دانلود و خرید کتاب تو را خانه ای هست... کامران پارسی‌نژاد
تصویر جلد کتاب تو را خانه ای هست...

کتاب تو را خانه ای هست...

انتشارات:عهد مانا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۱۰ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تو را خانه ای هست...

تو را خانه‌ای هست نوشته کامران پارسی‌نژاد، در ۱۶۰ صفحه گردآمده و توسط انتشارات عهد مانا به چاپ رسیده است.

درباره کتاب تو را خانه ای هست

این داستان زیبا، روایتی تاریخی است از دوران صفویه که حول زندگی شخصی به نام بهایی پیش می‌رود؛ شیخ بهایی، یکی از دانشمندان بزرگ تاریخ و جهان که خدمات بسیاری به ایران و مذهب تشیع نموده است. خواندن داستان، اطلاعات بسیاری در مورد تاریخ ایران به مخاطب می‌دهد.

محمد جوانی از جبل عامل لبنان است که همراه با پدرش عزالدین حسین، یکی از علمای بزرگ لبنان، در دوران حکمرانی شاه‌طهماسب به ایران مهاجرت می‌کند و باهوش و نبوغ فراوانی که دارد، معماری شگفت‌انگیزی را در ایران بنا می‌نهد و در دانش‌های مختلف زمان خود چون نجوم، علم جفر، داستان‌نویسی، شعر، ریاضیات، فقه و علم الحدیث، سرآمد عصر خویش می‌شود.

خواندن کتاب تو را خانه ای هست را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟

علاقه‌مندان به زندگی شیخ بهایی می‌توانند از خواندن این کتاب لذت ببرند.

درباره کامران پارسی‌نژاد

نام مستعار پارسی‌نژاد، کامران شیرازی است. وی در سال ۱۳۴۲ در تهران متولد شد. تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی انگلیسی ادامه داده است. فعالیت‌های کامران پارسی‌نژاد شامل: دبیر سرویس روزنامه جوان (بخش ادب و هنر)، تدریس مکاتب ادبی در فرهنگسرای بهمن به مدت ۳ سال، نقد رمان اسطوره‌شناسی، همکاری با صداوسیما برای جمع‌آوری بانک اطلاعاتی، همکاری با مجله ادبیات داستانی و همکاری کوتاه‌مدتی با هیئت نظارت بر تألیف کتاب وزارت ارشاد می‌باشد. او همچنین همکاری‌هایی با حوزه هنری و پژوهشگاه اندیشه اسلامی داشته است. وی دارای داستان نیمه‌بلند و چند داستان کوتاه با موضوع دفاع مقدس است.

پارسی‌نژاد اولین داستانش را در سال ۷۳ با عنوان "نذری" و با موضوع عاشورا، در هفته‌نامه زن روز به چاپ رساند. بعد از آن داستان کوتاه و کودکانه "غنچه و مادربزرگ" و پس از آن داستان کودکانه دیگری با عنوان "فقط همین یک‌بار" را در کیهان بچه‌ها به چاپ رساند. در واقع با این آثار، هم به‌نوعی وارد دنیای مطبوعات شد و هم پا به عرصه داستان‌نویسی گذاشت.

بخش‌هایی از کتاب تو را خانه ای هست

شمس‌الدین محمد آرام نداشت. دور اتاق قدم می‌زد و زیر لب با خودش حرف می‌زد. نگاهی به فرزندانش انداخت. همسرش گوشه‌ای کزکرده و دستانش را روی سرش گذاشته بود. شمس‌الدین محمد می‌دانست گرسنه هستند. می‌دانست دو روز است که غذایی برای خوردن نداشته‌اند. می‌دانست حالا منتظر بهانه‌ای بودند تا گریه کنند. طاقت نیاورد. دستارش را دور صورتش پیچید و از کلبه بیرون زد.

تا چشم کار می‌کرد برف بود و درختان پوشیده از برف. نه از پرندگان منطقه خبری بود و نه از حیوانات وحشی که در فصل سرما گاهی اطراف روستا سروکله‌شان پیدا می‌شد. انگاری آن‌ها هم فهمیده بودند چیزی در روستا برای خوردن پیدا نمی‌شود. گویی می‌دانستند خود روستاییان گرسنه هستند و راه به جایی نمی‌برند.

دور کلبه چرخی زد. به سمتی رفت که چند روز پیش برای شکار پرندگان تله گذاشته بود. سوز سردی از جانب رودخانه به صورتش می‌خورد. نگاهی به آسمان کرد. آسمان هم با مردم روستا سر ناسازگاری گذاشته بود. ابرهای سیاه با وزش تندباد شرقی درهم می‌پیچیدند و می‌آمدند تا آسمان روستا را به تسخیر خود درآورند. تله‌ها دست‌نخورده سر جایشان بودند. حالا بی‌هدف در دل جنگل راه می‌رفت و با خودش حرف می‌زد. مقابل کلبه‌اش که رسید، از سر خشم بر برف دست‌نخورده و یک‌دست لگد زد.

متین
۱۴۰۱/۱۰/۱۸

سلام عالی بود ان شا الله ظهور آقا

Mahsa
۱۴۰۲/۰۵/۱۵

خوب بود در مورد زندگی شیخ بهائی هست

کاربر ۴۶۸۲۴۰۷
۱۴۰۲/۰۵/۱۲

عالی بود اینو همه باید بخوانند

کاربر ۳۲۰۸۴۶۴
۱۴۰۳/۰۷/۱۹

بسیارخوب بود خوبه همه بخونند که وقتی سرمرقدمطهرش فاتحه می‌خوانند اززحمات وعلم زیادش آگاه باشند

erfaneh18
۱۴۰۳/۰۷/۱۲

کتاب شروعش نتونست جذبم کنه نزدیک ۵۰ صفحه خوندم ولی دیگه ادامه ندادم

ما برای منافع خود وارد این میدان نشده‌ایم. تکلیف حکم می‌کند برای خاطر خداوند، دین و مردم قبول زحمت کنیم.
عبدالهی
به ایران رسیده بودند. محمد آرام و قرار نداشت. همه‌چیز برایش تازگی داشت. کاروان‌سراها، لباس روستاییان، خانه‌ها، مساجد، دیوارهای خشتی، غذاهای مختلف ایرانی و... او را شگفت‌زده کرده بود. مدام حرف می‌زد و مدام سؤال می‌پرسید.
عبدالهی
هدف انسان از ازدواج چیست؟
عبدالهی
بسیاری از علما هستند که سخن نیکو می‌گویند، اما خودشان عمل نمی‌کنند.
عبدالهی
زین جهان تا آن جهان بسیار نیست در میان، جز یک نفس در کار نیست.
عبدالهی
اما حارث! بدان که همه در حال جان‌دادن، مرا خواهند دید، مؤمن یا منافق. هم او مرا خواهد شناخت و هم من او را با نام و شهرت و کردار خواهم شناخت. هنگامی که تو می‌خواهی از صراط بگذری و راه را بر تو می‌گیرند، از لغزش‌ها به خود بیم راه مده. در اوج تشنگی، جامی از آب گوارا به تو خواهم داد که در شیرینی، آن را همانند عسل خواهی یافت. وقتی آتش جهنم به تو نزدیک شود، به او خواهم گفت دست از این مرد بردار. رهایش کن و به وی نزدیک مشو؛ زیرا او رشته‌ای پیوسته با وصی پیامبر(ص) دارد.
عبدالهی

حجم

۱۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۱۴۶٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
۱۰,۸۰۰
۷۰%
تومان