دانلود و خرید کتاب ماه عسل در پاریس جوجو مویز ترجمه شیدا رضایی
تصویر جلد کتاب ماه عسل در پاریس

کتاب ماه عسل در پاریس

معرفی کتاب ماه عسل در پاریس

کتاب ماه عسل در پاریس نوشتهٔ جوجو مویز و ترجمهٔ شیدا رضایی است و نشر جامی آن را منتشر کرده است. این کتاب به صورت موازی دو داستان عاشقانه را به فاصلهٔ صد سال در پاریس روایت می‌کند.

درباره کتاب ماه عسل در پاریس

ماه عسل در پاریس نوشتهٔ  جوجو مویز ( -۱۹۶۹)، نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی است.

قدرت داستان‌پردازی و به‌تصویرکشیدن احساسات و روابط عاشقانه میان شخصیت‌های داستان‌های مویز، او را در زمرهٔ نویسندگان معاصری قرار داده است که آثارشان از فروش بسیار بالایی برخوردارند و دو بار جایزهٔ انجمن رمان‌نویسان رمانتیک را برایش به ارمغان آورده است. او در کتاب ماه عسل در پاریس همچون دیگر شاهکار پرفروش خود، کتاب دختری که رهایش کردی ماجرای زندگی عاشقانه دو زوج جوان را در میان دهه‌ها به هم پیوند می دهد. 

این داستان سرگذشت زیبا و عاشقانهٔ سوفی و ادوارد لوفور را در فرانسه در طول جنگ جهانی اول و همچنین لیو و دیوید هالستون که یک قرن بعد در پاریس ماه عسل خود را می‌گذرانند، روایت می‌کند.

ماه عسل در پاریس با لیو و دیوید شروع می‌شود که ماه عسل کوتاه خود را در پاریس جشن می‌گیرند. دیوید یک روز برای لیو پرتره زنی را می‌خرد که سوفی وقتی عروس جوانی بود، حدود ۱۰۰ سال قبل نقاشی کرده بود. بنابراین اینگونه درهم‌تنیدگیِ جذاب این دو زندگی‌ (دو زن که دیوانه‌وار عاشق شوهرانشان هستند و آنچه را که می‌توانند برای پرورش این عشق درک می‌کنند) آغاز می‌شود.

 جوجو مویز برای نوشتن این رمان دربارهٔ اشغال فرانسه در طول جنگ جهانی اول تحقیقات فراوانی انجام داده است.

خواندن کتاب ماه عسل در پاریس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران رمان‌های عاشقانه پیشنهاد می‌کنیم.

درباره جوجو مویز

پائولین سارا جو مویز که در دنیا به نام هنری جوجو مویز شناخته می‌شود، ۴ اوت سال ۱۹۶۹ در لندن به دنیا آمد. او یکی از نویسندگانی است که دو بار جایزهٔ سال رمان عاشقانه را از انجمن نویسندگان رمان‌های عاشقانه دریافت کرده است. اولین‌بار این جایزه برای رمان میوه‌ خارجی در سال ۲۰۰۴ و هفت‌سال بعد در سال ۲۰۱۱ برای کتاب آخرین نامه از معشوق. او سال‌ها در سمت‌های مختلف برای روزنامه‌ ایندیپندنت کار کرده است؛ اما تجربه‌های شغلی‌اش طیف گسترده‌ای از کارها را دربر می‌گیرد؛ از کنترل‌چی تاکسی بودن گرفته تا تایپیست خط بریل برای نابینایان. از کار کردن در بار گرفته تا نویسنده‌ بروشورهای کلوپ ۱۸-۳۰ که کلوپی مسافرتی برای افراد ۱۸ تا ۳۰ ساله است. اصلا دلیل اینکه به خوبی آدم‌ها را می‌شناسد و می‌تواند آن‌ها را به تصویر بکشد هم همین است؛ تجربه‌های متنوعی که از کار کردن درشغل‌های مختلف به دست آورده است.

سه‌گانهٔ من پیش از تو، پس از تو، باز هم من از مشهورترین کتاب‌های اوست.

بخشی از کتاب ماه عسل در پاریس

لیو هالستون نرده‌های محافظ برج ایفل را محکم گرفته بود و از میان ریسه‌های درخشان برج، شهر پاریس را نگاه می‌کرد، با این فکر که آیا ممکن است کسی تا به حال چنین ماه‌عسل فاجعه‌باری را تجربه کرده باشد.

خانواده‌ها و گردشگران در اطراف او جیغ می‌زدند و روی خود را برمی‌گرداندند یا در حالی که یک نگهبان مخفیانه آنها را زیر نظر داشت به شکلی نمایشی به نرده‌ها تکیه می‌دادند تا دوستانشان از آنها عکس بگیرند. از سمت غرب در آسمان توده‌ای از ابرهای تیره طوفانی به سوی آنها حرکت می‌کرد. باد تند گوش‌های او را قرمز کرده بود.

یک نفر موشکی کاغذی پرتاب کرد و او حرکت چرخشی موشک در حال سقوط را تماشا می‌کرد. جایی در آن پایین، در میان بلوارهای پر زرق و برق، حیاط‌های کوچک و پارک‌های قدیمی هاوسم و ساحل مواج رودخانه سن، همسر جدید او ایستاده بود. همسری که در روز دوم ماه‌عسل به او اطلاع داد که متأسفانه باید صبح آن روز برای مسأله‌ای کاری شخصی را ملاقات کند. داخل ساختمانی در گوشه شهر که در موردش با او صحبت کرده بود. فقط برای یک ساعت. کارش زیاد طول نمی‌کشید. احتمالاً لیو با این موضوع مشکلی نداشت، اینطور نیست؟

همان همسری که لیو به او گفته بود اگر از اتاق هتل خارج شود می‌تواند برای همیشه گورش را گم کند و هرگز بر نگردد.

دیوید فکر می‌کرد او شوخی می‌کند و لیو از خنده دیوید متوجه شد که او حرفش را جدی نمی‌گیرد. «لیو ـ این خیلی مهمه» . لیو جواب داد: «ماه‌عسلمون هم خیلی مهمه» . طوری به هم خیره شدند که انگار هرگز قبلاً یکدیگر را ندیده بودند.

زنی آمریکایی با کیف پول کمری بزرگ و موهای قهوه‌ای روشن که به کندی حرکت می‌کرد گفت: «اوه، خدای من. فکر کنم بهتره برگردم پایین. من اصلاً با ارتفاع میانه خوبی ندارم. صدای غژغژش رو می‌شنوی؟»

لیو گفت: «دقت نکرده بودم.»

«همسر من هم به خونسردی تو هست. اون می‌تونه تمام روز اینجا بایسته، اما من به محض بالا اومدن با اون آسانسور لعنتی ضعف کردم» . زن به مردی ریش‌دار که با دقت در حال عکس گرفتن با دوربین گران‌قیمتش بود نگاه کرد و در حالی که نرده را گرفته بود با لرزش راه خود را به سمت آسانسور ادامه داد.

برج ایفل قهوه‌ای رنگ شده بود، درست مثل شکلات. برای چنین سازه ظریفی رنگ عجیبی به نظر می‌رسید. لیو روی خود را برگرداند تا این را به دیوید بگوید و البته متوجه شد که او آنجا نیست. از زمانی که دیوید سفر یک هفته‌ای به پاریس را به او پیشنهاد داده بود لیو این تصور را در ذهن داشت که شاید ساعتی از شب یکدیگر را در آغوش گرفته و از آن بالا به نورهای شهر نگاه کنند. لیو از خوشحالی سرمت شود، دیوید درست مانند زمانی که به او پیشنهاد ازدواج داده بود نگاهش کند و او احساس خوشبخت‌ترین زن جهان را داشته باشد.

بعد از مدتی ماه‌عسل یک هفته‌ای به دلیل جلسه‌ای مهم در روز جمعه در لندن به پنج روز تبدیل شد. تنها دو روز از پنج روز گذشته بود که یک جلسه ظاهرا مهم دیگر پیش آمده بود.

و حالا لیو ـ با لباس تابستانی که او به این امید آن را خریده بود که دیوید متوجه همرنگ بودن آن با چشمانش شود ـ ایستاده بود و می‌لرزید، همزمان آسمان در حال تیره شدن بود و نم‌نم باران شروع شد. در این فکر بود که آیا مانند یک دختر مدرسه‌ای فرانسوی تاکسی برای برگشت به هتل صدا بزند یا با حالی که داشت تا خانه زیر باران پیاده‌روی کند. در همین فکر به صف آسانسور پیوست.

ـ تو هم اینجا می‌ذاریش و میری؟

ـ چی رو؟

زن آمریکایی که کنارش ایستاده بود با لبخند به حلقه ازدواج درخشان لیو اشاره کرد و گفت «شوهرت رو».

ـ شوهرم... اون اینجا نیست. امروز سرش شلوغ بود.

ـ اوه، پس برای سفر کاری به اینجا اومدید؟ باید برات عالی باشه. شوهرت کارها رو انجام میده و تو با دیدن مناظر لحظات خوشی رو سپری می‌کنی. زن خندید و گفت «خوب فکری کردی عزیزم.»

لیو برای آخرین بار به شانزه لیزه نگاهی انداخت و احساسی در دل او فرو نشست. جواب داد «بله» . «من واقعا خوش‌شانسم، اینطور نیست؟» .

«سریع ازدواج کن..، دوستان لیو این را به او گوشزد کرده بودند. اگرچه آنها شوخی می‌کردند، اما با توجه به اینکه دیوید پس از گذشت تنها سه ماه و یازده روز از زمان آشنایی‌اش با لیو به او درخواست ازدواج داده بود، تا حدی به صداقت او شک داشت.

لیو هرگز رویای عروسی بزرگی نداشت: فقدان مادرش نیز یکی از دلایل تاریک شدن این رویا برای او بود. بنابراین با دیوید به رم در ایتالیا پرواز کردند، او لباس عروسی‌آماده‌ای از یک طراح مد بسیار گران قیمت و شیک در ویا کوندوتی تهیه کرد و تا وقتی که دیوید حلقه را به انگشتش بیاندازد از مراسم کلیسا تقریبا هیچ چیزی نفهمید.

معرفی نویسنده
عکس جوجو مویز
جوجو مویز

جوجو مویز، نویسنده رمان مشهور من پیش از تو، در ۴ اکتبر ۱۹۶۹ در میدستون انگلستان به دنیا آمد. در دوران کودکی، مویز کتاب ولوت ملی اثر انید باگنولد را خواند و خواندن این کتاب باعث شد او در دوران کودکی احساس کند می‌تواند به چیزهایی بزرگ‌تر از آن‌چه در آن زمان فکر می‌کرد، دست‌ پیدا کند.

سیّد جواد
۱۳۹۶/۱۱/۲۰

خوب بود با یک ترجمه ی روان با کمترین حذفیات فقط یک‌موردی هست و‌ اونم این که : اگه میشه با حداقل حذفیات کتاب رو چاپ کرد، چرا بقیه مترجمان حذف می کنند یا با تشخیص خودشون عبارات دیگه ای جایگزین می

- بیشتر
محمد شریعتی
۱۳۹۹/۰۲/۲۱

۲ داستان کوتاه عاشقانه که در امتداد هم جریان دارند... چیز خیلی خاصی نبود ولی قشنگ بود ‌ در مورد ترجمه هم، گویا این ترجمه کامل‌تره و حذفیات نداره، روان و خوب هم بود

🍃رز رزاسه🍃
۱۳۹۶/۰۶/۲۰

اول این داستان اتفاق افتاده بعد دختری که رهایش کردی ولی بهتره که اول دختری که رهایش کردی رو بخونین تا گیج نشین کتاب خیلی باحالیه

ka'mya'b
۱۳۹۵/۱۲/۱۳

قشنگ بود☺ ولی احساس کردم اگر که "دختری که رهایش کردی" قبل از این کتاب خونده بشه قابل درک تر و قشنگ تره؛ با شخصیت ها هم آشنایی پیدا می کنیم🙌

Dentist
۱۳۹۵/۰۶/۰۴

داستان کوتاه و جالبی بود. برداشت من ازش اینه: عشق دلیل قانع کننده ای برای ازدواج نیست ولی دلیل قانع کننده ای برای ادامه ی زندگی مشترکه..

مبینا
۱۳۹۸/۰۵/۲۶

اول کتاب دختری که رهایش کردی رو بخونین و بعد این کتاب. من برعکس خوندم😅 ولی همین ترجمه نشرجامی رو خوندم خیلی خووب بود☺

kimia
۱۳۹۹/۰۱/۰۷

یکی از چالش های روابط رو خیلی جذاب معرفی میکنه

ف.معصومی
۱۳۹۹/۰۲/۲۴

کتاب خیلی خوب وعالیی بود.... من عاشق نوشته های جوجومویز هستم

fatemeh
۱۳۹۹/۰۱/۳۰

کتاب خوبی بود ولی انتظار داشتم فراتر از یه کتاب خوب باشه

Miriam
۱۳۹۸/۱۲/۰۶

داستان سرگرم کننده و لذت بخشی داره

زندگی زناشویی به همین چیزها است؛ هنر بزرگ سازگار شدن
سیّد جواد
وقتی متأهل بودنت دیگه برات جذاب نباشه دوباره به عادت‌های قدیمیت برمی‌گردی؟
kimia
بعد از مدتی ماه‌عسل یک هفته‌ای به دلیل جلسه‌ای مهم در روز جمعه در لندن به پنج روز تبدیل شد. تنها دو روز از پنج روز گذشته بود که یک جلسه ظاهرا مهم دیگر پیش آمده بود. و حالا لیو ـ با لباس تابستانی که او به این امید
samar
برخی احساسات آنقدر قوی هستند که نمی‌توان بر اساس آنها تصمیم نگرفت.
Niloufar
بعضی چیزا باید مقدس بمونن.
هانیه
برای ساختن جگر چرب غازها را تا گلو مجبور به خوردن می‌کردند تا اندامشان باد کند، هیچ وقت آن را دوست نداشتم.
هانیه
می‌خوام بدونم که تو مال منی. ادوارد با چنان چهره مشوش و مضطربی این را گفت که لحظه‌ای خشکم زد. ـ دیوونه من مال توام. صورتش را میان دستانم گرفتم و او را بوسیدم. پوستش خیس بود. ـ من از همون موقعی که به بازار زنان اومدی و برای دیدن من حاضر شدی پانزده تا روسری مسخره رو بخری مال تو شدم. دوباره او را بوسیدم. ـ از لحظه‌ای که میستینگت من رو به خاطر پوشیدن کفش‌های چوبی مسخره می‌کرد و تو بهش گفتی مچ پای من توی پاریس بهترینه مال تو بودم. و باز هم او را بوسیدم. ادوارد چشمانش را بست. ـ من مال تو بودم از همون لحظه‌ای که من رو نقاشی کردی و فهمیدم که هیچ کس دیگه مثل تو به من نگاه نکرده، طوری که انگار فقط بهترین‌ها رو توی من می‌دیدی. طوری که انگار از اون چیزی که فکر می‌کردم خیلی باشکوه‌تر بودم.
هانیه
من باور نمی‌کردم ادوارد از اون دسته مردهایی باشه که ازدواج کنه، اما وقتی اون شب شما رو بیرون از بار طرابلس دیدم و متوجه طرز نگاه کردن و افتخارش به شما شدم، و اینکه دیدم چطور با مهربانی دستاش رو پشت شما گذاشته و برای هر چیزی که میگه و هر کاری که می‌کنه منتظر تأیید شما هست متوجه شدم که شما دوتا کاملاً برای هم ساخته شدید. و من شادی او رو دیدم. او خیلی خوشحال بود.
عطيه سادات
هنر بزرگ سازگار شدن
هانیه
برخی احساسات آنقدر قوی هستند که نمی‌توان بر اساس آنها تصمیم نگرفت.
Kimia Heydari
زندگی زناشویی به همین چیزها است؛ هنر بزرگ سازگار شدن.
بهناز
من در یک بار در سنت‌پرون بزرگ شده‌ام. از دوازده سالگی، بعد از تمیز کردن توالت مردانه و شنیدن صحبت‌های زشتی که یک دختر خیابانی را به خجالت می‌انداخت به پدرم کمک می‌کردم تا افراد مست را از بار بیرون بیندازد. مخالفت نمایشی آقای دینان من را به وحشت نمی‌انداخت.
بهناز
من درستش می‌کنم خانم هالستون. دیوید این را در گوش لیو زمزمه کرد و به سمت او چرخید و انگشتانش را روی لب‌های خود گذاشت. ـ شاید یکم طول بکشه، منظورم عادت کردن به زندگی زناشوییه، اما بالاخره یاد می‌گیرم. او دو لکه بر روی بینی‌اش داشت که لیو تا به حال متوجه آنها نشده بود. آنها زیباترین لکه‌هایی بودند که لیو تا به حال دیده بود. ـ اشکالی نداره آقای هالستون. لیو این را گفت و برگشت تا شکلات‌ها را با دقت جای امنی روی میز بگذارد. ـ یک عمر برای این کار وقت داریم.
هانیه

حجم

۶۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۶۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۳۵,۰۰۰
۲۴,۵۰۰
۳۰%
تومان