دانلود و خرید کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود (جلد دوم) توشیکازو کاواگوچی ترجمه گیتی اشرفیان
تصویر جلد کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود (جلد دوم)

کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود (جلد دوم)

معرفی کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود (جلد دوم)

کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود (جلد دوم) نوشتهٔ توشیکازو کاواگوچی و ترجمهٔ گیتی اشرفیان است و انتشارات کتابستان معرفت آن را منتشر کرده است. این کتاب دربارهٔ سفر به گذشته و دیدار با آدم‌هایی است که حرف‌های ناگفته با آن‌ها نمی‌گذارد شخصیت‌های داستان به زندگی عادی‌شان ادامه دهند. این کتاب جلد دوم از این مجموعه است.

درباره کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود (جلد دوم)

این کتاب داستانی با رگه‌های فانتزی است. کتاب دربارهٔ کافه‌ای است که در آن میزی وجود دارد که در موقعیتی آدم‌ها را برای مدت زمان بسیار کوتاهی به زمان گذشته برمی‌گرداند تا کسی را ببینند که شاید مرده باشد و آن‌ها هیچگاه فرصت پیدا نکرده باشند آخرین حرف‌های خود را به او بگویند. در این سفر نمی‌توان هیچ تغییری در آنچه رخ داده به وجود آورد و فقط تا سردشدن یک فنجان قهوه فرصت هست و اگر این قانون به هم بخورد عواقبش ناگوار خواهد بود؛ اما این فقط آغاز ماجراست و این سفر در زمان قرار است ابعادی دیگر هم پیدا کند.

خواندن کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌هایی با تم فانتزی و رئالیسم جادویی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پیش از آنکه قهوه سرد شود (جلد دوم)

زنگ در به صدا درآمد. دختری وارد شد که کازو با دیدن او به‌جای آنکه طبق معمول بگوید «سلام. خوش اومدین»، گفت: «به خونه خوش اومدی!»

اسم دختر میکی توکیتا، دختر صاحب کافه، ناگاره توکیتا بود. او مغرورانه کوله‌پشتی رَندوسِروی قرمز روشنی را که مخصوص مدرسه بود، بر کول خود حمل می‌کرد. میکی با صدایی بلند که در سرتاسر کافه طنین‌انداز بود، خبر آمدنش را به همه داد و گفت: «موی برگشته عزیزان!»

کیوکو گفت: «سلام میکی عزیز! این کولهٔ معرکه رو از کجا گرفتی؟»

میکی با لبخندی گشاده، در حالی که داشت به کازو اشاره می‌کرد، گفت: «اون این کیف رو برای موی آورده!»

کیوکو در تعریف کیف گفت: «وای! چه معرکه است!»

کیوکو به کازو نگاه کرد و با صدایی خیلی آهسته پرسید: «مگه فردا مدرسه‌ها باز نمی‌شه؟»

کیوکو نه می‌خواست از رفتار میکی انتقاد کرده باشد و نه قصد داشت او را مسخره کند. در واقع، خوشحالی زائدالوصف میکی از اینکه صاحب کیف جدیدی شده بود و کوله بر دوش، آن دورواطراف جولان می‌داد، لبخندی بی‌غل‌وغش بر چهرهٔ کیوکو نشانده بود.

کازو نیز در حالی که لبخند گوشهٔ لبش نقش می‌بست، گفت: «آره. فردا مدرسه‌ها باز می‌شه.»

میکی همچنان با صدایی چنان بلند که در سرتاسر کافه طنین‌انداز بود، پرسید: «بانو کینویو چطوره؟! خوبه؟»

کیوکو در حالی که ساک مقوایی حاوی غذای بیرون‌بر را بالا گرفته بود، گفت: «خانم کینویو خوبه. ما امروز هم اومدیم کافه تا قهوه و ساندویچ دست‌پخت بابات رو براش ببریم.»

یوسوکه که روی چهارپایهٔ کناری نشسته بود، همان طور پشت به میکی کرده بود و آهسته‌آهسته دومین لیوان آب‌پرتقالش را هورت می‌کشید.

خانم کینویو هنوز از غذاهای بابام خسته نشده؟! هر روز که داره همین غذاها رو می‌خوره.

خانم کینویو می‌گه عاشق قهوه و ساندویچ دست‌پخت باباته!

میکی همچنان با صدای بلند گفت: «نمی‌دونم چرا! آخه ساندویچ‌های بابا اون‌قدرها هم خوش‌مزه نیست.»

سروکلهٔ مردی قدبلند از آشپزخانه پیدا شد که در حال استراق‌سمع گفت‌وگوی آن‌ها بود.

هی هی! ساندویچ‌های کی رو گفتی بدمزه است؟!

او ناگاره، صاحب کافه و پدر میکی بود. مادر میکی دیگر با آن‌ها نبود. او به‌خاطر قلب ضعیفی که داشت، شش سال پیش بعد از به‌دنیاآوردن میکی، از دنیا رفته بود.

میکی با عشوه و ادا گفت: «ای داد! خب عزیزان، فکر کنم موی دیگه بره.» او سرش را برای کیوکو خم کرد و دوان‌دوان به‌سمت اتاق پشتی رفت.

موی؟!

کیوکو به ناگاره نگاه کرد. انگار می‌خواست بپرسد: «از کجا یاد گرفته؟»

ناگاره شانه بالا انداخت و گفت: «سر درنمیارم.»

یوسوکه نگاهی زیرچشمی به کیوکو و ناگاره انداخت و شروع به سقلمه‌زدن به بازوی کیوکو کرد. او که به نظر می‌آمد از انتظار خسته شده است، از کیوکو پرسید: «الان می‌تونیم بریم؟!»

کیوکو تصدیق کرد که دیگر باید عجله کنند و به یوسوکه گفت: «قرار بود بریم دیگه.» و سپس از صندلی کنار پیشخوان برخاست.

کیوکو در حالی که برای میکی شکلک درمی‌آورد، گفت: «وقتشه که موی هم بره دیگه عزیزان.»

کیوکو ساک غذای بیرون‌بر را به یوسوکه داد و بدون آنکه به صورت‌حساب نگاهی بیندازد، پول ساندویچ و قهوه و آب‌پرتقال، به‌علاوهٔ هزینهٔ آب‌پرتقال دوم را که کازو برای یوسوکه ریخته بود، روی پیشخوان گذاشت.

کازو در حالی که پول را برمی‌داشت، گفت: «آب‌پرتقال دوم رو مهمون کافه هستین.» مبلغ آب‌پرتقال دومی را از صورت‌حساب کم کرد و با صدای بلند شروع به فشاردادن کلیدهای صندوق کرد.

نه. پول این رو هم پرداخت می‌کنم.

بابت چیزی که سفارش ندادی، پولی پرداخت نمی‌کنی. من خودم لیوان دوم رو براش ریختم.

کیوکو نمی‌خواست بقیهٔ پول رو از روی پیشخوان بردارد. اما کازو همان موقع پول را به همراه رسید در سینی مخصوص گذاشت و به کیوکو داد.

اوه! باشه.

کیوکو از اینکه پول آب‌پرتقال دوم را پرداخت نکرده بود، احساس خوبی نداشت. اما از طرفی هم می‌دانست که کازو به‌هیچ‌وجه آن را قبول نمی‌کند.

کیوکو در حالی که پول آب‌پرتقال را از روی پیشخوان برمی‌داشت، گفت: «خیلی خوب. هرچی که تو بگی. ممنون.» و بعد پول را به داخل کیف پولش بازگرداند.

کازو در حالی که با احترام به کیوکو تعظیم می‌کرد، گفت: «از طرف من به استاد کینویو سلام برسونین.»

کینویو به کازو از هفت‌سالگی نقاشی می‌آموخت. همو بود که کازو را تشویق به تحصیل در دانشگاه هنرهای زیبا کرد. کازو پس از فارغ‌التحصیلی، شروع به کار پاره‌وقت در مدرسهٔ نقاشی کینویو کرده بود. حالا که کینویو در بیمارستان بستری شده بود، کار تدریس تمام کلاس‌های مدرسه به عهدهٔ کازو بود.

می‌دونم تو کافه هم سرت شلوغه. برای همین از اینکه این هفته هم کار تدریس کلاس‌های هنری رو به عهده گرفتی، ممنونم.

کازو جواب داد: «چرا به عهده نگیرم. خواهش می‌کنم.»

یوسوکه در حالی که سرش را برای کازو و ناگاره تکان می‌داد که هر دو پشت پیشخوان ایستاده بودند، گفت: «به‌خاطر آب‌پرتقال ممنونم.» و اولین نفری بود که کافه را ترک کرد.

دینگ‌دانگ

خیلی خوب. من هم می‌رم دیگه.

کیوکو دستش را به‌علامت خداحافظی تکان داد و به‌دنبال یوسوکه از درِ کافه خارج شد.

دینگ‌دانگ

با رفتن آن دو، حال‌وهوای شاد و سرزنده هم از کافه رخت بربست و فضای کافه در سکوت فرورفت. هیچ موسیقی زمینه‌ای در کافه پخش نمی‌شد و این به آن معنا بود که وقتی کسی در کافه حرف نمی‌زد، می‌شد صدای ورق‌زدن کتاب داستان زن سفیدپوش را شنید.

ناگاره همان طور که مشغول برق‌انداختن لیوانی بود، از کازو پرسید: «نگفته‌ن کینویو چطور داره با بیماری‌ش کنار میاد؟» لحن صدایش هیچ فرقی با زمانی که با خودش حرف می‌زد، نداشت. کازو سرش را تکانی داد. اما به سؤال او جواب نداد.

🧸🪐
۱۴۰۱/۰۴/۳۰

این کتاب بی نظیره با هر فصل که داستان یک شخصیت رو میگه و تغییری که سفر در زمان در زندگی اون ایجاد میکنه ما رو به فکر وا میداره که اگه ما هم میتونستیم سفر کنیم برای سفر گذشته

- بیشتر
باران
۱۴۰۲/۰۲/۲۷

لطفا به طاقچه بی نهایت اضافه کنید

مهرناز
۱۴۰۱/۱۱/۰۷

کتاب رو خیلی دوست داشتم جلد اولش هدیه تولدم بود و اونقدر خوشم اومد که ادامه‌ش رو از طاقچه گرفتم. رابطه بین آدم‌ها، قضاوت‌ها و برداشت‌های اشتباه از رفتار دیگران، سوءتفاهم‌ها، ناگفته‌ها و... خلاصه که کاش میشد مثل کافه فانتزی

- بیشتر
breeze
۱۴۰۲/۰۵/۰۷

۷.۵/۱۰ نسبت به جلد قبل یکمکی ضعیف تره اونم چون داستان روند تکراری داره و در یک مکان تکراریه و خب شما تا جایی میتونید حدس بزنید چه اتفاقی قراره بیوفته اما هیچ چیز از جذابیت اش کم نمیکنه و من

- بیشتر
samaneh
۱۴۰۳/۰۶/۲۳

این رمان عجیب به دلم نشست بعد از اتمام این جلد و همچنین جلد اول، بیشتر قدر اطرافیانمو دونستم چون میدونم در واقعیت کافه ای نیست که تو رو به گذشته ببره.

کاربر ۳۰۳۱۷۷۸
۱۴۰۳/۰۲/۱۷

هیجان انگیز

Azadeh_313
۱۴۰۲/۰۹/۱۳

بر خلاف تبلیغاتی که برای این کتاب در فضای مجازی دیدم، کتاب جالبی نبود محتوا و داستان پردازی بسیار ضعیف بود. وسط راه دیگه نتونستم وقت بیشتری برای خوندنش بذارم

هیچ‌وقت نمی‌توانیم بفهمیم در دل دیگران چه می‌گذرد. مردم وقتی غرق در دغدغه‌های خودشان‌اند، بصیرت خود را دربارهٔ احساسات انسان‌های بسیار مهم زندگی‌شان از دست می‌دهند.
spencer
ازدواج‌کردن یا نکردن کسی معیاری برای خوشحالی یا ناراحتی او نیست
spencer
من تاحالا جوری زندگی کرده‌م که از ترس ازدست‌دادن خوشبختی خودم، نتونستم حقیقت رو بگم.
spencer
باشه. زندگی می‌کنم... هرچه بادا باد... به‌خاطر مادرم زندگی می‌کنم که تا آخرین لحظه، از آرزوی خوشبختی من دست برنداشت...
red rose
هیچ‌وقت نمی‌توانیم بفهمیم در دل دیگران چه می‌گذرد. مردم وقتی غرق در دغدغه‌های خودشان‌اند، بصیرت خود را دربارهٔ احساسات انسان‌های بسیار مهم زندگی‌شان از دست می‌دهند.
یمنا
پدر و مادرها نمی‌توانند جلوی بیمارشدن یا آسیب‌دیدن یا تصادف‌کردن فرزندانشان را بگیرند
spencer
مادامی که در گذشته حضور داری، هیچ کاری به‌منظور تغییر زمان حال نمی‌توانی انجام دهی. برای بیشترِ متقاضیانِ سفر به گذشته، شنیدن این قانون یک ناامیدی تمام‌عیار است و معمولاً آن‌ها با شنیدنش، کافه را با سرافکندگی ترک می‌کنند. زیرا بیشترِ مشتریانی که می‌خواهند به گذشته سفر کنند، در پی اصلاح اعمال گذشتهٔ خود هستند.
spencer
دنیا تغییر نکرده. اما من، چرا.
spencer
داستایِفسکی جایی نوشت: «سخت‌ترین چیز در زندگی، زیستن بدون دروغ است!»
MaaM
داستایِفسکی جایی نوشت: «سخت‌ترین چیز در زندگی، زیستن بدون دروغ است!»
MaaM
«مهم نیست چقدر حسرت بخورم. این حسرت خوردن من، مرده رو زنده نمی‌کنه.»
luna
«مهم نیست چقدر حسرت بخورم. این حسرت خوردن من، مرده رو زنده نمی‌کنه.»
luna
مردم به‌دلایل متفاوت دروغ می‌گویند. بعضی از آن‌ها برای آنکه خود را درخور توجه یا دوست‌داشتنی جلوه دهند، دروغ می‌گویند و برخی دیگر برای فریب دیگران این کار را می‌کنند. دروغ می‌تواند باعث آزردگی شود. اما در عین حال، باعث جَستن از خطر نیز می‌شود. دروغ‌گویی، صرف‌نظر از دلایل آن، اغلب اوقات منجر به پشیمانی می‌شود.
luna
«سخت‌ترین چیز در زندگی، زیستن بدون دروغ است!»
luna
رمان‌نویس روسی، فِئودور داستایِفسکی جایی نوشت: «سخت‌ترین چیز در زندگی، زیستن بدون دروغ است!» مردم به‌دلایل متفاوت دروغ می‌گویند. بعضی از آن‌ها برای آنکه خود را درخور توجه یا دوست‌داشتنی جلوه دهند، دروغ می‌گویند و برخی دیگر برای فریب دیگران این کار را می‌کنند. دروغ می‌تواند باعث آزردگی شود. اما در عین حال، باعث جَستن از خطر نیز می‌شود. دروغ‌گویی، صرف‌نظر از دلایل آن، اغلب اوقات منجر به پشیمانی می‌شود.
نوبخت۹۳۹
مهم نیست چقدر سخت تلاش کنی. نمی‌تونی هیچ کاری در گذشته انجام بدی که زمان حال رو تغییر بدی.
لاوین
هیچ‌وقت نمی‌توانیم بفهمیم در دل دیگران چه می‌گذرد. مردم وقتی غرق در دغدغه‌های خودشان‌اند، بصیرت خود را دربارهٔ احساسات انسان‌های بسیار مهم زندگی‌شان از دست می‌دهند.
مهرناز

حجم

۲۲۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

حجم

۲۲۶٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۲۰۰ صفحه

قیمت:
۲۶,۰۰۰
۷,۸۰۰
۷۰%
تومان