کتاب پرده خوان
معرفی کتاب پرده خوان
کتاب پرده خوان نوشتۀ گرت هوفمان و ترجمۀ محمد همتی است. نشر نو این کتاب را روانۀ بازار کرده است. در این رمان، روایتی از رفتن سینمای صامت و ظهور سینمای ناطق را میخوانیم. این کتاب، یکی از «مجموعۀ کتابخانۀ ادبیات داستانی معاصر» است.
درباره کتاب پرده خوان
کتاب پرده خوان، رمانی است که داستان آن در دوران گذر از سینمای صامت به سینمای ناطق میگذرد. این رمان سرشار از ارجاعات اتوبیوگرافیک است؛ چرا که سینماداری یکی از مشاغل خانوادۀ نویسندۀ این کتاب، یعنی گرت هوفمان، بوده است.
رمان پرده خوان، یک راوی اول شخص که خود نیز نقشی در رمان ایفا میکند و به تنهایی سطوح روایی مختلفی را رقم میزند، دارد. در واقع ما با چهار مرجع روایت مواجه هستیم که همه به یک راوی در سنین و موقعیتهای گوناگون (چهار صدا) برمیگردند. خواننده، هر از گاه، شاهد گذر از یکی از صداها به صدای دیگر است.
شخصیتی که در این رمان، از منظر نوهاش با او آشنا میشویم، در کار پردهخوانی سینماست؛ در دوران سینمای صامت رسم بوده است که کسی صحنهها را روایت میکرده و میکوشیده شور و حال افزونتری به فیلم بدهد. برادر آکیرا کوروساوا، فیلمساز مشهور ژاپن نیز پردهخوان بوده است. اما با ظهور سینمای ناطق چه بر سر پردهخوانها آمده است؟ این نخستین بار است که در یک رمان، چنین شغلی روایت میشود.
این رمان دربارۀ پردهخوانی است که مدعی است بدون او فیلمها بیمعنی هستند. این شخصیت، خود را هنرمندی ناکام اما یگانهٔ روزگار میداند. او از جهان طبیعی سرخورده است و همیشه به دنبال جهان دومی است.
این کتاب، بهترین اثر گرت هوفمان نامیده شده است.
خواندن کتاب پرده خوان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره گرت هوفمان
گرت هوفمان در سال ۱۹۳۱ در لیمباخ/زاکسن در شرق آلمان به دنیا آمد. وی نویسندهای است که در رشتههای زبان انگلیسی، آلمانی، فرانسه، جامعهشناسی و علوم سیاسی تحصیل کرده است.
شهر زادگاه هوفمان، پس از جنگ جهانی دوم، جزو مناطق تحت اشغال روسها بود. در آن روزها، وقتی هوفمان مشغول تماشای فیلمی بود، از سروصدای بچهها عصبانی میشود و فریاد میزند که بس است. این فریاد، تعبیرِ سیاسی میشود. این نویسنده، به خاطر فریادش، یک ماه به زندان روسها میافتد، پیرو آن از مدرسه اخراج میشود و ادامهٔ تحصیلاتاش را بهصورت خصوصی نزد یکی از معلمهای همان مدرسه میگذراند.
هوفمان در سال ۱۹۴۸ در مدرسهٔ زبانهای خارجی در لایپزیگ پذیرفته میشود. یک سال بعد، آزمونهای زبان روسی و انگلیسی را با نمرهٔ بسیار خوب پشت سر میگذارد. در میانۀ تابستان ۱۹۵۱ به آلمان غربی میگریزد و ساکن فرایبورگ میشود. وی تا سال ۱۹۵۷ در همانجا ادامهٔ تحصیل میدهد. از گرانبهاترین تجربیات آن سالهای گرت هوفمان باید به همکاری بهعنوان دستیارِ برنهارد گوتمان (۱۹۵۹-۱۸۶۹) مورخ نابینا، ناشر و داستاننویس اشاره کرد. شاید این تجربه در نگارش داستان بلندِ سقوط کوران بیتأثیر نبوده باشد؛ اثری که هوفمان در آن، به ماجرای خلق تابلویی با همین نام از پتر بروگل نقاش میپردازد.
گرت هوفمان برای گذران زندگی در فرایبورگ شروع به نوشتن نمایشنامههای رادیویی برای رادیوی آلمان غربی (WDR) میکند. او از سرآمدان این رشته از ادبیات نمایشی میشود.
وی در سال ۱۹۵۷ رسالهٔ دکترایش را با عنوان «مشکلات تفسیری در آثار هنری جیمز» مینویسد. در همین رساله است که به نسبت میان هنر، هنرمند و زندگی از منظر هنری جیمز، نویسنده انگلیسیامریکایی میپردازد؛ از جمله اینکه هنر بر زندگی برتری دارد.
هوفمان، نخستین رمان خود را پس از هفت سال کار و در آستانهٔ پنجاه سالگی مینویسد. او در همان گام اول برندهٔ جایزهٔ اینگهبورگ باخمان میشود. بلافاصله پس از دریافت این جایزه، از سمتاش بهعنوان استاد زبان و ادبیات آلمانی استعفا میدهد و خود را وقف نوشتن میکند. او پس از سالها همکاری با رادیو و تلویزیون و مشق نمایشنامهنویسی، از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۹۳، یعنی طی چهارده سال، هفده کتاب منتشر میکند. این پرکاری، گاه، سلامت گرت را به خطر میانداخت. بارها پیش آمد که او توان مسافرتی کوتاه برای دریافت جوایزش را نداشت.
منتقدان آثار او را به دقت زبانی و قدرت متقاعدکنندگی بالایی میشناسند که بیش از همه به زبان فرانتس کافکا نزدیک است. آثار او پس از گونتر گراس بیش از همهٔ نویسندگان ادبیات آلمانی به زبانهای زندهٔ دنیا ترجمه شده و نیویورک تایمز او را پس از هاینریش بول، شگفتانگیزترین نویسندهٔ آلمانی نامیده است.
گرت هوفمان پس از عمری نگارش نمایشنامههای صحنهای، رادیویی و تلویزیونی و نیز نگارش رمان و نوول و استادی دانشگاههای مختلف اروپا و امریکا، در اول ژوئیهٔ سال ۱۹۹۳ در شهر اردینگ از توابع ایالت بایرنِ آلمان درگذشت.
بخشی از کتاب پرده خوان
«ولین جلسهٔ حزبیای که پدربزرگ در آن شرکت کرد، گمانم توی ماه سپتامبر بود. به هر حال داشت پاییز میشد. آقای لانگه کت چرم پوشیده بود. گفت: وین توی جیبمان است! حالا نوبت چکسلواکی است. کنار مامان نشسته بود و داشت سیگار دود میکرد. مامانبزرگ پای میز اتاق نشیمن نشسته بود. تحمل دود و دم آقای لانگه را نداشت. اما در را هم نمیتوانست ببندد، چون آنوقت مامان و آقای لانگه توی اتاق خیاطی تنها میشدند و مامانبزرگ این را نمیخواست. بابابزرگ که خیلی وقت بود از عالم و آدم فارغ بود، ساکت سر جایش نشسته بود. عینک تیرهاش را به چشم زده بود. جعبهٔ کفش را که پر از عکس فیلمها بود برداشته بود. هفتهای سهبار مرتبشان میکرد و میگفت: از آن روزگار خوش همینها برایم مانده! رسم روزگار است دیگر! هنوز توان کارکردن داشت، «اما از کار بیکار شده بود». درواقع توی خانه مینشست و چرت میزد. گاهی هم چیزی زمزمه میکرد.
مثلاً اینها را:
شبها
آدم دوست نداره باشه تنها!
یا:
بل امی، زنها میشن رامت
خیلی خوشا به حالت!
یا:
رسیده بودیم ماداگاسکار
ما شش ملاح بدبیار.
اغلب ترانهای را غلط زمزمه میکرد. مثلاً به جای این که بگوید:
منو ببر دورِ دور
آهای ملاح موبور!
میگفت:
با کفشهای چرخدار
ببرم آدیس ابابا یار!
کلمات درست را فراموش کرده بود. «حالش واقعاً دارد روزبهروز بدتر میشود» (مامانبزرگ). زیباترین فیلمهای عمرش را فراموش کرده بود و دیگر یادش نمیآمد که چهکسی توی کدام فیلم چه نقشی را بازی کرده. دلش هم نمیخواست بداند. وقتی میپرسیدم که خب دیگر کی توی این فیلم بازی کرده بود، جواب میداد: یکی بازی کرده دیگر، شاید کلارک گیبل! یکی دوتا نیستند که، عین ریگ بیابان بازیگر ریخته! این همه چهره را که نمیشود به خاطر سپرد! ما چون دیگر به آپولو نمیرفتیم، ناچار بودیم به شایعات اعتماد کنیم. و شایعات به گوش ما میرسید. میگفتند، آقای تایلهابر میخواهد آپولو را به حال خودش رها کند. در هر حال کاری برای سرپا نگهداشتنش هم نمیکرد. بهخصوص صندلیهای ردیف آخر نیاز به تعمیر و رنگآمیزی دوباره داشتند. مردم روکش صندلیها را کنده بودند. یا دستههای صندلی را میکندند و میانداختند توی سالن و آقای تایلهابر روز بعدش آنها را پیدا میکرد. آقای تایلهابر آنها را برمیداشت و گریه میکرد.
پرسیدم، یعنی واقعاً گریه میکند، اشک میریزد؟
مامانبزرگ گفت، بله، مردم که اینجوری میگویند! من توی نانوایی شنیدهام.»
حجم
۳۰۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
حجم
۳۰۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه