دانلود و خرید کتاب پنج صدا غائب طعمه فرمان ترجمه موسی اسوار
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب پنج صدا اثر غائب طعمه فرمان

کتاب پنج صدا

دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب پنج صدا

کتاب پنج صدا نوشتهٔ غائب طعمه فرمان با ترجمهٔ موسی اسوار در انتشارات شرکت کتاب هرمس منتشر شده است.

درباره کتاب پنج صدا

پنج صدا دومین رمان معروفِ غائب طعمه فرمان، نویسندهٔ برجستهٔ عراقی (۱۹۲۷ ــ ۱۹۹۰)، است.

مترجم در مقدمهٔ کتاب توضیح می‌دهد وقایع این رمان در عراق، پیش از انقلاب ۱۴ ژوئیهٔ ۱۹۵۸ و در سال‌های آخر سلطنت حاکم موردتأیید انگلستان، شکل می‌گیرد. درون‌مایهٔ اثر وضع روشنفکران در آن دورهٔ زمانی است. نویسنده با این کتاب، تصویر هنرمندانه‌ای از عراق در دههٔ ۱۹۵۰ میلادی ارائه می‌کند. نویسنده در ساختار این اثر، فرم هنری متفاوتی انتخاب کرده که یادآور چندصدایی در موسیقی شرق است. هریک از فصل‌ها صدایی مستقل دارد، اما این صداها در بخش‌های مختلف رمان با هم تداخل دارند. با این شیوه، نویسنده هنر خودش را در ترسیم واقع‌بینانهٔ شخصیت‌ها و تحلیل روان‌شناختی آن‌ها نشان داده است.

۵ قهرمان رمان در هر فصل زندگی خودشان را روایت می‌کنند و بحران یک نسل را نمایندگی می‌کنند. گاهی این نسل به آرمان‌های آزادی‌خواهی متعهد است و گاه نیست. با تلاطم زندگی این قهرمان‌ها و درهم‌تنیدن و تداخل زندگی آن‌ها، پنج صدا چشم‌اندازی از حیات یک نسل در عراق به خواننده نشان‌ می‌دهد و مخاطب را با بخش مهمی از تاریخ عراق آشنا می‌کند. 

خواندن کتاب پنج صدا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات عرب پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پنج صدا

«اینجا محلّهٔ مصلوب است. آن را از مسجد کهنه و کوچه‌هایش می‌شناخت، کوچه‌هایی که با جوی‌های آب راکد دوپاره شده بود. ولی خانه کجاست؟ کوچهٔ ۱۰۴ کجاست؟ «نشانی دکان نجّاری است و یک رنگرزی که بویش از دور شنیده می‌شود.» به کوچه‌ای پیچید اسماً هفت‌متری، و به کوچه‌ای دیگر اسماً پنج‌متری، و به کوچهٔ سوم با پلاکی پاک‌شده، و به کوچهٔ چهارمِ بی‌مشخّصات. با میدانکی روبه‌رو شد که میان سه کوچه قرار داشت. سرِ یکی از آن کوچه‌ها دکان نجّاری بود!

اول متحیّر به دکان چشم دوخت، سپس احساس کرد ترس در زیر پوستش مورچه‌وار می‌خزد. پس، دکان همین است! و خانهٔ او در همین کوچه است!

وقتی که از اتوبوس در خیابان ملک غازی پیاده می‌شد، به واقعی بودنِ این نامه سخت ظنین بود و آمدن خود را بیهوده می‌دانست. تنها انگیزه‌اش این بود که به خود ثابت کند نامه تقلّبی نیست و خود مسخرهٔ کسی نشده است. وقتی در کلاف آن راه‌های تنگ فرورفت همین انگیزه را هم فراموش کرد و با همهٔ احساس خود غرق ادامهٔ حرکت شد، مثل مورچه‌ای که ناگهان در تارهای عنکبوت افتاده باشد و با تمام نیرو به دنبال راه نجات باشد. ولی حالا این دکان مقابل اوست و چه‌بسا خانهٔ شمارهٔ ۱۰۴/۸ به‌فاصلهٔ چند قدم باشد. در جای خود خشکش زد. به او چه بگوید؟ بر در بزند؟ به نامش صدا بزند ... نجاة اینجاست؟ تو کی هستی؟ منم سعید از روزنامهٔ النّاس. نه، شدنی نیست. منم یک دوست. نه، درست نیست. من همانی‌ام که نامه را برایش فرستاده‌ای. اوه! بی‌نهایت سخیف است. شاید نامه را محرمانه و بدون اطلاع خانواده‌اش فرستاده باشد. از کجا معلوم که نامه به بیمارستان قرنطینه مربوط باشد؟ شاید به چیز دیگری ... لطیف‌تر ... ربط داشته باشد ... اظهار علاقه، سرگشتگی. سرگشتگی در عشق هم خودْ بدبختی است. آیا با این سر و وضع پیش او برود؟ به دیواری در کوچه‌ای اسماً پنج‌متری تکیه بدهد و به احساسات او توجه کند؟

به خود گفت: «مخمصه است ...!» می‌لرزید. پا پیش می‌گذاشت و بعد خودداری می‌کرد. در خلأ تاب می‌خورد. ناگهان، به صدای آبی که پشت سرش پاشیده می‌شد، بدنش به حرکتی غیرارادی رو به جلو تکان خورد. وقتی دوباره قدم برداشت و سریع به پشت سر نگاه کرد، توانست دلوی سیاه‌شده و پایین‌تنهٔ جثه‌ای کوچک ببیند. روبه‌روی خود تابوت‌های چوبی تمیزی دید که تا نزدیک سقف دکان چیده شده بود. نجّار جلوِ دکان سرگرم ساختن تابوت تازه‌ای بود. روی زانویی خم‌کرده، سربرهنه در نقطه‌ای آفتابی نشسته بود و میخ‌ها در دهنش نمایان بود و دست و ساعد ستبر و پرمویش سبک و چابک بر تخته فرود می‌آمد. سعید دید کوچه در برابر او امتدادی تنگ و تودار دارد و به جاهایی نامعلوم می‌پیچد. وقتی که از کنار نجّار می‌گذشت، نجّار چشم برنداشت. با اضطراب قدم‌های اول را در کوچه برداشت، انگار میان دو دیوار راه نمی‌سپرد بلکه میان دو ردیف سرباز. از خانه‌ای دیگر گذشت، و آها ... این هم رنگرزی. پیش از آنکه بویش را بشنود، به چشمش خورد. و وقتی آن را پشت سر گذاشت، از آن بوی تند نیل به مشامش خورد. چندان مضطرب بود که چشم برنمی‌داشت شمارهٔ خانه‌ها را ببیند و ندید چه کسی یا کسانی از کنارش گذشتند. با پیچ کوچه پیچید و وقتی هنوز فاصلهٔ زیاد داشت، سر بلند کرد و شمارهٔ ۱۰۴/۱۶ را دید. پس همه‌چیز درست است. خانهٔ او هم یکی از این خانه‌های خاموش است. پس راست گفته است. آیا باز هم همان نغمه را سر بدهد؟ همان سؤال‌های شک‌آلود به ذهنش برگشت. کی گفته طرف مؤنّث است نه مذکّر؟ شاید یکی از دوستانش دقمسه‌ای برایش ترتیب داده و وقتی او درِ خانه را بزند، مردی در را باز کند: خوش آمدی، بالاخره اسم زنانه به اینجا کشاندت!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۸۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

حجم

۲۸۱٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۰۰ صفحه

قیمت:
۴۲,۰۰۰
۲۱,۰۰۰
۵۰%
تومان