دانلود و خرید کتاب موسیو پین و دو داستان دیگر روبرتو بولانیو ترجمه میلاد زکریا
تصویر جلد کتاب موسیو پین و دو داستان دیگر

کتاب موسیو پین و دو داستان دیگر

انتشارات:نشر افق
امتیاز:
۵.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب موسیو پین و دو داستان دیگر

کتاب موسیو پین و دو داستان دیگر نوشتهٔ روبرتو بولانیو است و با ترجمهٔ میلاد زکریا در نشر افق منتشر شده است.

درباره کتاب موسیو پین و دو داستان دیگر

داستان اصلی کتاب موسیو پین و دو داستان دیگر روایت موسیو پین یک کهنه‌سرباز جنگ جهانی اول است. او در پاریس زندگی می‌کند و شغلش علوم خفیه و هیپنوتیزم است. او به زنی به اسم مارسل رینو علاقه‌مند می‌شود و برای همین علاقه هم به او نزدیک می‌شود. مارسل از پین می‌خواهد از مهارتی که مدعی است در علوم غریبه دارد، استفاده کند و به یکی از دوستان او کمک کند. اسکار وایه یک شاعر اهل پرو است که به مرض سکسکه مبتلا شده و درمان نمی‌شود. موسیو پین سعی می‌کند او را درمان کند، اما ناگهان خود را میان یک معمای عجیب و خطرناک می‌بیند.

۲ داستان دیگر کتاب هم که با نثری جذاب نوشته شده‌اند، به شناخت آثار بولانیو کمک می‌کند. 

خواندن کتاب موسیو پین و دو داستان دیگر را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره روبرتو بولانیو

روبرتو بولانیو متولد ۱۵ ژوئیهٔ ۱۹۵۳ است. او که در سانتیاگو به دنیا آمده بود، مشخصهٔ اصلی‌ کودکی‌اش آوارگی بود. پدرش رانندهٔ کامیون و مادرش معلم بود. در زمان کودکی بولانیو، او و خانواده‌اش بین شهرهای مختلف شیلی سرگردان بودند و بالاخره در سال ۱۹۶۸ به مکزیکوسیتی مهاجرت کردند و ماندگار شدند. او علاقهٔ زیادی به مطالعه داشت و تمام وقتش را صرف کتاب‌خواندن می‌کرد. او از نویسندگان چپ‌گرا بود و نظریات جنجالی بسیاری داشت. این نویسنده رئالیسم جادویی را «متعفن» می‌دانست و گابریل گارسیا مارکز را به‌عنوان «کسی که عشق حرف‌زدن با رئیس‌جمهورها و اسقف‌ها را دارد» دست می‌انداخت و از نظرش ایزابل آلنده «مبتذل‌نویس» بود. زمانی که ۳۸ سال داشت، فهمید کبدش شدیداً آسیب دیده و از آن به بعد با تمرکز و وسواس کمتر شروع به نوشتن کرد. از ۱۰ رمان و ۳ مجموعه داستان بولانیو که همه در ۱۰ سال آخر عمرش کامل شدند، ۲ رمان حجیم کارآگاهان وحشی و ۲۶۶۶ از همه مشهورتر و مهم‌ترند. او در سال ۲۰۰۳ در ۴۸سالگی از دنیا رفت.

بخشی از کتاب موسیو پین و دو داستان دیگر

«غروب چهارشنبه ششم آوریل، وقتی داشتم برای ترک منزل آماده می‌شدم، تلگرامی از دوست جوانم مادام ریموند دریافت کردم که با فوریت از من خواهش کرده بود همان شب در کافه بوردو در کوچهٔ ریوولی، که کم و بیش نزدیک محل زندگی من است حاضر شوم، آن هم در ساعتی که اگر عجله می‌کردم هنوز ممکن بود بتوانم سر وقت برسم.

اولین نشانهٔ غرابت ماجرایی که درگیرش شده بودم بلافاصله نمایان شد: موقع پایین رفتن از پله‌ها با دو مرد مواجه شدم که به‌طرف طبقهٔ سوم بالا می‌آمدند. اسپانیایی حرف می‌زدند، زبانی که من نمی‌فهمم، و بارانی‌های تیره بر تن و کلاه‌های لبه‌پهن بر سر داشتند، که از آن‌جا که پایین‌تر از من بودند، چهره‌های‌شان را می‌پوشاند. به دلیل تاریکی نسبی‌ای که معمولاً بر راه‌پله حکم‌فرماست، و البته به خاطر روش بی‌سر و صدای راه رفتن من، آن‌ها تا وقتی که با فاصلهٔ فقط سه پله با هم روبه‌رو شدیم متوجه حضور من نشدند؛ سپس حرف‌شان را قطع کردند، و به جای آن‌که کنار بروند و اجازه بدهند که من مسیرم را به‌سمت پایین ادامه دهم (عرض پله‌ها برای عبور دو نفر کافی است ولی برای سه نفر نه)، چشمان‌شان برای چند لحظه که به‌نظرم ابدیتی رسید روی یکدیگر ثابت ماند (باید تأکید کنم که چند پله بالاتر از آن‌ها بودم)، و بعد، به آهستگی، به آهستگی تمام، نگاه خیره‌شان را به‌سوی من گرداندند. فکر کردم پلیس هستند، فقط پلیس‌ها چنین نگاهی دارند، ارثیهٔ دوران شکار و جنگل‌های تاریک؛ بعد یادم آمد که آن‌ها اسپانیایی حرف می‌زدند، پس نمی‌توانستند به پلیس، یا دست کم به پلیس فرانسه تعلق داشته باشند. فکر کردم دارند خودشان را مهیا می‌کنند که با من حرف بزنند، و مثل همهٔ خارجی‌هایی که نمی‌دانند کجا هستند من و من کنند، ولی درعوض آن یکی که روبه‌روی من بود با ناشیانه‌ترین روش قابل تصور کنار کشید و در وضعیتی که می‌بایست برای هر دوی آنان ناراحت‌کننده بوده باشد چسبیده به شانهٔ همراهش قرار گرفت، و در این لحظه بود که من توانستم با یک احوال‌پرسی کوتاه و بی‌جواب، به راهم ادامه دهم. از روی کنجکاوی، وقتی به پاگرد طبقهٔ اول رسیدم دوباره نگاهی به آن‌ها انداختم: هنوز همان‌جا بودند، می‌توانم قسم بخورم درست روی همان پله‌ها ایستاده بودند، و نور ضعیف حبابی آویزان در پاگرد طبقهٔ بالا روشن‌شان می‌کرد، و ـ چیزی که حتی بیش‌تر مایهٔ تعجب بود ـ هنوز دقیقاً همان وضعیتی را داشتند که برای رد شدن من اتخاذ کرده بودند. فکر کردم انگار که زمان متوقف شده باشد. وقتی به خیابان رسیدم دیدم باران گرفته، و این ماجرا را به کلی فراموش کردم.

مادام رینود ته رستوران کنار دیوار نشسته بود، و پشتش مطابق معمول صاف صاف بود. به‌نظر بی‌تاب می‌رسید، هرچند وقتی چشمش به من افتاد چهره‌اش آرام‌تر شد، انگار این آرامش ناگهانی، روشی برای نشان دادن این باشد که مرا دیده و منتظرم است.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۴۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

حجم

۱۴۲٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۱

تعداد صفحه‌ها

۱۷۶ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
۳,۰۰۰
۷۰%
تومان