دانلود و خرید کتاب اشیاء کمیاب کتلین تسارو ترجمه نشاط رحمانی‌نژاد
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب اشیاء کمیاب

کتاب اشیاء کمیاب

نویسنده:کتلین تسارو
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۹از ۱۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب اشیاء کمیاب

کتاب اشیاء کمیاب نوشته کتلین تسارو است و با ترجمه نشاط رحمانی‌نژاد در انتشارات کتاب کوله پشتی منتشر شده است. این کتاب داستان زندگی زنی باهوش است بستری شدن در بیمارستان روانی مسیر زندگی‌اش را تغییر می‌دهد. 

درباره کتاب اشیاء کمیاب

این کتاب داستان دوستی عجیب دو زن است که از جایی غیرمعمول یعنی بیمارستان روانی آغاز می‌شود. میو فنینگ دختر مو قرمز باهوشی است. او به نیویورک شهری پیش‌بینی‌ناپذیر و پر از فرصت‌های جدید برای پیشرفت آمده است تا زندگی‌اش را تغییر دهد. اتفاقات در زمان آغاز رکود اقتصادی و ممنوعیت مشروبات الکلی روایت می‌شود.

میو یاد گرفته است روی پای خودش بایستد او بسیار خوب کار می‌کند و می‌خواهد پیشرفت کند و مدیر شود. با اعتماد به نفس است و پیش از آنکه رئیسش خواسته‌اش را به‌زبان آورد می‌داند چه می‌خواهد، اما گاهی بحران‌های اقتصادی او را به‌خطر می‌اندازند و هوشش هیچ کمکی به او نمی‌کند. رئیسش ورشکست می‌‌شود و او کارش را از دست می‌دهد. اما میو می‌خواهد پیشرفت کند ولی نمی‌تواند جلوی میل شدیدش به مصرف الکل و گشتن با مردهای غریبه را کنترل کنند، همین موضوع کم‌کم او را به فروپاشی می‌کشاند و در یک بیمارستان روانی بستری می‌کند، او در بیمارستان با زنی مرموز آشنا می‌شود که شباهت‌های زیادی به خودش دارد.

 میو بعد از مرخص شدن از بیمارستان، موهایش را رنگ می‌کند و در یک عتیقه فروشی مشغول کار می‌شود. این کار که هدفش تامین اشیا بسیار کمیاب برای ثروتمندان است زندگی او را عوض می‌کند. 

خواندن کتاب اشیاء کمیاب را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی جهان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب اشیاء کمیاب

سلانه‌سلانه وارد حمام شدم. مکث کردم تا دستم را روی رادیاتور توی راهرو بگذارم. مثل همیشه سرد بود. نمی‌دانم چرا هربار امتحانش می‌کردم. به این می‌گفتند پیروزی خوش‌بینی بر تجربه. یا همان‌طور که مادرم می‌گفت مثل کله‌شقی سالمندانی بود که تغییر را دوست ندارند.

چراغ حمام را روشن کردم. به انعکاس خودم توی آینه نگاه کردم و پلک زدم. هنوز هم برایم غیرعادی بود. به موهای بلند، ضخیم، مسی‌رنگ و آشفته عادت داشتم، که بی‌شک موهبتی از میراث ایرلندی‌ام بود. حالا کوتاه و دست‌کم دو درجه تیره‌تر شده بود، با موج‌های قهوه‌ای مایل به سرخ. پوستم را حتی از قبل هم رنگ‌پریده‌تر نشان می‌داد. انگشتم را روی شکاف چانه‌ام گذاشتم. انگار پوشاندنش باعث می‌شد کاملاً ناپدید شود. چهره‌ام با آن همیشه کمی مردانه به نظر می‌رسید. ولی نمی‌توانستم انگشتم را تا ابد آنجا نگه دارم. چشم‌هایم به رنگ سایه‌های خاکستری مایل به آبی بود. زیادی بزرگ و گرد بود. با خودم فکر کردم: مثل چشم‌های زنی دیوانه.

آب سرد به صورتم پاشیدم و به آشپزخانه رفتم.

مادرم بیدار بود. پشت میز آشپزخانه نشسته بود. روزنامه می‌خواند و سیگار صبحش را می‌کشید. حتی با بیگودی بین موهایش و روبدوشامبر هم سیخ نشسته بود، با کمری صاف، سری بالاگرفته و حواسی کاملاً جمع. شاهانه؛ این بهترین کلمه برای توصیفش بود. ظاهراً حتی آن زمان‌ها که دختری جوان بود و توی زادگاهش، شهری ساحلی در ایرلند، بزرگ می‌شد، به او لقب علیاحضرت داده بودند. این لقب از جهات بسیاری به او می‌آمد.

عطر خوش قهوهٔ تازه هوا را پر کرده بود. اتاق کوچکی بود که بیشتر فضایش با بخاری آهنی سیاهی در زیر طاقچهٔ شومینه اشغال شده بود. در طرف دیگر یک قفسهٔ دیواری قرار داشت و فقط به اندازهٔ یک میز چوبی کوچک و چند صندلی جا بود. دو پنجرهٔ باریک رو به خیابان پایینی باز می‌شد، یک آویز برای خشک کردن لباس هم از سقف آویزان بود و با قرقره‌ای پایین آورده می‌شد. بقیهٔ محله از طناب‌های عمومی که بین ساختمان‌ها آویزان بود استفاده می‌کردند، ولی ما نه. آن‌طور که مادرم می‌گفت این کار آدم‌های پیش‌پاافتاده و عامی بود و ما خانم‌های خانوادهٔ فنینگ۱۵ هرگز نمی‌خواستیم این‌طور باشیم.

ysmn
۱۴۰۰/۱۲/۱۷

لطفا کتاب رو به طاقچه بی نهایت اضافه کنید.

zoha
۱۴۰۱/۰۳/۳۱

خوندن این کتاب رو به کسایی پیشنهاد میکنم که اول کتاب قبلی این‌ نویسنده یعنی «کلکسیونر عطر» رو خونده باشن. دوم خیلی روی اسامی و اصطلاحاتی که اورده شده حساس نباشن. من کتاب رو دوست داشتم ولی نه به اندازه‌ی

- بیشتر
Aysan
۱۴۰۳/۰۸/۱۱

در ی کلمه توصیفقش میکنمخ عالیهههههخ

mm
۱۴۰۱/۰۸/۱۰

باکمی اغماض قشنگگگ بود

شیوا
۱۴۰۱/۰۷/۰۸

خیلی خیلــــــــــی خوب بود. فوق العاده از خوندنش لذت بردم. به نظرم ترجمه بسیار درست و متن روان و یک دستی داشت، اگر مشکلی بود فقط چند مورد ویراستاری بود و سانسورهایی که مطمئنا از طرف نشر خوب کوله پشتی نبود!

- بیشتر
مؤدبانه نیست از دیگران سؤال‌های خصوصی بپرسی.
n re
خوشبختانه برای اینکه خدا وجود داشته باشه، نیازی به اعتقاد تو نیست. وجودش به اینکه تو متقاعد بشی وابسته نیست. ولی تا اونجا که به زندگی تو مربوط می‌شه، خب، این قضیه فرق می‌کنه. فکر می‌کنم تو خودت نیاز داری که به چیزی اعتقاد داشته باشی
n re
بیا گم شیم. اون‌قدر راه می‌ریم تا بفهمیم با خودمون باید چی‌کار کنیم
n re
یکی از همین روزها بیدار می‌شی و متوجه می‌شی که دقیقاً شبیه بقیهٔ ماهایی!»
n re
«فرق می‌کنه با کی زمان می‌گذرونی. تو که نمی‌خوای گیر دوست ناباب بیفتی؟» اصلاً متوجه نبود که من خودم دوست ناباب بودم.
n re
«ذهنت رو دوباره متمرکز کن! زندگی رو همین‌طوری نمی‌ندازن توی بغلت، دوشیزه فنینگ. حرکت کن! یه چیز جدید رو امتحان کن!»
n re
هیچ‌چیز تا این اندازه آرامش آدم را برهم نمی‌زند که کسی که بدترین رازهایت را می‌داند غافلگیرت کند.
n re
زندگی یه داستان شاه و پریان نیست. وقتی با یه مرد آشنا می‌شی باید فکر کنی، نه اینکه فقط احساس کنی. باید به این فکر کنی که از کجا اومده، به کجا می‌ره و به چی اعتقاد داره...
n re
هیچ‌کس از یه زن جوان سهل‌الوصول خوشش نمی‌آد
n re
مردم با هم احوال‌پرسی و معامله می‌کردند و برای هم شایعه پراکنی می‌کردند.
n re
ما بیشتر وقتی عذاب می‌کشیم که سعی می‌کنیم کسی یا چیزی باشیم که نیستیم
n re
توی زندگی هر آدمی فقط یه دورهٔ طلایی وجود داره.
n re
«من دیگه به شانس اعتقادی ندارم. ترجیح می‌دم خودم سرنوشتم رو بسازم.
n re
توی پاره‌پاره کردن دل آدم با کلام استعداد فوق‌العاده‌ای داشت.
n re
باوری وجود داره که می‌گه شکستگی‌ها، ترک‌ها و چیزهایی که تعمیر شده‌ن نباید پنهان بشن، تعمیرها ارزشمندن و تاریخچهٔ اون وسیله شمرده می‌شن. که اون وسیله به خاطر داشتن همین شکستگی خیلی زیباتره
n re
«هر چیزی که می‌فروشیم احتمالاً بیشتر از ما عمر می‌کنه. عجیب نیست؟ این انگشتر پیش از اینکه به دنیا بیایم وجود داشته و بعد از اینکه از این دنیا بریم هم وجود خواهد داشت.
n re
به چمدانش نگاه کردم. «کجا داری می‌ری؟» «نمی‌دونم.» شانه بالا انداخت. «هرجا. گاهی اوقات وقتی توی ایستگاه قطار هستم تصمیم می‌گیرم. وانمود می‌کنم حق انتخاب دارم، می‌تونم هر جایی برم، هر کاری بکنم. ولی همهٔ اینها یه بازیه. می‌رم و برمی‌گردم. همیشه برمی‌گردم.»
n re
«باید با قطب‌نمای درونت راهت رو پیدا کنی.» این تنها نصیحتی بود که در تمام طول شب به من کرده بود. «و اگه قطب‌نمای من شکسته باشه چی؟» «پس باید یاد بگیری با یه چیزی جاش رو پر کنی. بادبانت رو کمی کج کن، تنظیمش کن، ولی باید مسیر خودت رو تعیین کنی وگرنه سفرت بی‌معنی می‌شه.»
n re
«می‌دونین؟ این‌طوری که وارد زندگی دیگران می‌شین و بعد ازش بیرون می‌رین واقعاً ناخوشاینده. منظورم برای اونهاست.»
n re
این دنیا یه مرگیش هست، این‌طور فکر نمی‌کنی؟
n re

حجم

۳۹۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

حجم

۳۹۱٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۴۳۲ صفحه

قیمت:
۶۷,۵۰۰
تومان