کتاب وقتی من جای تو بودم
معرفی کتاب وقتی من جای تو بودم
کتاب وقتی من جای تو بودم نوشتۀ امبر گارسا است. این کتاب را انتشارات البرز منتشر کرده است.
درباره کتاب وقتی من جای تو بودم
امبر گارسا از کودکی علاقۀ زیادی به نوشتن داشت و از کاغذ و قلم و هر چیزی، یک کتاب خواندنی میساخت. مطالعه و آواز خواندن، از دلمشغولیهای اوست و قهوه یکی از انتخابهایش برای نوشیدن. او همراه نوای موسیقی مینویسد و درمورد شخصیتهای داستانیاش، مثل افرادِ واقعی حرف میزند. گارسا همراه همسر و دو فرزندش، در فولسام کالیفرنیا زندگی میکند؛ جایی که یک امبر گارسای دیگر هم در آن زندگی میکند!
همه چیز از یک صبح معمولی پاییزی شروع میشود؛ وقتیکه از مطب پزشک متخصص اطفال، با کِلی مدینا تماس میگیرند تا قرار ویزیتِ سلامتِ بچهاش را تأیید کند. این یک اشتباه بیرحمانه است؛ چرا که پسر او یک سال قبل برای تحصیل به کالج رفته و کلی حسابی تنها شده است. مسئول پذیرش عذرخواهی میکند و میگوید مادر دیگری به نام کلی مدینا در شهر وجود دارد و او احتمالاً شمارۀ آنها را اشتباهی گرفته است.
کِلی تا چند روز نمیتواند به زنی که نامش با او مشترک است، فکر نکند. آن زن در همان شهرِ او زندگی میکند، پسری دارد که هنوز میتواند نگهش دارد و همۀ زندگیاش پیشروی اوست. کِلی نمیتواند خودش را راضی کند که دنبال او نگردد؛ در خواربارفروشی، در باشگاه ورزشی و در شبکههای اجتماعی. وقتی درنهایت آن اتفاق مهم میافتد و کلی خارج از مطب پزشک اطفال، با این مادر مجرد برخورد میکند، کنجکاویاش بیشتر میشود…
خواندن کتاب وقتی من جای تو بودم را به چه کسی پیشنهاد می کنیم؟
کتاب وقتی من جای تو بودم برای مادران و زنان میتواند جذاب باشد.
بخشهایی از کتاب وقتی من جای تو بودم
صبح یک روز دوشنبه اوایل ماه اکتبر بود که درباره تو شنیدم. از زیر دوش بیرون میآمدم که تلفنم زنگ خورد. حولهام را پوشیدم و بندش را محکم گره زدم و به اتاقخواب رفتم و آن را ازروی میز کنار تخت برداشتم. شماره ناشناس! معمولاً اینها را پیگیر نمیشوم، اما اینهمه راه را تا اینجا دویده بودم و فکر کردم شاید تماس از مطب دکتر هیلرمن باشد. نفس بریده جواب دادم. «الو.. » یکلحظه احساس سرما کردم و موهای تنم سیخ شد. پس حوله را محکمتر دور بدنم پیچیدم. موهای خیسم روی کمرم چکه میکرد. «شما کلی مدینا هستین؟» عالی! یک فروشنده. جواب دادم: «بله.» ای کاش گوشی را برنمیداشتم. «سلام کلي. من نانسیام؛ از مطب دکتر کرامر تماس گرفتیم که قرار ویزیت ساعت دو صبح جمعه، برای معاینه عمومی سلامتی بچهتون رو یاداوری کنم.» با تعجب خندیدم و گفتم: «معاینات عمومی بچه؟! شما حدود نوزده سال دیر زنگ زدین!»
«ببخشید؟!»
واضح بود که نانسی گیج شده است. برایش توضیح دادم: «پسرم دیگه بچه نیست؛ اون نوزده سالشه.» نانسی بلافاصله جواب داد: «آه، خیلی متأسفم!» شنیدم که روی صفحهکلید کامپیوترش میزد. «عذر میخوام... ظاهرا شما رو با یه کلی مدینای دیگه اشتباه گرفتهم.»
«مگه توی شهر فولسام، یه کلی مدینای دیگه هم هست؟»
نام خانوادگی من اسمیت بوده. یک میلیون کلی اسمیت دیگر در دنیا وجود دارد؛ حتی اینجا در کالیفرنیا ... اما از وقتی با رافائل ازدواج کردم، هیچوقت کلی مدينا ندیده بودم.
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
حجم
۲۸۴٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۵۲ صفحه
نظرات کاربران
من نمیتونم عنوان ”جنایی” رو روی داستانی بذارم که تمام دغدغه کاراکترش، دور شدن از پسر کوچولوش هست. اونم پسر کوچولویی که هیچ مشکل خاصی نداره؛ بلکه فقط دیگه بزرگ شده و مامان جونش دیگه نمیتونه بغلش کنه. نویسنده اونقدر
"ژانر روانشناختی یک سبک از داستان گویی است که بر کشف ویژگیهای معنوی، عاطفی و ذهنی شخصیتها تأکید دارد.در این نوع کتابها ، دلایل رفتارهای شخصیتها را مورد بررسی قرار میگیرد و با استفاده از آن، پیرنگ پیش میرود و داستان را توضیح میدهد. در داستانهای
به نظرم یک رمان بسیار بی محتوا بود.
به شدت طولانی و خسته کننده و غیرجذاب ارزش اتلاف وقت ندارد
یه داستان معمایی خیلی عالی و غیر قابل پیش بینی بود. پایان خوشایندی داشت و اینکه داستان از زبان دو شخصیت اصلی روایت میشه خیلی داستان رو جذابتر کرده.با ریتمی ملایم شروع میشه و بعد کم کم گره ها باز