیدان است. موزارت خدایگانی است بری از چهرهای بشری. شوپن از جان جانان زندگیاش پرده برمیدارد. بتهوون آدمی است جوشی، جویای اکسیر ربوبیتی که فقط در مرگ یافت میشود. و اما من، خودم که چیزی از موسیقی در چنته ندارم. من فقط به آستانه کلمهای تازه میرسم. بیجرأتی به ابرازش. دایره کلماتم غمیناند و گاه به گاه واگنری ــ چندصدایی ــ ظنین. بس ساده و بس عریان مینویسم. از همین است که زخم میزند. منظری هستم خاکستری و آبی. از چشمهای خشک، از نوری سرد برمیخیزم.»
حجم
۱۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه
حجم
۱۶۱٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۹۲ صفحه