دانلود و خرید کتاب گوهر شب چراغ مظفر سالاری
تصویر جلد کتاب گوهر شب چراغ

کتاب گوهر شب چراغ

معرفی کتاب گوهر شب چراغ

کتاب گوهر شب چراغ نوشتهٔ مظفر سالاری است. انتشارات کتابستان معرفت این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، برگ‌هایی از زندگی حاج شیخ غلام‌رضا یزدی را به‌صورت داستان‌هایِ کوتاهِ مستند دربر دارد. از وی کراماتی همچون طی‌الارض، تصرف در اشیا، اطلاع از آینده و آگاهی از مافی‌الضمیرِ دیگران نقل شده است. آنچه می‌خوانید داستان است، نه حکایت و خاطره.

درباره کتاب گوهر شب چراغ

کتاب گوهر شب چراغ مجموعه‌داستان‌های مستندی دربارهٔ مردی است که برخی می‌گویند، چشم روزگار کمتر نظیرش را به خود دیده است؛ دربارهٔ «آیت‌الله حاج شیخ غلام‌رضا فقیه خراسانی»؛ یک روحانی و مجتهد که با آنکه اهل سازش با حکومت طاغوت نبود، هرگز گوشهٔ عزلت اختیار نکرد و دست از تبلیغ و تلاش برنداشت.

در این مجموعه تا جای ممکن به محاسن اخلاقی این شخص پرداخته شده و نه کراماتی که به آنها مشهور بوده است؛ زیرا بالاترین کرامت ایشان و هر بزرگی، بزرگواری‌های اخلاقی است. محاسن اخلاقی می‌تواند الگو و سرمشقی برای دیگران شود؛ درحالی‌که کرامات و خرق عادات معمولاً در دایرهٔ دستاوردهای شخصی، محدود و مخفی می‌مانند و بیشتر انسان‌ها را راهی به آن نیست.

ماجراهای کتاب حاضر، جزءنگاری و لحظه‌پردازی شده‌اند و حلقه‌های مفقوده و جاهای خالی آنها را می‌توان با تخیل پر کرد.

مظفر سالاری، داستان‌های این مجموعه جز یکی‌دو تا از آنها را از کتاب «تندیس پارسایی» (نانوشته‌هایی از زندگانی و مکارم اخلاقی حضرت آیت‌الله حاج شیخ غلامرضا یزدی "فقیه خراسانی") نوشتهٔ محمد کاظمینی برگرفته است.

«تکه‌ای از بهشت»، «در راه آباده»، «سهم امام»، «باقلوا و مسکه»، «و من هنوز زنده‌ام»، و «شاگرد محبوب» عنوان برخی از داستان‌های کتاب گوهر شب چراغ هستند.

خواندن کتاب گوهر شب چراغ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن این کتاب را به دوستداران کتاب‌های زندگی‌نامه‌ای پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب گوهر شب چراغ

«ما شیرازی‌ها حاج شیخ را از زمانی که آیت‌الله اصطهباناتی از نجف به شیراز و اصطهبانات بازگشت، می‌شناختیم و به ایشان ارادت داشتیم. آن‌موقع حاج شیخ که شاگرد ایشان بود، استاد را همراهی کرد و مدتی را در شیراز ماند. پس از آنکه آقای اصطهباناتی در دفاع از مشروطه کشته شد، حاج شیخ به احترام استاد شهیدش، پیاده از یزد به شیراز آمد تا تربت ایشان را که کنار حافظیه است، زیارت کند. آخرین باری که در سالخوردگی به شیراز آمد و دو هفته‌ای ماند، آقا سید نورالدین، که از علمای برجسته شهر بود، با اصرار فراوان، امامت مسجد وکیل را به ایشان سپرد. حاج شیخ شب‌ها آنجا نماز می‌خواندند و منبر می‌رفتند. شیرازی‌ها از آن نماز و منبر استقبال پرشوری کردند! هم‌زمان از روستایی نزدیک شهر نیز که زمانی حاج شیخ برای تبلیغ به آنجا رفته بودند، دعوت به منبر شدند. آقا سید نورالدین نظرشان این بود که حتی اگر حاج شیخ با درشکه به آن روستا برود، رفت‌وبرگشتشان چهار ساعت طول می‌کشد. خسته می‌شوند و ممکن است به نماز مسجد وکیل نرسند یا برای سخنرانی حال نداشته باشند. حاج شیخ گفت: «یکی دو روز امتحان می‌کنیم. اگر پیش‌بینی شما درست از آب درآمد، دیگر نمی‌روم.»

من پیشکار آقا سید نورالدین بودم. ایشان مأمورم کرد که هر روز بعدازظهر، درشکه‌ای کرایه کنم و حاج شیخ را به آن روستا ببرم و بیاورم. روز اول، درشکه‌ای کرایه کردم و به دنبال حاج شیخ رفتم. ایشان منزل یکی از آشنایان یزدی‌اش بود. سوار شدیم و رفتیم. به حافظیه که رسیدیم، اشاره کرد درشکه را نگه دارم. پیاده شد و در قبرستانی که آنجا بود، فاتحه‌ای برای مرحوم اصطهباناتی خواند. دوباره سوار شدیم. راه زیاد بود و جادهٔ خاکی‌ای که از بین مزارع و باغ‌ها می‌گذشت، پرپیچ‌وخم بود و پستی‌وبلندی زیادی داشت. سنگ‌های کوچکی که در دل جاده نشسته بود، زیر چرخ می‌رفت و درشکه را تکان می‌داد. حاج شیخ گفت: «صد رحمت به الاغ خودم!»»

معرفی نویسنده
مظفر سالاری

مظفر سالاری متولد ۱۳۴۱ شهر یزد، شهر قنات، قنوت و قناعت، شهر بادگیرها، کار و کاریز و کاهگل‌ها است. نویسند‌ه‌ی روحانی‌ای که از کودکی در حوز‌ه‌ی ادبیات کودک و نوجوان فعالیت داشته است. از دوران دبستان عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بوده و از سال ۶۷ اداره‌ی دفتر تبلیغات و کتابخانه‌ی ادبی را بر عهده داشته است. از سال ۷۱ به مجله‌ی «سلام بچه‌ها» که یکی از نشریات مهم انقلاب اسلامی در حوزه‌ی ادبیات کودک بود پیوست و از سال ۷۳ در مجله‌ی «پوپک» فعالیت داشت. در تمام این مدت به نوشتن داستان، فیلمنامه و نمایش نیز می‌پرداخت.

عرفان
۱۴۰۱/۰۴/۲۲

یک کتاب همه چی تموم؛ از اون کتابهایی که حتما باید بخونید تو زندگیتون ... قلم آقای سالاری که مثل همیشه عالی هست.

نازنین
۱۴۰۱/۰۷/۲۳

اگر از محبت کردن یکطرفه به دیگران خسته شدید و فکر می‌کنید هیچکس قدر مهربونی هاتون رو نمی‌دونه، اگر فکر می‌کنید تو این دنیا همه آدم‌ها بی رحم شدن، اگر فکر می‌کنید توکل به خدا بی معنیه، این کتاب رو

- بیشتر
کاربر ۵۹۱۹۸۲
۱۴۰۱/۰۳/۲۹

کتابی عالی پیشنهاد میکنم حتما بخوانید من بیشتر کارهای آقای مظفری رو خوندم

mahbubeh
۱۴۰۱/۰۸/۲۳

کتاب های این شکلی رو باید خوند تا دید چطور بعضی ها به عرش می رسند. تمام کتاب رو اشک ریختم و خوندم خدا خیر بده عوامل چاپ و نشر ابن کتاب رو

العبد
۱۴۰۱/۰۹/۰۸

عالمی ناشناخته در بین ما، توصیه می کنم حتما این کتاب رو مطالعه کنید هدیه به روح این عالم با تقوا و مردم دوست صلواتی مرحمت بفرمایید

Abes315
۱۴۰۱/۰۴/۲۵

بسم الله الرحمن الرحیم همیشه مطالعه احوالات عرفا لذتبخش و تاثیر گذار است. این عارف بزرگ و گمنام عجیب احوالی داشتند. نمیدونم الان در بین ما چند نفر شبیه ایشون وجود داره یا نه!! امیدوارم ما هم به خودمون بیایم و با مطالعه

- بیشتر
کتابدوست
۱۴۰۱/۰۷/۲۹

فوق العاده است محشره👏👏👏 خیلی اثر گذاره از شدت شور عشق به اعمال بی ریا و خاص این مردبزرگ حین خوندن همش اشکم روان بود خداعاقبت ماروهم بخیرکنه ..

فاطمه خلج
۱۴۰۱/۰۷/۱۷

کتاب را هنوز نخوندم، لطفا در بی نهایت قرار بدهید.

masoomeh
۱۴۰۱/۰۶/۲۲

پر از حس خوب و زلالی روح ...

محبّ علی
۱۴۰۱/۰۴/۲۵

مطالعه زندگی نامه علما و بزرگان دین اسلام، انسان را نسبت به دین‌ژرف نگر می‌کند

درس می‌خوانم که آدم شوم، دلم نرم شود، تربیت شوم، تسلیم خدا باشم، دست افتاده و گرفتار را بگیرم، نه اینکه درس بخوانم برای درس. درس می‌خوانم که توحیدم کامل شود، نه اینکه درس برایم بشود هدف و بت.»
ketab1393
امام رضا (ع) همه‌جا هست. از دور هم می‌شود محضر آقا سلام داد. آقا زائر زیاد دارد، نوکر کم دارد. من می‌روم نوکری حضرت را بکنم.
h.114
اگر با خدا معامله کردید، خرابش نکنید. حیله و تقلب در کار نباشد. کسی که با خدا معامله می‌کند باید خیالش راحت باشد که ضرر نمی‌کند.
reyhaneh1
«تنها سرمایهٔ ما، عمر کوتاهمان است. باید از لحظه‌لحظه‌اش برای تقرب به خدا و اندوختن ثواب استفاده کنیم. دنیا جای تلاش است. آخرت را گذاشته‌اند برای استراحت.»
محبّ علی
تازه تو فقیر نیستی. کسی که به سیدالشهدا خدمت می‌کند، ارباب است.
h.114
یک روز پرسیدم: «از این‌همه نماز خواندن خسته نمی‌شوید؟» گفت: «اگر از میدان میرچخماق تا فلکه، سکه‌های طلا ریخته باشد و تو مشغول قدم زدن باشی و کیسه‌ای دستت باشد، سعی نمی‌کنی تمام سکه‌های طلای سر راهت را برداری؟» گفتم: «همه را جمع می‌کنم.» گفت: «تنها سرمایهٔ ما، عمر کوتاهمان است. باید از لحظه‌لحظه‌اش برای تقرب به خدا و اندوختن ثواب استفاده کنیم. دنیا جای تلاش است. آخرت را گذاشته‌اند برای استراحت.»
Chamran_lover
دکترها تعجب می‌کنند که هنوز زنده‌ام! عمر دست خداست! آن روز دکتر به من گفت: «چون سینه‌ات خون‌ریزی دارد، نباید حرف بزنی.» همان شب، چهار منبر یک‌ساعته رفتم. آن دکتر، سی‌وشش سال است که مرحوم شده و من هنوز زنده‌ام! وقتی ائمه این‌طور هوایم را دارند، چرا من تا جان در بدن دارم و نفس می‌کشم، خدمت نکنم!
Chamran_lover
دو چیز از شما می‌خواهم: اول، وظیفه‌ام را بشناسم؛ دوم، به وظیفه‌ام عمل کنم.
درخت سَرو
هرکس با خدا معامله کند، بیشتر از آنچه فکر کند، گیرش می‌آید
Abes315
فرزند! حرفی نزن که ناشکری باشد! برو در را باز کن. شاید آدم گرفتاری باشد و خدا مقدر کرده که گره کارش را به دست ما باز کند و ثوابی ببریم. شاید همین کار خیر، سبب نجاتمان در آخرت شود. نعمتی است که خدا چنین فرصتی در اختیارمان می‌گذارد.
Abes315
خوب بود و خوبی‌اش را مخفی می‌کرد، گرچه خوبی از وجودش تراوش داشت. در برابر خدا، خودی نمی‌دید که خودش را بگیرد و در پی خودنمایی باشد. مردم را دوست داشت و خویش را خدمت‌گزارشان می‌دانست. به همه خیر می‌رساند و چیزی از کسی نمی‌خواست.
Chamran_lover
هرکس با خدا معامله کند، بیشتر از آنچه فکر کند، گیرش می‌آید.»
درخت سَرو
جوانان قدر یکدیگر را بدانید! خوب درس بخوانید. ما دکتر و مهندس باایمان می‌خواهیم تا این مملکت پیشرفت کند و محتاج بیگانه نباشد.
محبّ علی
امام رضا (ع) همه‌جا هست. از دور هم می‌شود محضر آقا سلام داد. آقا زائر زیاد دارد، نوکر کم دارد. من می‌روم نوکری حضرت را بکنم.
اللهم عجل لولیک الفرج
هرکس با خدا معامله کند، بیشتر از آنچه فکر کند، گیرش می‌آید.»
کاپتا
صبح پنج‌شنبه‌ای با هم‌مباحثه‌ای‌ام، آقا سید محمدحسن قوچانی، به مزرعه رفتیم تا به پدرم کمک کنیم. تا ظهر کار کردیم. موقع ناهار سید محمدحسن برای پدرم تعریف کرد: «پدرم، به خلاف شما، اصرار داشت من طلبه شوم، ولی من از طلبگی خوشم نمی‌آمد. حالا پس از گذشت یک سال و به برکت دوستی با پسرتان، به درس و بحث علاقه پیدا کرده‌ام. چنان‌که حاضر نیستم به هیچ قیمتی طلبگی را رها کنم!» پدرم رو به من کرد و گفت: «غلام‌رضا! خوب درس بخوان، آخوند خوبی باش و به مردم خدمت کن! من ازت راضی‌ام و تا جایی که در توانم باشد، کمکت می‌کنم.»
Chamran_lover
نفسش که جا آمد، دوباره دراز کشید. صدای در خانه آمد. حلقه بر در می‌کوبیدند. ناراحت شدم. مردم وقت نمی‌شناسند. حالا وقت در زدن است؟ نمی‌گذارند استراحت کنید. نشست و انگشت روی دماغ گذاشت. فرزند! حرفی نزن که ناشکری باشد! برو در را باز کن. شاید آدم گرفتاری باشد و خدا مقدر کرده که گره کارش را به دست ما باز کند و ثوابی ببریم. شاید همین کار خیر، سبب نجاتمان در آخرت شود. نعمتی است که خدا چنین فرصتی در اختیارمان می‌گذارد.
کتابدوست
«فقیر و ندار نیست. زاهدانه زندگی می‌کند. دلش بندِ مال دنیا نیست، وگرنه پول مثل قناتی که از زیر خانه‌اش می‌گذرد، به دستش می‌آید و می‌رود.»
محبّ علی
«من فقط دو نفر را در عمرم دیدم که خالی از هوای نفس بودند. یکی مرحوم حاج شیخ حسین زاهد در تهران و دیگری مرحوم حاج شیخ غلام‌رضا در یزد، اما همت عالی مرحوم حاج شیخ غلام‌رضا را هیچ‌کس ندارد!» آیت‌الله حاج شیخ مرتضی حائری
Abes315
یک روز روی منبر گفتم هرکس فلان عمل صالح را انجام دهد، خدا به او حوریه‌ای می‌دهد. یکی که می‌دانستم آدم درستی نیست، صدا بلند کرد که حاج شیخ! ما یکی کممان است. گفتم بگذار همین یکی را بدهند، بعد ناز کن. حکایت حال خودم است. بگذار خودم از پل صراط بگذرم، چشم!
Chamran_lover

حجم

۱۸۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

حجم

۱۸۹٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۴۴ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۹,۰۰۰
۷۰%
تومان