دانلود و خرید کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ کتاب راهنما تونی دیتر لیزی ترجمه محمد قصاع
تصویر جلد کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ کتاب راهنما

کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ کتاب راهنما

معرفی کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ کتاب راهنما

کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ کتاب راهنما نوشتهٔ تونی دیتر لیزی و هالی بلک است و با ترجمهٔ محمد قصاع در نشر افق منتشر شده است. از مجموعهٔ اسپایدرویک یک فیلم سینمایی به کارگردانی مارک واترز در سال ۲۰۰۸ با بازی فردی هایمور، مری - لوئیز پارکر، نیک نولتی و سارا بولگر ساخته شده است.

درباره کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ کتاب راهنما

یک خانواده کوچک شامل برادران دوقلویی به اسم جارد و سیمون و خواهر بزرگشان به اسم ملوری به خانهٔ اسپایدرویک نقل‌مکان می‌کنند. آن‌‌ها در همان روزهای اول زندگی در خانه متوجه یک کتابخانهٔ مخفی پشت انباری می‌شوند و در آن کتابی پیدا می‌کنند که اطلاعاتی عجیب و باورنکردنی‌ دربارهٔ جن‌ها و پری‌ها دارد. دیوارهای این کتابخانه پوشیده از قفسه‌های کتاب است و میز بزرگی پوشیده از روزنامه‌های قدیمی و ظرف‌ها و بطری‌های شیشه‌ای، یک طرف اتاق را اشغال کرده است. آن‌ها می‌فهمند این کتابخانه متعلق به دایی بزرگشان آرتور است که اسرار زیادی را پنهان کرده است. آن‌ها در هر جلد از کتاب با ماجرایی تازه روبه‌رو می‌شوند.

ماجراهای اسپایدرویک؛ کتاب راهنما اولین کتاب این مجموعه است که در می ۲۰۰۳ منتشر شده‌است. داستان از جایی شروع می‌شود که جارد و سیمون، دوقلوهای همسانِ ۹ ساله و خواهرشان ملوریِ ۱۳ ساله، همراه با مادرشان هلن، به ملک اسپایدرویک، نقل مکان می‌کنند. در شب اول اقامتشان، یک کتابخانهٔ مخفی در طبقهٔ دوم کشف می‌کنند و این ماجراهای زیادی را برای آن‌ها می‌سازد. 

خواندن کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ کتاب راهنما را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان‌های فانتزی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب ماجراهای اسپایدرویک؛ کتاب راهنما

«درهای خاکستری، رنگ و رو رفته و کهنه بودند. تنها نشانی که از رنگ باقی مانده بود، تکه‌های کرِم‌رنگ لای شکاف‌ها و دور لولاها بودند. کوبهٔ زنگ‌زده‌ای به شکل سر قوچ هم با میخی ضخیم در مرکز آن، روی در نصب بود.

مادرشان کلید دندانه‌داری را توی قفل فرو کرد، چرخاند و با شانه‌اش در را هل داد.

در به راهرویی تاریک باز شد. تنها پنجره‌ای وسط راه‌پله بود که شیشه‌های کثیفش، روشنایی قرمز و ترسناکی را روی دیوارها می‌پاشیدند.

مادر خندید و گفت: «درست همان‌طوری است که یادم بود.»

ملوری گفت: «اما کهنه‌تر.»

مادرشان نفس عمیقی کشید، اما پاسخی نداد.

راهرو به اتاق غذاخوری می‌رسید. تنها اسباب و اثاثیهٔ آن اتاق، میزی دراز با لک‌های رنگ و رو رفتهٔ ناشی از آب بود و چلچراغی با سیم‌های فرسوده از سقف گچی پر از درز و ترک آویزان بود.

مادرشان گفت: «چرا شما سه نفر وسایل را از خودرو نمی‌آورید؟»

جارد پرسید: «بیاوریم این‌جا؟»

مادرشان چمدانش را روی میز گذاشت و به گرد و غباری که به هوا برخاست توجهی نکرد و گفت: «بله، این‌جا. اگر خاله لوسیندا به ما اجازه نداده بود این‌جا بیاییم، نمی‌دانم کجا می‌توانستیم برویم. باید از او سپاسگزار باشیم.»

هیچ‌کدام از آن‌ها چیزی نگفتند. جارد هم خیلی تلاش کرد که چیزی شبیه سپاس یا تشکر را در خود حس کند، اما موفق نشد. از وقتی پدرشان آن‌ها را ترک کرده بود، همه‌چیز بد پیش رفته بود. او در مدرسه دردسر درست کرده بود و زخم بالای چشم چپش نمی‌گذاشت آن ماجرا را فراموش کند. اما این خانه؛ این خانه بدترین فاجعه بود.

وقتی چرخید تا دنبال سیمون برود وسایل را از خودرو بیاورد، مادرش گفت: «جارد.»

ــ چیه؟

مادر صبر کرد تا دو بچهٔ دیگر در راهرو دور شدند و بعد گفت: «این برای همهٔ ما... فرصت خوبی است تا همه‌چیز را از نو شروع کنیم. فهمیدی؟»

جارد با بی‌میلی سر تکان داد. نیازی نداشت مادر بقیهٔ حرف‌هایش را بزند، این‌که تنها دلیل اخراج نشدنش از مدرسه این بود که قرار بود به‌هرحال آن‌جا را ترک کنند. این هم دلیل دیگری برای سپاسگزار بودن، اما او سپاسگزار نبود.»

hana
۱۴۰۲/۰۳/۰۹

یک خانواده چهار نفره دو بردار دوقلو با خواهر بزرگترشان و مادر خود به دلیل اینکه پدر و مادرشان طلاق گرفته اند به خانه جدیدی خارج از شهر میروند که تقریبا هیچ کدام از بچه ها انجا رو دوست ندارند

- بیشتر

حجم

۲٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

حجم

۲٫۱ مگابایت

سال انتشار

۱۳۸۷

تعداد صفحه‌ها

۱۲۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان