کتاب رادیو سکوت
معرفی کتاب رادیو سکوت
کتاب رادیو سکوت دومین رمان آلیس آزمن، نویسندهٔ جوان انگلیسی است و در قالب داستانی خلاقانه به روابط انسانی در دنیای مجازی میپردازد. این کتاب با ترجمهٔ ثمین نبیپور در نشر نون به چاپ رسیده است. فکر کن تمام آنچه برای آیندهات خیال کردهای اشتباه از کار درآید؛ آنوقت چه میکنی؟
درباره کتاب رادیو سکوت
فرانسیس ماشینِ درس خواندن است و فقط یک هدف در سر دارد. تحمل نمیکند چیزی یا کسی راهش را سد کند، نه دوستانش و نه رازی گناهکارانه و نه حتی خودِ واقعیاش. اما وقتی فرانسیس با آلد آشنا میشود برای اولین بار در عمرش از نشان دادن شخصیتِ حقیقیاش ترسی ندارد.
این کتاب داستانی گیرا، تندوتیز و خوشساختار دربارهٔ روابط، کشف هویتهای جوانی، مصائب خانوادگی، نظام آموزشیِ رقابتی و از همه مهمتر، جوانانی که با همهٔ این دشواریها میکوشند به خودِ حقیقیشان وفادار بمانند را روایت میکند. رادیو سکوت که درونمایههایی همچون هویت، تنوع نژادی و آزادی انتخاب را به چالش میکشد سفری هیجانانگیز است، اثر هیجانانگیزترین نویسندهٔ نسل خود.
آلیس آزمن تصویری گیرا و شفاف از جهانی ارائه میدهد که در آن فناوریهای نوین فرصت برقراری ارتباط و دوستیهایی را نوید میدهد که از تعریف سنتی دوستی فراتر میروند.
کتاب رادیو سکوت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب هم برای نوجوانان و هم برای بزرگسالان جذاب خواهد بود.
بخشی از کتاب رادیو سکوت
مدیر مدرسهمان، دکتر آفولایان، جلوی چهارصد نفر از پدرها و مادرها و کلاس ششمیهای سابق و والدین همکلاسیهای کلاس دوازدهمی من در ترم تابستان گفت: «برای ما خوشبختی شاگردان و موفقیتشون اهمیت بسیاری داره.» من هفده ساله بودم و ارشد دانشآموزان دختر مدرسه. پشت صحنه منتظر بودم تا ظرف دو دقیقه نوبت سخنرانیام شود. متن سخنرانیام را ننوشته بودم و البته دلواپسیای هم نداشتم. درمجموع خیلی از خودم راضی بودم.
«وظیفهٔ خودمون میدونیم که در دنیای امروز، فرصتهای بهتری در اختیار جوانانمون بذاریم.»
پارسال که بهعنوان ارشد دخترها انتخاب شدم، به این خاطر بود که در عکس پوسترم غبغبم دیده میشد و از کلمهٔ میم هم استفاده کردم. همین نشان میداد که انتخاباتْ پشیزی برایم ارزش نداشت، گرچه عکسش واقعیت داشت. همین پوستر باعث شد آدمها بخواهند به من رأی دهند. خب میبینید که مخاطبم را میشناسم!
باوجودِاین، خودم هم مطمئن نبودم در جلسهٔ اولیا و مربیان چه میخواهم بگویم. آفولایان همهٔ چیزهایی را که روی آگهی کلوپ شبانه نوشته بودم، پشتسرهم بلغور میکرد. کاغذ آگهی را پنج دقیقه پیش در جیب کاپشن ورزشیام پیدا کردم.
برنامهٔ آکسبریج مدرسهٔ ما امسال بسیار موفق بوده...
آگهی را مچاله کردم و انداختمش روی زمین. بزن برویم سراغ بداههگویی!
قبلاً هم سخنرانیهایم را با بداههگویی سرهمبندی کرده بودم، برای همین نمیترسیدم. هرگز کسی نمیفهمید سخنرانی را درجا از خودم ساختم. هیچکسی حتی فکرش را هم نمیکرد. من به نظم و انضباطم مشهور بودم، همیشه تکلیفهایم را انجام میدادم، همیشه نمرههای بالا میگرفتم و همیشه برای دانشگاه کمبریج جاهطلبی میکردم. آموزگارهایم عاشقم بودند و همکلاسیهایم به من حسادت میکردند.
من باهوش بودم.
من در سال خودم، شاگرد اول بودم.
من به کمبریج میرفتم و شغل خوبی پیدا میکردم و پولدار میشدم. و قرار بود خوشبخت شوم.
دکتر آفولایان گفت: «و من فکر میکنم کادر آموزشی مدرسه شایستهٔ یک تشویق جانانهان، به خاطر تمام سختکوشی و کار ارزشمندشون در سال گذشته.»
جمعیت دست زدند، اما دیدم چند تا از شاگردها پشت چشم نازک کردند.
«و حالا، اجازه میخواهم که ارشدِ دانشآموزان دختر رو خدمت شما معرفی کنم، فرانسیس ژانویه!»
نام خانوادگیام را اشتباه تلفظ کرد. میتوانستم دانیل یون، ارشد دانشآموزان پسر، را ببینم که از آن طرف سن بهم خیره شده. دانیل از من متنفر بود، چون هر دو نفرمان خرخوانهای درجهیک و بیرحم بودیم.
«فرانسیس از چند سال پیش که به ما محلق شد، بهطور پیوسته نمرههای بالا گرفته. این باعث افتخار منه که اون رو بهعنوان نمایندهٔ تمامعیار آرمانهای آکادمیمون معرفی کنم. اون امروز با شما دربارهٔ تجربهش بهعنوان دانشآموز سال آخر و مرحلهٔ پیشرفتهتر آزمونهای دورهٔ متوسطه و نقشههاش برای آینده صحبت میکنه.»
بلند شدم، ایستادم و رفتم روی سن. لبخند زدم و حالم خوش بود، چون اساساً برای همین کار به دنیا آمده بودم.
حجم
۳۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
حجم
۳۴۷٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۳۸۴ صفحه
نظرات کاربران
فرانسس یک دختر خرخونه 🤓 و تنها یک هدف در ذهن داشته ورود به دانشگاهی برتر. هیچ چیز نمی تواند جلوی او را بگیرد؛ نه دوستان، نه رازی سر به مُهر و نه حتی خودِ واقعی و بدون نقاب او.
آنچنان داستان خاصی نداشت و برای من صرفا سرگرم کننده بود
این کتاب به شدت سانسور شده اصلا پیشنهاد نمیکنم
▪︎ چقدر نسبت به این کتاب کم لطفی شده و نظرات کمی دربارش هست ...
داستان در مورد دختری به نام فرانسیس هست که در تمام زندگی اش فقط یک هدف داشته و آن هم قبول شدن در دانشگاه کمبریج هست ، فرانسیس دختری درس خوان و باهوش هست اما دوستان مدرسه ای او فرانسیس
من خیلی تعریف این کتاب رو شنیدم و انتظار یچیزی فراتر داشتم ی اتفاق که شکم کنه ولی خیلی معمولی بود شاید بخاطر تعریف زیادی ک ازش شده انتطاراتم رو بالا برد ولی در کل کتاب بدی نیست داستان جالبی
من اصلا نتونستم دقیق ارتباط بگیرم باهاش داستان عجیب بود انگاری کم بود به هر حال اگر تونستید زبان اصلی آن را بخونید
اگر نوجوانی هستید که از قدم ها و حتی راه هایی که در اون قدم برمیدارید مطمئن نیستید، این کتاب روایتگر حال شماست. ولی از همین اول کار توصیه میکنم[حتی شده برای تقویت زبانتون] زبان اصلی بخونیدش چون اگه بخوام رو
خیلی معمولی
کتابی بود که با ناراحتی اش به عمق ناراحت شدم با نگرانی هاشون با نا امیدی ها انگار احساسات این کتاب زنده بود و درون من هم شکفته میشد خوب تموم شد ولی سانسور هاش امان از این سانسور هاش