دانلود و خرید کتاب یک روز به آسمان خواهم رفت ارین انترادا کلی ترجمه نیلوفر امن‌زاده
تصویر جلد کتاب یک روز به آسمان خواهم رفت

کتاب یک روز به آسمان خواهم رفت

معرفی کتاب یک روز به آسمان خواهم رفت

کتاب یک روز به آسمان خواهم رفت نوشته ارین انترادا کلی و ترجمه نیلوفر امن‌زاده است. کتاب یک روز به آسمان خواهم رفت را انتشارات پرتقال منتشر کرده است، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیت‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است. پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است.

درباره کتاب یک روز به آسمان خواهم رفت

فیچ، برد و کَش سه فرزند یک خانواده‌اند، آن‌ها هرکدام آرزوی متفاوتی دارند و مسیر سختی را در نوجوانی پیش رو دارند. برد نوجوان باهوش و زرنگی است که می‌خواهد فضانورد شود اما اتفاقاتی که می‌افتد آرزویش را به‌نظر غیرممکن می‌کند. فیچ در مدرسه رفتاری تندی دارد و در برقراری ارتباط با همکلاسی‌هایش مشکلات جدی‌ای را پشت سر می‌گذارد و کَش که زمانی عاشق بسکتبال بوده حالا احساس بی‌انگیزگی دارد. اما در نهایت هرکدام به یک نتیجه‌ خاص شخصی و منحصر به فرد برای خودشان می‌رسند و این مسیرهای سه‌گانه این رمان جذاب را شکل داده‌ است. نوجوانان با این کتاب همراه می‌شوند و زندگی خودشان را در زندگی شخصیت‌های داستان می‌بینند.

خواندن کتاب یک روز به آسمان خواهم رفت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب یک روز به آسمان خواهم رفت

فیچ با بی‌میلی به ردیف دستگاه‌های پین‌بال اشاره کرد.

گفت: «یکی از دستگاه‌ها خرابه.»

آقای هیندلی دو دستش را روی میزش گذاشت و بلند شد، مثل رئیس‌جمهور رِیگان که همیشه انگار آماده بود با شوروی رودررو شود.

گفت: «این اصلاً قابل‌قبول نیست، مبارزْ تامس.»

آقای هیندلی از آن آدم‌هایی بود که مادر فیچ بهشان می‌گفت عجیب‌وغریب. اما مرد فِرزی بود و تند راه می‌رفت. چند ثانیه بعد رسید وسط سالن، جلوی بازی سرگُرد ویرانی ایستاد و با چشم‌های باریک زل زد به صفحه.

فیچ گفت: «اون نه.» به ستارهٔ درخشان اشاره کرد. «این یکی.»

آقای هیندلی ابروهایش را بالا برد. «ولی تو که استاد سرگرد ویرانی بودی. یکی برای همه، همه برای یکی، مبارزه برای انسانیت و این‌جور چیزها.»

بله، درست می‌گفت. هروقت دنبال فیچ می‌گشتی، می‌توانستی او را در سالن بازی‌های پارک دِلِوِر که اسم رسمی‌اش جادوگر پین‌بال بود ولی بیشتر محلی‌ها آن را به سالن‌بازی خیابان مِین می‌شناختند، پیدا کنی که با دستگاه سرگرد ویرانی بازی می‌کرد. دوست صمیمی‌اش، وِرن ری‌پَس، می‌گفت سازندگان این بازی از جنگ ستارگان تقلید کرده‌اند؛ البته سرگرد ویرانی قبل از جنگ ستارگان منتشر شده بود، اما... ورن بود دیگر. ورن آن‌قدر عاشق جنگ ستارگان بود که فیچ بی‌دلیل از لوک، هان سولو و بقیهٔ دارودسته‌شان متنفر شده بود. (البته شاید به‌جز وِیْدِر. وِیدر باحال بود.) هرچه ورن بیشتر سرگرد ویرانی را مسخره می‌کرد، فیچ به آن علاقه‌مندتر و متعهدتر می‌شد؛ حالا هم آن‌قدر درگیر این بود که رکورد بالاترین امتیاز قبلی خودش را بشکند، که سرگرد ویرانی را خواب می‌دید. سرگرد با آن تصویر باشکوهش که به شیوهٔ گرافیک بُرداری‌اش۲ ترسیم شده بود در خواب بهش دستور می‌داد قبل از آنکه همه منفجر شوند خودش را به رِآکتور برساند.

ولی امروز اول ژانویه بود و فیچ در عید سال نو هدفی برای خودش تعیین کرده بود، اینکه یک چیز جدید را امتحان کند. آخرین بار که اینجا بود، خواهر دوقلویش همراهش آمده بود و مسحور دستگاه ستارهٔ درخشان و سفینهٔ فضایی و چراغ‌هایش شده بود. خواهرش دوست نداشت بازی کند، علاقه‌ای به بازی‌های کامپیوتری نداشت ولی تلاش کرد فیچ را قانع کند که شانسش را امتحان کند. فیچ پریده بود بهش و گفته بود بی‌خیالش بشود، ولی بعد عذاب وجدان گرفته بود. برای همین امروز صبح رفته بود سراغ دستگاه پین‌بال، گرچه دیگر هیچ‌کس پین‌بال بازی نمی‌کرد. حالا هم که این اتفاق افتاده بود.

آقای هیندلی راه افتاد سمت ستارهٔ درخشان و با محبت ضربهٔ آرامی بهش زد.

پرسید: «چش شده؟»

فیچ جواب داد: «زبانهٔ سمت راستی شکسته.»

A.KH7
۱۴۰۱/۰۱/۱۶

فوق العاده کتاب خوبی بود، به لالانی دختر دریاهای دور که یک کتاب دیگه از همین نویسندست، نمیرسه ولی ارزش تعریف کردن رو داشت 🍃🍃🍃 اول داستانش زیاد جذبت نمیکنه ولی با رسیدن به نقطه ی اوج کتاب، داستانش گیرایی خاصی

- بیشتر
پاییز
۱۴۰۱/۰۵/۲۵

درمورد خانواده ای که خیلی رابطه صمیمانه ای باهم ندارن، و ما داستان های سه تا بچه این خانواده رو از زبون خودشون میخونیم دخترشون که باهوشه و درسخون، پسر کوچکشون که به بازی ویدیویی علاقه داره و پسر بزرگترشون. از یه

- بیشتر
✯ℛ𝒶𝒽𝒶✯
۱۴۰۰/۱۲/۱۲

خوبه عالی 💗💗💗💗💗

lillys garden
۱۴۰۱/۰۷/۱۷

کتاب، پر از جملاتی بودند که توجه‌تان را جلب می‌‌کرد. موضوع کتاب، اتفاقات و قلم نویسنده کاملا لذت بخش بودند و فرد را وادار به خواندن می‌داشتند. درکل، برای نوجوان هایی که با احساساتشان دوران سختی را می‌گذرانند و مشکلات

- بیشتر
Afshin Amini
۱۴۰۲/۰۳/۱۰

اوکی ولی این بهترین کتابی بود که خوندم عالی بود بخونید♡♡

ماتینا(اسم اصلیم هست)
۱۴۰۰/۱۲/۱۱

من هنوز نخریدم چون قراره در تابستان بخونم🙂(برای تابستانم برنامه ریزی کردم) نمومه اش را خوندم عالی بود😘😘😍

میم‌ بانو
۱۴۰۳/۰۵/۲۸

برام جالب نبود

کاربر ۴۳۶۲۸۴۶
۱۴۰۱/۰۱/۲۶

عالی بود 🌹♥️

💜
۱۴۰۱/۰۱/۰۷

خوب بود😁🧸💕

roza
۱۴۰۳/۰۸/۰۸

خیلی جالب نبود.

دیگر صدایشان را نمی‌شنید. فقط صدای موسیقی را می‌شنید. قدم‌هام هیچ صدایی ندارن راه می‌رم، روی ماه راه می‌رم
𝕾𝖆𝖇𝖗𝖎𝖓𝖆
ویژگی عجیب‌وغریب خانواده‌ها همین بود. گاهی درست می‌دانستی خانواده‌ات در چه حالی است، حتی اگر نمی‌توانستی ببینی‌شان.
lillys garden
«در عشق و جنگ چیزی به اسم نامردی وجود نداره
Sadra 1390
آدم‌ها تا می‌دیدند در کاری مهارت داری، انتظاراتشان از تو شروع می‌شد
sky200
جودیث رسنیک: «خیلی‌خب. حالا کی قشنگ‌تره؟ ریچل یا دنی؟» بِرد: «این رو نمی‌شه گفت. هیچ شباهتی به هم ندارن.» جودیث رسنیک: «دقیقاً. قشنگی واقعی نیست، بِرد. یه نفر به دیگری نگاه می‌کنه و بر اساس قضاوت‌های شخصی خودش می‌گه قشنگ هست یا نیست. تازه، گذرا هم هست. مثل باد. جامعه یه روز می‌گه فلان چیز قشنگه، بعد به این نتیجه می‌رسه که دیگه قشنگ نیست و همه با جریانش همراه می‌شن و می‌رن. قشنگ بودن هیچی نیست. قشنگ بودن نامرئیه. قشنگی همون چیزیه که تو تصمیم می‌گیری باشه.»
daisy
حوصله نداشت لبخند بزند. ولی زد.
𝔄jax
بِرد: «عجیب نیست؟» جودیث رسنیک: «چی عجیب نیست؟» بِرد: «این که کلی آدم دورِت باشن ولی بازهم احساس تنهایی کنی. حتی توی یه خونهٔ پر از آدم.» جودیث رسنیک: «تنهایی یه احساسه. از درون می‌آد، نه بیرون.»
𝔄jax
اگر مدرسه نرفته بود، هیچ‌کدام از این اتفاقات نمی‌افتاد. اگر آماندا با اسم اصلی صدایش زده بود، از عصبانیت منفجر نمی‌شد. اگر ورن با چرت‌وپرت‌های بی‌پایانش روی اعصابش راه نرفته بود، حالا توی چنین دردسری نمی‌افتاد. اگر... اگر... تا آخر عمرت می‌توانستی اگر اگر کنی، ولی نمی‌توانستی حالا را تغییر دهی.
𝔄jax
بِرد: «جهان، نه آغازی داره نه پایانی. یه فضای وسیعه که تا ابد ادامه داره. آدم می‌تونه به‌آسونی توش ناپدید شه. گمونم برای من هم همین اتفاق داره می‌افته.» جودیث رسنیک: «تو ناپدید نمی‌شی. هنوز اینجایی.» بِرد: «عجیب نیست؟» جودیث رسنیک: «چی عجیب نیست؟» بِرد: «این که کلی آدم دورِت باشن ولی بازهم احساس تنهایی کنی. حتی توی یه خونهٔ پر از آدم.» جودیث رسنیک: «تنهایی یه احساسه. از درون می‌آد، نه بیرون.»
daisy

حجم

۳۰۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۳۰۵٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۸۴,۰۰۰
تومان