بریدههایی از کتاب اشیاء کمیاب
۳٫۹
(۱۱)
مؤدبانه نیست از دیگران سؤالهای خصوصی بپرسی.
n re
یکی از همین روزها بیدار میشی و متوجه میشی که دقیقاً شبیه بقیهٔ ماهایی!»
n re
«فرق میکنه با کی زمان میگذرونی. تو که نمیخوای گیر دوست ناباب بیفتی؟»
اصلاً متوجه نبود که من خودم دوست ناباب بودم.
n re
هیچچیز تا این اندازه آرامش آدم را برهم نمیزند که کسی که بدترین رازهایت را میداند غافلگیرت کند.
n re
مردم با هم احوالپرسی و معامله میکردند و برای هم شایعه پراکنی میکردند.
n re
هیچکس از یه زن جوان سهلالوصول خوشش نمیآد
n re
زندگی یه داستان شاه و پریان نیست. وقتی با یه مرد آشنا میشی باید فکر کنی، نه اینکه فقط احساس کنی. باید به این فکر کنی که از کجا اومده، به کجا میره و به چی اعتقاد داره...
n re
توی پارهپاره کردن دل آدم با کلام استعداد فوقالعادهای داشت.
n re
«من دیگه به شانس اعتقادی ندارم. ترجیح میدم خودم سرنوشتم رو بسازم.
n re
توی زندگی هر آدمی فقط یه دورهٔ طلایی وجود داره.
n re
ما بیشتر وقتی عذاب میکشیم که سعی میکنیم کسی یا چیزی باشیم که نیستیم
n re
شخصیت آدمی سرنوشت اوست.
n re
«مجبور نیستیم به هیچکسی وابسته باشیم.»
n re
صداش یه دنیا بود، یه سرزمین سبز و غنی پر از کوهستانها و رودخونهها...
n re
صورتی که هیچوقت ندیدهای چهرهای است که هیچوقت هم به خاطر نمیآوری.
n re
زمانی که سرنوشت چیزی مرحمت میکند، باید حواست را جمع کنی.
n re
زندگیام پر از شکاف بود. فاصلهٔ خیلی زیادی بین کسی که میخواستم باشم و کسی که بودم وجود داشت.
n re
فضیلت و سختکوشی یه نوع برتریه، مهم نیست توی چه موقعیتی باشی.
n re
حسی مثل اینکه تمام زندگیام توی راهرویی بیپایان با دیوارهای پوشیده از آینه باشم و سرم را پایین بیندازم، با تمام سرعت بدوم و هر کاری برای پرت کردن حواسم و اجتناب از دیدن خودم توی آینه انجام بدهم.
n re
«میتونی ببینی که مشکلاتت حاصل کارهای خودت هستن؟ که فرار کردن از زندگیت فقط باعث شده روزگارت بدتر بشه؟»
n re
هیچچیزی را بیشتر از بودن در جایی جدید دوست ندارم. جایی که مردم درگیر رسم و رسومات و عقاید کوتهفکرانه درمورد درست و غلط و خیر و شر نباشند. فکر نمیکنم هیچچیزی ملالانگیزتر و بیلطفتر از تلاش برای خوب بودن باشد. اگر جای شما بودم، تا جایی که میتوانستم گمشده باقی میماندم.
n re
مرگ بر همهچیز پیروز میشه
n re
«یه دختر هر چند وقت یه بار باید استراحتی به خودش بده. خوبه که یه کمی از رؤیاهات رو عملی کنی.»
n re
من از راز خیلی خوشم میآد. چیزی که دیگران نمیدونن؛ نمیتونن هم توش مداخله کنن.
n re
عادت کرده بودیم هر جا که دیگران میایستادند، بایستیم و به حرفهایشان گوش کنیم و سعی کنیم چیزی را که آنها میدیدند ما هم ببینیم.
n re
سرنوشت معانی زیادی داره، از مصیبت گرفته تا پیروزی
n re
بهتره مرموز باشی تا مثل یه کتابِ باز.
n re
هرچه چیزی دستنیافتنیتر باشد، ارزشمندتر میشود.
n re
حرفهای مامان را به یاد آوردم. اگر مثل یک خانم رفتار کنی، مثل یک خانم باهات رفتار میکنند.
n re
«فقط نمیخوام فرصتهات رو نابود کنی. از اینطور فرصتها زیاد پیش نمیآد. وقتی جوانی فکر میکنی همیشه یه فرصت دیگه داری، ولی این حقیقت نداره.
n re
حجم
۳۹۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
حجم
۳۹۱٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۳۲ صفحه
قیمت:
۶۷,۵۰۰
۴۷,۲۵۰۳۰%
تومان