کتاب آخرین نت زندگی
معرفی کتاب آخرین نت زندگی
آخرین نت زندگی کتابی با داستانی عاشقانه از نویسنده معاصر ایرانی، منیژه صالحی شهرستانی است که در نشر عطران به چاپ رسیده است.
نشر عطران فعالیت خود را از سال ۱۳۹۵ با انتشار کتابهای حوزه مهندسی آب و فاضلاب آغاز کرد. اکنون در زمینههای گوناگون از جمله علمی، آموزشی و ادبیات فعالیت میکند. این نشر تاکنون جشنوارههای مختلف ادبی نیز برگزار کرده است.
در حال حاضر بخشی از کتابهای نشر عطران با هدف رفع نیازهای آموزشی قشر متخصص تامین میشوند و بخشی دیگر موضوعات ادبی و هنری دارند.
خواندن کتاب آخرین نت زندگی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوستداران رمانهای عاشقانه مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب آخرین نت زندگی
امروز زیباترین روز زندگیم است، خورشید در آسمان نیست چون در کنارم نشسته و با درخشندگی خیره کننده اش تمام جهان مرا روشن کرده. همانطور که ماشین را در جاده ای سرسبز میراندم لحظه ای چشم از جاده برداشتم و نگاهی به آینه انداختم، دستی به موهایم کشیدم در دل گفتم: چقدر عوض شدم، در همان موقع صدایی دلنشین تر از آهنگ سازم مرا به خود آورد، این نسیم بود که می گفت: تو خوش قیافه ترین داماد دنیایی عشق من، حواست به جاده باشه.
نگاهی به چشمان گیرا و زیبایش انداختم، با آرایش دو صد چندان شده بود و با هر حرکت کوچک بدنش در آن لباس و تور سفید مثل فرشته ای بود که در حال بهم زدن بال هایش به نظر می رسید.
یک آن آرزو کردم این لحظه هیچ وقت تمام نشود، لبخندی زدم و به جاده چشم دوختم، فشاری در قلبم احساس کردم، مدتی بود که قلب مریضم از اذیت کردنم دست برداشته بود حال چرا دوباره شروع کرده بود نمی دانم، شاید طاقت این همه خوشی و سعادت را نداشت، در یک لحظه فشار زیاد و زیادتر شد و در حالی که به چهره نگران نسیم می نگریستم که فریاد می کشید دنیا برایم تیره و تار شد.
صدا می آید، صداهای دلنشین پرندگانی که صبح زود از لانه بیرون می زنند و یکدیگر را صدا می کنند، انگار به یکدیگر صبح بخیر می گویند و آماده برای کار روزانه می شوند، صداها واضح و واضح تر می شود، از پهلویی به پهلوی دیگر می چرخم، به سختی چشم هایم را تا نیمه باز می کنم و به ساعت روی میز نگاه می اندازم. بی اراده نیرویی به چشم هایم فشار می آورد و دوباره بسته می شوند. ملحفه را همانطور روی سرم می کشم. صداهای اطراف کم کم محو می شوند اما ناگه صدای دینگ دینگ ساعت مرا مجبور می کند تا از جا برخیزم، سریع نشستم و به ساعت نگاهی انداختم از محو شدن صداها به نظر چند ثانیه بیشتر نمی گذشت اما واقعیت چیزی دیگری می گفت، آری زمان می گفت که بیشتر از چند ساعت می گذرد پس آن را خاموش کردم، کش و قوسی به خود دادم و از جا بلند شدم، پنجره کوچک چوبی کلبه را باز و هوای تازه جنگل را استشمام کردم به طوری که ذره ذره وجودم آن را احساس کرد، امروز به نظر کمی با روزهای دیگر فرق می کند، شاید قرار است کسی به من سر بزند، اما نه مدت هاست کسی از من یادی نمی کند، اگر هم بکند من نمی خواهم کسی را ببینم، زندگی در کلبه و تنهایی برایم لذت بخش است چون می توانم بهتر بیندیشم، آری فکر، اصلاًً همه مشکلات من از فکر کردن بود، شاید هم از فکر نکردن. به هر حال همه آتیش ها از گور همین فکر کردن و نکردن ما آدم ها بلند می شود.
حجم
۴۶۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
حجم
۴۶۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۷۶ صفحه
نظرات کاربران
کتاب مسخره ای بود آخرهاش ول کردم